چهارشنبه , ۱۸ مهر ۱۴۰۳
شب شد و بازم امشب دل بی تو بی قرارهپر شد از اشک ، چشم ام کو شانه تا بباره...
هرآنچه در قلب میگذرد را نمی توان گفت؛ براےِ همین خداااا(اشڪ و آه، خواب طولانی، لبخند سرد وَ لرزش دستان را خلق ڪرد.!)...
بغضم زندانبان اشک هایم است.......
اشکاتو پاک نکن مسببین رو پاک کن .حجت اله حبیبی...
دمیده باز هم بوی محرم؛شده جاری به هرجا اشکِ ماتم؛گلِ احساسِ جان ها گریه دارد؛همه، گُل دشتِ دل ها گشته دَرهم!زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
دائم خیسه دوچشام آهای دل عاشقم بامرورخاطرات میخوای بشی قاتلم...
تنی به آب شعر زدمشُر...شُراشک...
اشک حرف هاییست که از گفتنشان عاجزیم .......
هر شب عمرم به یادت اشک می ریزم ولیبعد حافظ خوانی شب های یلدا بیشتر...
درد بی مادری ای کاش دوایی می داشت فاطمیه شده و اشک دمادم داری...
دیگر خالی خالی امتهران اشک می ریزدمن شعر می نویسم...
اشک، لبخند عشقم بود.....
درد قوی ترت میکنهاشک شجاع تر و قلب شکستهعاقل تر......
زندگی قطره اشکی است فروریخته بر گونه تو...
کوه من گریه نمیکرد و نمیدانستم کوه ها اشک ندارند،فرو میریزند...
افتادی اگر ز چشمِ مردم چون اشکدر چشم مَنی عزیز چون مردم چشم...
گاهی انقدر یهو حالت بد میشه که فرصت بغض کردنم نداری یهو اشکت میاد...
آن قدر میخندم که اشکم در بیایداین هم به نوعی گریه با سبک جدید است...
درانتظار بامداد اشک ریخته است فردا سهم ما عمرگمشده...
خوش به حالت چال گونه داری جایی هست برای چال کردن اشک هایت......
هرسال روز تولدمشمع های بیشتری برایم اشک میریزند...تولدم مبارک...
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم دردشانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!...
وزن چندانی ندارد اشک اما همرهشمیرود انگار یک حجم وسیعی از دلم...
بغض کنیاشکت درنیادمثل این میمونه رعد و برق بزنهبارون نیاد......
گناهان خودت را نمی دانماما، اشک های من بیچاره ات می کنند...!...
شک ندارم اشک می ریزند ماهی ها در آب اشک ماهی ها نباشد آب دریا شور نیست......
آمدیخاطره ها را ورق زدیآینهاشک می ریزد...
- دارم عادت میکنم به این اشکای پنهونی ...
ابردود سیگار خداستو باراناشکاهایش!به تنهایی آدم بر زمین میبارد...
لبخند بزنحتی اگه خیلی غم داریاینجا کسی نگران اشک های تو نیست......
بغض یعنی:دردی هایی که رسیدن..به گلوت......
اشک رازیستلبخند رازیستعشق رازیستاشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود...
ماه خون ماه اشک ماه ماتم شدبر دل فاطمه داغ عالم شد...
ماییم و سینهای که بُوَد آشیانِ آهماییم و دیدهای که بُوَد آشنای اشک......
به شانه های غمم تکیه کن میان اشک.که گریه می فهمد ؛مردهای تنها را...
دلتنگی شاید آن اشکیست که آخر شب ها از چشم هایمان فرود می آید!...