کودک که بودم ، وقتى زمین مىخوردم مادرم من را مىبوسید ، تمام دردهایم از یاد مىرفت ... دیروز زمین خوردم ، دردم نیامد اما تمام بوسههاى مادرم یادم آمد ...
شکستنِ دل ، به شکستن استخوان دنده مىمانَد ! از بیرون همه چیز رو به راه است اما هر نفسى که مىکشى ، دردیست که مىکشى ...
چه دردی داره دوری تو ازم عشقم الهی هر چی عاشقه برسن به هم
افتاده همیشه پای من در چاله قلبم شده یک دشت پر از آلاله تنها تو فقط حال مرا می پرسی ای درد،رفیق خوب چندین ساله
غافلی از دردِ من، با آنکه احوالِ مرا کودکِ یکروزه داند، کورِ مادرزاد هم
یکروز سمت شهر خودم کوچ میکنم با دردهای کهنه و غمهای بیشمار...
دردی عظیم دردی ست با خویشتن نشستن در خویشتن شکستن
عجب مردمی داریم! نه دردت را میفهمند و نه حرفت را با این حال باب دلشان در موردت قضاوت میکنند.
نشانی دکترم را به شما میدهم. ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قدِ بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود، رفتیم و کتاب خواندیم و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم...
در روزگارانی که شیرین خواب خسرو شاه می بیند فرهاد ، تیشه ، بیستون پیکار یعنی چه؟ ما از درون گندیده ایم از آفت یاران! جسم مترسک کنج گندمزار یعنی چه؟ این شعر ، این گفتار یعنی چه این درد پر تکرار یعنی چه وقتی سگ چوپان ده سگ-گرگ زاییده...
مثل زنی پا به ماه تو را به درد نشسته ام ! فرزند کدام ماهی اینقدر نمی آیی؟
از نمک نشناس ها آزار دیدن سخت نیست درد دارد خوردن زخم از نمک پروردهای
تکه ای از رو حم خیلی درد میکند آنجایش که پر بود از شیطنت های دخترانه دلم برای خودم تنگ شده من خیلی وقت است بچگی نکرده ام ...
تنهاییت را بچسب... بیخیال آدمها... دل بستن به آدمها فقط درد دارد...
عاشقم کردیورفتی لعنتیاینرابدان، پیشپایتمیگذاردروزگار،ایندردرا...
تنها ز تو دردی ماند ای مونس جان با من خواهم که نخواهم هیچ با درد تو درمان را
ای بمیرد درد از هر طرف بنویسی اش شبیه گرگ تو را خواهد درید !
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم درد شانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!
تو را که درد نباشد زِ درد ما چه تفاوت تو حال تشنه ندانی که بر کناره جویی
زمستان سرد نیست درد است وقتی دست هایم تنها خودم را به آغوش می کشند !
با خَنده دستش را رَها کردم ولے خُبْ ! اینگونه خندیدن به قرآن درد دارد !
تو در اندیشه ی اندوه کدام درد منی ابرهای باران زا روی سقف خانه بر سر و سینه می زنند و من چه ساده در فکر بهاری دور تورا به جشن شالی و شکوفه خواهم برد!
لبخند تو مسکن تمام دردهای کشف شده ی عالم است برایم...
ای آن که دوست دارمت اما ندارمت جایت همیشه در دل من می کند