کجایی ای زجان خوشتر؟ شبت خوش باد من رفتم...
آنکه یارش در بغل دارد چه داند حال من
چشم من چشم تو را دید ولی دیده نشد من همانم که پسندید و پسندیده نشد...!
گر چه یک روز مرا سخت بغل میگیری کاش آن روز کفن عطر تو را پس ندهد...
مثل گلهای ترک خورده کاشی شده ام بعد تو پیر که نه / من متلاشی شده ام
گذشتم از او به خیره سری گرفته ره مه دگری کنون چه کنم با خطای دلم...
گفتی میز را بچین / می آیم / چقدر برف نشسته روی صندلی
سال هاست که تو را به دل آورده ام اما به دست نه...
این آه سینه سوز من دیوار سرد فاصله است
به مرگم یک نفس مانده در این فرصت مرا دریاب
ای کاش میبردی تمام خاطراتت را از تو برایم یک بغل افسوس مانده
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس...
کاش برای تو آرزویی بودم محال دست نیافتنی ها دوست داشتنی ترند...
هزار و یک شب خیال بافتم از تویی که یک شب نداشتمت!
آن طبیبی که مرا دید در گوشم گفت درد تو دوری یار است به آن عادت کن
شده آیا به کلنجار نشینی که چه شد من به این درد پر ابهام دچارم هر شب
یکی بود یکی نبود بیخیال قسمت نبود
یادت میفتم با گریه میخندم رو کل دنیا چشمامو می بندم
نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست
چنین که به هم آغشته ایم تو کجا خواهی بود وقتی که نباشم...
من نباشم چه کسی جای مرا می گیرد؟ گاهی از تلخی این فکر به هم می ریزم...
یه جایی توی قلبت هست که روزی خونه ی من بود...
تو از فصل پاییز زیباتری... من از فصل پاییز تنها ترم
لحظه ی آخر فقط محکم در آغوشم بگیر