سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
مگر می شود ما به هم دل نبازیممگر می شود خانه در دل نسازیمفراموش کن هرچه بد بود اینجاکه ما عازم راه دور و درازیممن و تو برای رسیدن به این عشقبه هم متکی و به هم هم نیازیمنداریم از هم نهانی و سرّیکه بر یکدگر محرم سرّ و رازیمخدایا همه عشق ها را نگهدارکه ما عاشقیم و همه عشق بازیممن اهل جنوبم که خونگرم و شادمبه این شُهره هستم که مهمان نوازیماگر شعرمان را نوشتیم قطعاشبیه غزلهای شام و حجازیممهران بدیعی...
دلم ز شوق تو ای گل بهانه می گیردبهانه های تک و عاشقانه می گیردچرا حواس تو جمعِ دلِ خرابم نیستز کوچه ها وخیابان نشانه می گیردکمی که دلخوش و فارغ ز عاشقی گرددبهانه دو سه بیتِ ترانه میگیردخبر اگر بدهی عازمم که باز آیمبهانه از شب و روز و زمانه میگیردبرای اینکه تو را جذب خود کند جانابرای تو دوسه گل با جوانه می گیرددوباره دل به نگاه تو می دهد قلبمسراغ ابروی همچون کمانه می گیرددلی که می شود عاشق بهانه ها داردبهانه ه...
من میگویمعاشق که میشویدپوست کلفت باشیدسخت ترین قسمت عشق آنجاستکه دلتنگید ودرد بی هم آغوشیامانتان را بریده ......
اگر روزی قرار باشد برای ادامه ی زندگی مجبور به انتخاب مردی باشم، مردی را انتخاب خواهم کرد که شبیه هیچکدام از اطرافیانم نباشد!خودش باشد و بس... مردی که جرئت کند خودش بماند، میتواند یک عاشق واقعی باشد!مثلا آنقدر درگیر کار و زندگیمان باشد، که گاهی تولدش را فراموش کند و شب که خسته به خانه کوچکمان بر میگردد، با دیدن کیکی که خودم درست کرده ام و بادکنک های رنگی دورش، غافلگیر شود و همینقدر ساده، بتوان اورا خوشحال کرد...لا به لای مشغله های روزانه اش...
پاییزِ امسال هم که انگار،مثل من عاشق شده است!بی تاب است، آرام و قرار ندارد.بلاتکلیفی در تکِ تکِرفتارهایش موج میزند.گاه از سردی نگاهِ کسی چون تو،چنان یخ میزند که انگار هیچوقتگرم نخواهد شد.و گاه هم از حرفی، توجهی، مهریقلبش آنچنان گرم میشود کهبه تابستان میمانَد......
بهم قول بده که یادت بمونه همیشهخنده های از ته دلمونو،یادت نره که کنارتم همیشه حتی اگه خیلی دور باشم،یادت نره که بهترین چایی عمرمونو باهم خوردیم،یادت نره چقدر باهم تو خیابونا زدیم زیر آواز و مثل دیوونه ها آهنگ خوندیمیادت نره همه ی دعواهامونو،تموم قهر و آشتیامونو،تموم تنهاییای دو نفرمونو،یادت نره تموم آهنگایی که باهم گوش کردیمو،تموم فیلم هایی که دیدیم و تا آخرش هزار بار باهم حرف زدیم ،یادت نره تموم گریه هامونو ،تموم غصه هامونوتموم...
کاش میشد از اردیبهشت یه عکس گرفتو گذاشت تو خونه،که هروقت دلت گرفتهی نگاش کنی،هی اردیبهشت بپاشه تو دل و جون زندگیتهی غش کنی واسه این هواشهی دلبری کنه براتهی عاشق تر شیهی عاشق تر شیهی تو باشی وسط این عاشقی هاوای که اگه میشد ...این هوارا باید هی دچار شد......
دخترها توجه را خیلى دوست دارندو عشق رابیشتریک دختر اگر عاشق شود،دنیاى اطرافش رنگ زندگى میگیردروز دختر،روز زن،ولنتاین و روز عشق بهانه استبه دختر ها عشق هدیه کنیدآن هم نه یک روز درسالهر روز ،هر روز و هر روز......
