چهارشنبه , ۷ آذر ۱۴۰۳
اصلن! بلند شو بیادلتنگیبا خطوط اینترنتراه به جایی نمی برد......
تو که رفتیهمه ی مزرعه ها خشکیدندباغ من بعد تو صد جعبه زمستان داده...!...
گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگی امضامن چشمان آهوها به دادم می رسی؟...
ایرانیا میگن:ازدل برود هرآنکه ازدیده برفت...🙄اما فرانسویا میگن:به قلب ما نزدیک استآنکسی که ازچشمهای مادوراست...😍...
و عمق عشقهیچوقت فهمیده نمی شودمگر در زمان فراق......
شبهاداستانِ هزار و یک شبدردی از دلِ مندوا نمی کنداین دل تو را می خواهد تو را...️️️...
کاش اینجا بودی...همین کنارِ خودم....و من یادم میرفت...که خستهام... خرابم...ویرانم…️️️...
دلتنگی من به توتمامی نداردهر شب دلماز در و دیوار خیالت بالا می روداما دستش به تونمی رسد......
دلم تنگ است...برای کسی که نه میشود او را خواست... نه میشود او را داشت. فقط میشود سخت برای او دلتنگ شد!و درحسرت آغوشش سوخت ......
جمعه به جمعهفصل به فصلسپری شد..اکنون ما مانده ایمبا زمستانی سردو جمعه هایی دلگیرترکه نمی دانیمدلتنگی های دل بخار گرفته رابه گردن کدام یک بیاندازیم…...
قلبماین روزها سخت درد میکندکاش یک لحظه می ایستادتا ببینم دردش چیست....
مهربان من سلام؛.ای کاش همین حالا که داری حرفهایم را زمزمه وار می خوانی، آسمان با هرچه ابر که در دلش هست، برایت سنگ تمام بگذارد و باران بباردت... دوست داشتم به جای این نامه، رو در رویت نشسته بودم تا هرآنچه این همه سال، در پستوی شرم و دلتنگی انباشتم، به یکباره بازگویمت. دوست داشتم، به جبرانِ همه ی آنچه رفت، آنچه چشمانت را اشک آلود و قلبت را آزرده ساخت، تا سحر برایت عاشقانه می خواندم. دوست داشتم از همه ی شهر، تنهای تنهای تنها تو را می شناختم...
شاید یک روز...به ندیدنت...به نشنیدن صدایتو به جای خالیت عادت کنماما فراموش کردنتهنری ست که اصلا ندارم...
گاهی باید یڪ سیلی محڪم از روزگار بخوریمتا حواسمان جمع شود…تا خیلی بیخودی ها را ڪنار بگذاریم وخیلی با ارزش ها را جدی بگیریم……گاهی نہ چترِ بالایِ سرمان را می بینیمنہ دستی ڪہ چتر را نگاه داشتہ……فقط بہ افق هایِ دور خیره مانده ایم وبہ آدمھایی فڪر می ڪنیم…ڪہ حتیٰ یادشان نیست………ما وجود داریم……گاهی تا سنگی زیر پایمان نباشد وزمین نخوریمبا احتیاط قدم برداشتن رایاد نمی گیریم…………خیلی چیزها تقصیرِ روزگار نیستتقصیرِ سر بہ هواییِ...
گر چه او هرگز نمیگیرد ز حال ما خبردرد او هر شب خبر گیرد زِ سر تا پای ما...
آدمی گاهیآنچنان دلتنگ کسی میشودکه او اگر از این دلتنگی با خبر شوداز نبودنش شرمسار خواهد شد...
اسکارسخت ترین کار دنیا هم میرسه به:بى مَحلى کردن به کسى که ،با همه وجودِت دوستش دارى....
هزار بار گفته امآدم دلتنگ هیچ چیز حالیش نمیشودفقط حرفهای نگفته اش زیاد میشود...
…و امان از دلی ڪہگنجۂ خاطراتِ تلخ و شیرین است و…آسمان ڪہ ابری میشودبارانی ات می ڪند………و این باران نہ با چتر علاج میشود…نہ با سقف…………ابری ڪہ می شود…حواست را آنقدر پرت ڪن……ڪہ دلت اصلاً وقت نڪند……بقچہ اش را باز ڪند…….…وگرنہخدا بہ دادت برسد…...
نیستی در کنار من اما،بوی آغوش می دهد عکست...
گاهی میرسه که دیگه از خدانه پول میخواینه خونه میخواینه کَس و کاریه موقع هایی هستفقط یه دل خوش میخوایفقط یه دل خوش!!...
