خیلی سخته با آدم هایی که دوستشون داری دیگه حرفی برای گفتن نداشته باشی...
آمدی قصه ببافی که موجه بروی...در نزن ! رفته ام از خویش کسی منزل نیست...
چشم من چشم تو را دید و ولی دیده نشد من همانم که پسندید و پسندیده نشد...
من آن ابرم که می خواهد ببارد
من به اندازه ی غم های دلم پیر شدم
خبر مرگ مرا هر کسی آورد بخند. زنده ام می کند آخر خبر خنده ی تو ...
خدا قسمت داشتنت را از من گرفت گمانم کسی بیشتر از من دعا کرده بود …
هر کسی یا روز می میرد یا شب. من شبانه روز
زندگی باید کرد گاه با یک گل سرخ/گاه با یک دل تنگ
آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخورد های سرد را
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار
منم ولی نه همانی که می شناختی اش دلم به وسعت صد سال پیرتر شده است .
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار تا دست خداحافظیاش را بفشارم
مزن تیر خطا آرام بنشین و مگیر از خود تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست حال وقتی به لب پنجره میآیی نیست
سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم نکن بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگینتر است
گر جوابم را نمیگویی، جوابم کن به قهر گاه یک دشنام از صدها دعا شیرینتر است
شده از نم نم باران دلت خیس شوی؟ دایما مشق تو آن مرد نیامد باشد؟
شده عشقت به کسی بیشتر از حد باشد هر چه خوبی بکنی با دل تو بد باشد
همه چیز مصرف می شود و بعد دور انداخته می شود بیشتر از همه انسان
دلتنگی یعنی رو به روی دریا ایستاده یاشی و خاطره ی یک خیابان خفه ات کند
بس که درگیر زندگی بودیم یادمان رفت دو تا چای بریزیم و کمی زندگی کنیم!