یک بار هم صدایم کرد ابدِ من. یعنی به من ختم می شود. یعنی به هم ختم می شویم. هر چه که پیش بیاید، حتی اگر روزها باهم قهر باشیم و از هم دلخور، حتی اگر بدترین دعواها را با هم داشته باشیم، حتی اگر از هم دلشکسته و رنجور شویم، باز هم آخرش به یکدیگر ختم می شویم و در کنار همیم.ابدِ من، یعنی مهم نیست چه پیش بیاید و چه شود بینمان، من همیشه هستم. ابدِ من یعنی تا ابد الدهر عاشقت می مانم.تا آن روز با کلمات زیادی مرا خطاب کرده بود، اما ابد من معصومانه ترین ...
ازلحظه ای که قلب من / باچشم توعاشق شده حس میکنم بیگانه ای / توقلب من ساکن شده بیگانه ای که دائماً / دستورمیده چه بکنم دیوانه میکنه منو / معشوق دل خسته شدم...
به قولِ بابام:عشق،آینه نیست که طرفت خندید تو هم بخندی،اخم کرد تو هم سگرمه هاتو بکشی تویِ هم!رابطه آینه نیست که خوب بود خوبی کنی، اگه بد بود تو بدتر بشی،عشق یعنی ایثار، یعنی فداکاری...عاشق که بشی باید یاد بگیری یه جایی اگه اون کوتاه اومد،یه جایی هم تو بایستی کوتاه بیای. دو تا من با هم نمیشن ما!یه وقتایی لازمه اگه اون من بود،تو بشی نیم من،جای دوری نمیره!طاهره اباذری...
دلبر بیا لا به لای این همه کینگ و کوئینلای همهمه ی رل های ادم باکلاسامیون ادم هایی که از عشق و دوست داشتن فقط اسمشو یاد گرفتنهشتگ قشنگ زدن پای عکس های دونفره شانیکم ساده هم رو دوست داشته باشیم...من بشم خانوم آپارتمان چهل متری اجاره ای توتو بشی مرد رویا های ساده ولی قشنگ من...بشی شاه واقعی منُ بشم ملکه ی اول و اخر سرزمین دلت...دلبر این عشق های بی سر و ته و زودگذربه کار دل من و تو نمیادما باید هم دیگه رو همینطور ساده دوست داشته ...
فرقی نمی کند عاشق باشیفارغ باشی یا دیوانه !متعهد که باشیناخودآگاه آدم خواهی شد ...از آن آدم هاییکه خدا برایش حوا خلق میکند ... آراد حسین زاده...
جان دلم...بیا میان این همه قصه تلخ عاشقی استثنا باشیم...بیا قصه ما اینگونه به پایان برسدکه وسط یک روز سرد زمستانی که فقط خودم و خودت در پارک نشسته ایمدست در جیب کاپشن من کنی و ببینم حلقه ی پرنگین و زیبایی را در دستم انداخته ای...با ذوق نگاهت کنم...بگویی با من ازدواج میکنی؟بگویم جانم فدایت، نیکی و پرسش؟بیا قصه ما این گونه تمام شودکه صدای ساییدن قند ها بالای سرمانزیباترین صدای زندگی مان شودو وقتی عاقد میپرسد وکیلم؟ اصلا فراموش...
عاشق زیبا رخی گشتم که بی حد خوشگل استبوسه ازلب چیدنش امری بغایت مشکل استسینه مالامال عشق گشته بی حد وحسابدل اسیر چشم یار و عقل من پا در گل است...
پاییز را دوست دارمدر یکی از شبهایش عاشقت شده امو بی پرواخاطراتت را بوسیده امشیوا علمی...
نه کسی منتظرت است،نه کسی چشم به راهنه خیال گذر از کوچه ی ما دارد ماهبین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست؟!وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از آه......
عشق ما میتوانست شهره ی شهر باشدو یا ته ش به یک رمان عاشقانه ی پرفروش ختم شود...تاریخ مدیون است...به تمام مردم شهربه تمام دوست داران رمانه های عاشقانه....ما در بدترین نقطه ی تاریخ عاشق هم شدیم!...