- تنها زندگی میکنی؟+ نه، یاد کسی با من است......
مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شدهخسته ام خسته تر از انکه بگویم چه شدهدر خیالات بهم ریخته ى دور و برمخیره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم...
دلم واسه شب هایی کهداشت از خستگی چشمام بسته میشدولی به زور چشمام رو باز نگه می داشتمتا جواب پیامش رو بدم ،تنگ شده.....
دلتنگی یعنیایستادن کنار پنجرهزل زدن به کوچهای خالیو فکر کردن به اتفاقیکه هیچ وقترخ نخواهد داد...
حال خراب حضرت پاییز،مال منشأن نزول سوره ی باران،به نام توتنها نه من به مهر تو،آذر به جان شدمدلتنگی دقایق آبان به نام تو....
دلتنگی یعنیهیچ چیز این روزگاردوست داشتنی نیستجز تو !تو هم که نیستی...♡lt;~ ~gt;♡...
باز داره بارون میزنه... یعنی چطوره حالت... آخ که چقدر دلم میخواد... الان بیام دنبالت... من باشمو تو باشیو دیوونگیو بارون...آخ که چقدر تنگه دلم واسه هر دوتامون...
باران که میبارد به یاد قلب من باش که غمگین است باران که میبارد دلم یک تو میخواهد و جاده ی بی انتها ......
تو همونی هستی کهوقتی بهت فکر میکنمنیشم باز میشه و سه ثانیه بعدش بغض میکنمانگار یهو یادممیوفته دیگه نیستی...
پشت پنجره رفتمبادی بخورد خاطر منبوی دلتنگی از اندوه کسی می آمدتو نگو خاطر منبار چرا تب دارد؟لعنت به خودممن همان یک نفرم!...
شب بخیرغارتگر شب های بی مهتاب منمنتی بر دل گذار امشب بیا در خواب من...
بی تو چگونه میشود آبان بیایدطاقت ندارم نیستی باران بیاید...
برای کسی که نمیخواهدپیش تو باشد ،دلتنگی و غمِ جای خالی اشحماقتی بیش نیست...
خوابم میاد، ولی نمیرم سمت تخت خواب!اون لعنتی یه تله ست...توش از خواب خبری نیست...فقط فکر و خیال که انتظار ادمو میکشه...
دلتنگی آدم رو به خیابون میکشهو بعضیا نمیفهمن گاهی قدم زدناز گریه کردن هم غم انگیزتره......
فردای بدون هم شدن نزدیک است...
یک روز صبح بیدار میشویو حس میکنی چقدر دوستاش داری .و خدا از خیلی دورترهادلش برای جایِ خالیِ کسی که دیگر نیستمیگیرد ....
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.بابام می گفت:نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و ن...
خوب می دانمباران که ربطی به تو نداردپس چه مرگم می شودباران که می بارددلم برای تو تنگ تر می شود!...
چه دردی بدتر از اینکهبخواهی رفتن او را...خودم صدبار جان کندمولی رفتن صلاحش بود......
من همان مستِ خراب و تو همان زاهد شهر ما دوتا تا به ابد دشمن هم میمانیم...
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشدبگذاری برود! آه... به اصرار خودت...
هر زنی برای لبخند زدن در آینه باید مردی را داشته باشد که با شانهی انگشتهایش، گره دلتنگی موهای بلند زنرا باز کند و بگوید که هرجور که باشی، زیبایی......
همیشه چیزهایی که نداشتهام رابسیار دوست داشتهامهمچون تو !که بسیار دوری ...که بسیار ندارمت ......
یه روزایی به خودت میای و میبینی دلت به شدت تنگ شده.هرقدر فکر میکنی که برای کی یا چی دلت تنگ شده به هیچ نتیجهای نمیرسی، یا به نتایج مختلفی میرسی که هیچ ربطی به هم ندارن...در نهایت بعد از کلی کلنجارِ ذهنی مجبور میشی با دلتنگیت کنار بیای و بپذیری که الان قدرت تحلیلِ دلیلش رو نداری...شاید بعدها بفهمی برای چی یا کی ، شاید هم نفهمی، شایدم اینقدر سرت شلوغ بشه که به کلی دلتنگیت رو فراموش کنی.مهم اینه که الان، تو، حتی با یه دلِ تنگ هم میت...
گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیستحتی گره اخم خدا وا شدنی نیست...
شب چنان گریه کنم بی تو که همسایه به روزدست من گیرد و بیرون کشد از آب/ مرا...
دلم را به کجای این شهرمشغول کنم که نگیرد بهانه تو را ......
تاب دلتنگی نداردآن که مجنون می شود......