با ناز نگاه تو هرثانیه لرزیدماین قسمتی ازعشق است، ازعشق نترسیدماین قلب من تنها اندازه دریا نیستعشقی که به تودارم ، زیباست تماشاییستتوعاشق اگر بودی بی عشق نمیماندیعاشق شدن من رابیهوده نمیخواندیای کاش برای من دلتنگی ات آسان بوددرقلب من تنها یک موج خروشان بودای کاش که دلتنگی درقلب توهم میماندتوعاشق من بودی دلتنگ دلم میماندمن قصه ای از عشقم کافیست کنار همباشیم که قلب من وابسته ی توست هر دم...
شرم چشمانت چه لذت بخش و جاویدانه بودآفتاب چشم تو با قلب من بیگانه بودروزها در حسرت آغوش ممنوع تو رفتعاشقی با تو به سان عاشق دیوانه بودچای کم رنگی که با تو عاشقانه نوش شدبهتر از آن جام مشروبم دراین میخانه بودتا غم از فرسنگها نزدیک میشد سمت منشانه های بی قرارت محکم و مردانه بودبا تو باران معنی پاک طراوت را چشیدبی تو پاییزم همان آغاز بی مهرانه بودماه خم شد از تماشای نجیب چشم توحکم تقدیر من وتو سخت بی شرمانه بودتار...
مهربان تر از برگ در بوسه های بارانبیداری ستاره در چشم جویبارانآیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحللبخند گاه گاهت صبح ستاره بارانبازآ که در هوایت خاموشی جنونمفریاد ها برانگیخت از سنگ کوه سارانای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریزکاین گونه فرصت از کف دادند بی شمارانگفتی: به روزگاران مهری نشسته گفتمبیرون نمی توان کرد حتی به روزگارانبیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیززین عاشق پشیمان سرخیل شرمسارانپیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستنددیو...
«روی قبرم بنویسید» کبوتر شد و رفتزیر باران غزلی خواند، دلش تَر شد و رفتچه تفاوت که چه خورده است؟ غم دل یا سمآنقَدَر غرق جنون بود که پرپر شد و رفتروز میلاد: همان روز که عاشق شده بودمرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفتاو کسی بود که از غرق شدن می ترسیدعاقبت روی تن ابر شناور شد و رفتهر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرددختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفتشایسته ابراهیمی...
مادرجان یادت هست؟همیشه غُرغُرت به راه بود که دخترجان حیف ِ این موهای شلاقی که اِنقدر میبافیشان!و وقتی حریفم نمیشدی...لحن ِ خواهش میگرفتی که " حداقل میبافی انقدر محکم نباف ! یا میریزند و یا تا ابد حالت میگیرند.."مثل ِ آن روزها هنوز هم سَرسَختم و لجباز...اما کنارم نیستی که ببینی عاشق شده ام !و آنقدر رَج به رَج ِ این عاشقانه را محکم برایش بافته ام که میترسم از رفتنش...خوووووب میدانم ؛ برود تار تار فرو میریزم از تیغ ِ تیزِ آغو...
میدانی از کجا فهمیدم عاشقت شده ام؟چون:تو تنها مَردی بودی که وقتی فندکش را زیر ِ سیگار میگرفت درگیر ِ هیچ تفکرِ روشن مَآبانه ای نمیشدم جز اینکه بُغض میکردم که با هر پُک ِ تو بعدها دَقیقه ای کمتر خواهَمَت داشت!پس پا به پایت آتش میزدم تا کمتر کنم فاصله یِ لحظه هایِ نداشتنت را !تو بُت شِکنی هستی که غرور ِ اَشرفِ مخلوقات بودنم را در من شکست ! وقتی که با تمام ِ وجودم به خدا التماس میکردم کاش تک تک وسایلی افریده میشدم که تو دوست میداریشان.....
ازیه جایی به بعدتنهاحس داریاز عشق شاکی نیستیگرچه تنهاییناراحت نمی شیعاشق تو نیسامّافکر اونیباچشای خیس...
در دهانت،دوستت دارم های زیادیپنهان کرده ایی ...!که جز به بوسه ،کشف نخواهند شد ...!... میبوسمت ....تا هر دوعاشق شویم .تو از بوسه_های من من از شنیدن عاشقانه هاى تو .....!!!...
در خیابان مرد جوان بسیار فقیری را دیدم که عاشق بود. کلاهش قدیمی بود، کت او کهنه بود، آرنج ربای او پاره بود، کفش هایش سوراخ بود... و ستارگان در قلبش می درخشیدند....
قصه ی من قصه ی اون آدمیه که خواسته عاشق نباشه و دل بکنه بره، بارها و بارها خواسته، اما نتونسته.اگه یه روزی ام بره، خودشو پیش تو جا میذاره. اون که میره من نیست. یه آدم دیگه ست که من نمیشناسمش. یه آدم جدیده با خلق و خوی جدید. یه آدمی که میره و معشوقه ی تو رو تو بغل خودت جا میذاره.هربار که میخوام ازت دل بکنم، دیگه خودم نیستم، دیگه آروم نیستم، دیگه خنده هام واقعی نیست، دیگه اعتباری به حرفا و فکرام نیست.هربار که میخوام بذارم و برم، به کل بیخیالِ...
در جواب دلبری هایم، شروع ناز کنپای چشمان سیه را،در جهانم باز کنگیره ی موبند را،از گیسوان خود دَرارسردی آغوش من را، با تنت اهواز کنمنکه شاعرگشتنم،باچشم زیبای تو شدحضرت انگیزه ام، کشف رموز راز کنخوبرویان جهان را،رسم بربد عهدی استبشکن این زسم کهن،اسب وفارا تاز کنبوی عطر بکر گندم زار موهایت بیارپرده ی عاشق شدن را، با لبت آغاز کندست بر مویم بِکِش،پیغمبر زیبای منآتش نمرود لب ها را بکُش،اعجاز کنعشق را با حسرت دید...
این روزها حس می کنم عاشق ترینمحس میکنم عاشق ترین فرد زمینمدور از تو مثل ساحلی مواج هستمچون ناخدای کشتی بی سرنشینموقتی نباشی ساکت و بی اقتدارمچون امپراطوری بدون سرزمینمای کاش عاشق می شدی با سیب سرخیتا سیب های سرخ را یکجا بشینمچشمان اقیانوسی ات را باز بگذارتا باز هم تصویر دریا را ببینم...
عشق برای هر کدام از ما معنی و مفهوم خاصی دارد و هر کسی به نحوی آن را حس می کند و در زندگی اش به کار می گیرد،یکی عاشق می شود تا که با او چای عصر را بنوشد یا به پیاده روی برود،دیگری اما عشق را بوجود می آورد که به تنهایی تمام شهر را با یادش قدم بزند و حتی لحظه ای احساس تنهایی نکند!و اما عشق حالت های زیبای دیگری هم دارد، که یکی عشق از قلمش می تراود،دیگری در تیغ تیز جراحی اش!یکی شعری از شاعری که نمی شناسد را برای یاورش زمزمه می کند و صدای خو...
تو اقیانوس را آرام کردیزمین و آسمان را رام کردیمرا که عاشق محض تو بودمنمی دانم چرا ناکام کردیعلی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
ساقیِ عشقِ تو ما را به زبانِ شیرینشربتی داد خوش و شورِ تو درما افگندعاشقِ رویِ تو از خلق بوَد بیگانهمرد را عشقِ تو از خویش ببُرّ َد پیوندگر بَرو عرضه کنی هشت بهشت اندر وینکند بی تو قرار و نکند جز تو پسندهر که را عشقِ تو بیمار کند جانش راندهد شهد شفا و نکند زهرِ گزند...سیفِ فرغانی...
من و توکنار هر جمله عاشقانمون ، "رفیق" میذاریم تا مبادا یکی از ما با خودش بگه :عاشق منه !مثلا میگیم «دوستت دارم رفیق »یا مثلا «بغلم کن رفیق »یا «تنهام نذاز رفیق »«کنارت آرامش دارم رفیق »این "رفیق" رو میگیمکه حواسمون باشهما فقط کنار هم مثل یه دوستیمما میخوایم عاشقانه های رفاقتی داشته باشیم ولیجانِ جهانماینو، هم تو میدونی ،هم من که رابطمون عاشقانه یِ عاشقانستوگرنه کدوم دو رفیقِ جنس مخالفی شب و روز رو ...
امشب عزیزی به شوخی گفت تو بزرگترین دخالت زندگی منی. نمی دانم آگاه گفت یا بی فکر تنها مزاحی پراند. اما بعدش فکر کردم این بهترین تعریفی بود که کسی از حضور من می توانست بدهد.بعدش فکر کردم دیدم در زندگی به هرکسی که نزدیک شدم، عاشق شدم، خواستم رفاقت کنم، قرابت کنم، شدم دخالت. حرفم نه. خودم، وجودم، ماهیتم شدایران درّودی می گوید همه به مادرم می گفتند ایران زشت است. در حالی که من زشت نبودم. میگوید بعضی حرف ها چنان در آدم ریشه می کند که هرگز آد...
اجازه هست بگویم که دوستت دارماجازه هست بگویم تویی کس و کارماجازه هست بگویم که عاشقت شده امو ناز چشم سیاه تورا خریدارماجازه هست؟ ببخشید دوباره می پرسماجازه هست بگویم که دوستت دارمعلی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
دو نفر که می خوان عاشق هم بشننباید زیاد از هم سوال بپرسنچون ممکنه دیگه اصلا عاشق هم نشن!...
+چرا بهم نگفتی انقدر عاشقمی؟ مگه مامانت بهت گفت مادرته؟یا پدرت تاحالا پدر بودنش رو به زبون آورد؟عشق چیزِ گفتنی ای نیست،خودت باید فکر میکردی چرا شبایی که آرزوی مرگ میکردی تنهات نذاشتم،چرا همیشه و به هر بهونه ای کنارت بودم.خودت باید میفهمیدی که نفهمیدی+ولی این باعث شد تو منو از دست بدی چطور میتونم کسی رو که هیچوقت نداشتم از دست بدم؟ها؟!...
سکوت کردم در برابر نگاهت....گوش هایم را گرفتم در برابر صدایت...تاکه دوباره عاشق نشوم....تاکه دوباره برایت اشک نریزم...اشک ریختم و صدایش را شنیدی...چشمانم را به رویت بستم و تصویرش را دیدی....گوش هایت را گرفتی در برابر صدای شکستن قلبم ....چشمانت را بستی در برابر اشک هایم....و من فقط نگاهت کردم...سکوت کردم...اشک ریختم.....تنهایی را یاد گرفتم....عاشقی را یاد گرفتم.....بستن در قلبم را هم اموختم......
چه کردی بادلم ای یارکه توی خَلسِه ام انگاراگه امکانش هس تامرگمنو تو خلسه نگهدار...
هنگامی که سلامم را به قلبت گفتم خدافظی کردی...وقتی نگاهت میکردم چشمانت را زمن می دزدیدی...این چہ عشقی بود که اگاه نبودم ....این چہ دردی بود که ناقل نبودی....دلم هوایت راکرد هنگامی که هیچ هوایی نداشتم....دلم عاشق شد هنگامی که ادمو حوا عاشق نبودند....بازهم چشمانم در اوج تنهایی و بی هوایی هوایت را کردند....چشمانم تو را میخاهد و دلم هوایت را.......
بگوچه را بهانه کنم برای دیدنتکدام حیله ی عاشقانهکدام زیرکیدل از تو بردنظرافت شعرهای سعدی می خواهد وطراوت کلام حافظ!همت مجنون می خواهد و...دیوانگی عاشققرار مابه وقت دلتنگیبه وقت زیباترین حادثهبه وقت دوست داشتن...
هی فکر می کنم که چگونه؟ چرا؟ چطور؟من سال هاست گریه نکردم، شما چطور؟من سال هاست عاشق چشمی نبوده امحالا نگاه کن منِ پر ادّعا چطور-برگشتم از غرورم و با چشم های خیس-ساکت نشسته ام که بفهمم تو را چطوروصفت کنم الهه پنهان میان شعرشیطان بخوانمت؟ نه… فرشته؟ خدا چطور؟این کوچه ها به غربتم اقرار می کننداین ها که دیده اند به دیوارها چطور…هی فکر می کنم که چه شد عاشقت شدم؟هی فکر می کنم که چرا؟ کی؟ کجا؟ چطور؟...
وقتی میپرسی چرا از بین میلیون ها نفر عاشق تو شده ام دوست دارم فریاد بزنم رو به همان میلیون ها نفر و به همه بگویم من دلم را به موهای خرمایی اش باخته ام ... به چشمهایش به آن ابروهای کشیده اش به چال روی گونه اش به خنده هایش که قند در دلم آب میکند ولی راستش میترسم ... میترسم آنها عاشقت شوند ... پس فقط آرام در گوشت میگویم آمدنت دنیایم را عوض کرد تو جای من بودی عاشق نمیشدی؟! ...
اول قصه دلم خواست کنارم باشیمرهم حال من و صبر و قرارم باشیرنگ و رخسار دلم رفت در این سختی هادل به تو داده که تا نقش و نگارم باشیقلب من وسط پاییز همین طوفان بودگفتم ای کاش بمانی و بهارم باشیپشت هم شعر غزل شعر غزل شعر غزلمن برای تو همایون تو سه تارم باشیبا تو من عهد نمودم که تو را دارم پسدل به مردی ندهم چون تو قمارم باشیتا که خندیدی و چشم تو به چشمم افتادبی جهت خواست دل آهوی شکارم باشیشکل این قصه عوض شد و تو میف...
مثلِ بیناییکه به عمد، چشم اش را تار می کندغیرِ عاشق،کیستاشتباه اش را تکرار کند؟حادیسام درویشی...
اگر دوستت دارم هایتان...محبت هایِ بی جایِتان...درمغزتان!درقلبتان!تلنبار شده است اگر اذیتتان میکند بگیرید مچالِشان کنید و دور بریزید.حتی اگر تمام اطرافیان و دوستانتان عاشق اند و یک نفر را دارند و میتوانند از صبح تا شب برایش دلبری کنند..!حتی اگر خواستند انگِ بی احساسی به شما بزنند..!هدر ندهید احساس پاکتان را.بی گدار به آب نزنید...مشکل ما این است که نگاه به عشق های پوچ و تو خالی میکنیم که قربان صدقه هایش با روشن شدن نِت شروع و با خ...
حاضر بودم برایش بمیرم...مخصوصاً آن روز که از شدت سرما از دماغش آب می چکید و نوک دماغش قرمز شده بود..با تمام آنچه که آن زمان از عشق می دانستم عاشقش بودم...گفته بود عاشق آب نبات چوبیِ خروس قندی ست... من هم رفتم و گشتم و در یکی از بقالی های بازار تجریش خروس قندی پیدا کردم...رفتم با تمام پول تو جیبی هایم برایش یک عالمه خروس قندی خریدم و چیدم در یک جعبه و برایش بردم...در چهار راه ولیعصر با هم قرار گذاشتیم رفتم سر قرار ایستادم، برف می آمد. طب...
ٖبیا اصلاً خودمان را گول بزنیم...بیا فکر کنیم که دنیا این شکلی نیستدنیا جنگ نیستدنیا گرانی نیستدنیا دل خوری و نارفیقی نیست...بیا فکر کنیم که دنیا جایی ست کهشلیل و آلو قرمز دارددنیا هنوز میوه های تابستانی داردفصل میوه های تابستانی که گذشت بیا به انار فکر کنیمبیا به دون کردنِ انار فکر کنیم.بیا فکر کنیم پاییز دل گیر نیستغروب دلگیر نیست...هنوز می توان غروب در کوچه قدم زد و یا پشت پنجره خیابان را نگاه کرد...بیا هر روز که بی...
اگر روزی روزگاری یک نفر در زندگی تان پیدا شد که همه چیزش و همه ی رفتارهایش را دوست دارید، یعنی راه رفتنش را دوست دارید، حرف زدنش را دوست دارید، صدایش را دوست دارید، چشمانش مست تان کرد، دستانش بهتان امنیت داد، شانه هایش برای سر گذاشتن جای امنی بود...با خندیدن اش قند در دل تان آب شد و حتی گریه اش دل تان را برد...واقعا مراقب تان بود، نگرانی های تان نگرانش کرد، غم تان طوفانش کرد، شادی تان آبادش کرد...بودن اش معنای بودن بود و حتی وقتی که نبود با...