دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
و عشق صدای فاصله هاست. صدای فاصله هایی که غرق ابهامند نه ، صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر. همیشه عاشق تنهاست. پانزده مهر ماه زادروز سهراب سپهری گرامی باد...
ومن آن قدربا نگاهت مست میشوه هر دمو در هوایت می نویسم هر لحظهچشمانت تاریکی شب ونگاهت زلزله اندازموی میانی چو الفلعل لبت چونکه انارو نگاهت چون بادوشبت ریخته بر رخسارو من انقدر کر و کور شدمکه نبینم چوکسی چو خدای کوچکمومن آن قدر کر و کور شدمکه نشنوم سخنی چون سخن لعل لبشومن آن قدر کر و کور شدمومن آن قدر کر و کور شدم..ووو...
اسراف میکنم در دوست داشتنت،خدا؛اسراف کنندگان ِ عاشق را دوست دارد....
خشک بودم در کویری از نیاز می شدم تکرار در بغضم و باز...دردهایم اشک می شد در نماز روزها با مرگ... شب ها شعرسازحکم صادر کرد چشمانت به نازباتو شد دنیای من، مشمول عشق!ناز لحنت برد هوشم را و بردراستش دل در دلم یک لحظه مردآن نگاهت کار بر دستم سپرد!عطر اعجازی مرا در خود فشردتیر احساست به قلبم تا که خورد...آمدی ای بهترین مسؤل عشق!وسعتم از باغ و گل آکنده شد عشق در آئینه ها بالنده شدشعرهایم روشن از آینده شددردهایم در کنارت...
این شانس را داشته ام که عاشق تو باشم این شانس را که از ماهِ تند و دستِ واقعی و نانِ گرمِ خنده تو بی نصیب نباشماین شانس را داشته امکه اولین بوسه عاشقانه را منبر لب هایت بگذارم مثل پا گذاشتن اولین آدم بر ماهاین شانس را داشته ام که عاشق تو باشم زنم را داشته باشم و هر هلال تازه را با تو جشن گرفته باشم این شانس را داشته ام که قرص صورتت را در دست بگیرم مثل لمس کتابی نایاب در قفسه کتابخانه ای در یک شهر دور....
گاه از زبان، گاهی ز غم گاهی جفای خلق عاشق همیشه زخم ها بر پیکرش دارد ...
گرچه من در جنگ، با دنیا و تقدیرم هنوزدر خیالاتم برایت باز می میرم! هنوز...قسمتم هرگز نشد آغوش گرمت، خوب من!راستش بدجور از این عشق، دلگیرم هنوز!گاه می بینم تو را از دور؛ اما بی صدا!دوستت دارم! دلیلش را نمی دانم؛ چرا...آمدم دریا شوم در وسعتت، دریای عشقآخرش شد سهم من، این گریه ها این شعرها دست من از زندگی، بی دست هایت سرد شد!بی تو یک اردیبهشت از دست غم ها، زرد شد!من به قدری حرف هایم را به اسمت گفته امنیستی اسمت ولی، با دفتر...
مامان بزرگم این سالای آخر عمرش وقت زیادی رو با من میگذروند... بیشتر از جوونیاش حرف میزد... نصیحتای قشنگی هم میکرد...یه بار که کنار هم به پشتی تکیه داده بودیم و داشتیم یه چای قند پهلو میخوردیم، بی مقدمه گفت: نه که بهش نگی دوسش داری ها... میمیره دلت مادر..!خشکم زد... از کجا فهمیده بود؟؟با خنده ی ریزی گفت: عاشق و چشاش لو میدن...!خواستم حرف بزنم.. یه انکاری... چیزی..!یه قند گذاشت تو دهنش و گفت: نه مادر... هیچی نگو...! انکار نکن که خدا قهر...
پاییز سرشار از رنگ های گرم ، خوب می آموزد عشق ومحبت را بیایید آتشین باشیم ،گرمی فروزقلب دیگران ،از پاییز باید آموخت، نغمه ی محبت وشعر دل دادگی را وقتی در باد برگ هایش را پای کوبان به رقص وامی دارد تا شادی بخش قدم های رهگذران عاشق باشد....حجت اله حبیبی...
دلدار می آید دلت، می لرزد از شرمی عجیباز اشتیاقش باز هم، بی پرده زیبا می شوی!عاشق که باشی روز و شب، بی تاب هستی مثل تبهرقدر هم پنهان کنی، یک بار رسوا می شوی!شاعر: سیامک عشقعلی...
با توامبرخیزبرخیز و بیابرای آغاز شدنت در آغوشمبرای ناز نگاهت برابر چشمانمبرای صدای قدم زدنت در خانه دلمبرای پرواز بوی خوش تنت در آسمان احساسمبرای رقص گیسوانت در هوای عشقمبرای دوباره عاشق تر شدنمبرای آغاز وصالمانو پایان فراقمانبرخیز و بیابی تو نمیشود وصالی را آغاز کرد و فراقی را پایان دادباید بیاییکه بهانه ای برای فریادِدوستت دارم، داشته باشماینجا بی تو همه واژه ها بی معنایند ....
دلم مثل قفس، با بغض و بارونتو تنهایی این ساحل می خونهیه دریا اشک تو چشمامه/ این بارمن آغوش تورو دارم بهونه...برای خواب این شعرای غمگینبوی پیراهن تو باشه بسه!منم تنهاترین عاشق که خسته ستسرم رو دامن تو باشه بسهکجای قصه خوابت برده که عشقمنو بی وقفه دست گریه دادهتمام سهم من، از تو؛ چه تلخه!یه سایه پشتم اینجا ایستاده...بدون تو می پوسم مثل یک گورباید برگردی تا از غم نمیرمنشو از من جدا، این التماسهکمک کن باز دستاتو بگ...
انقلابی که شدی رهبر آن، فاجعه کرد نام این حادثه را گفت کسی، جنبش عشق! دین چشمان تو را که شنید، عاشق شد من مسلمان شدم از درک همین ارزش عشق! مرز احساس مرا، خوب شکستی در هم امپراتور تویی! هر قدمت ارتش عشق!شاعر: سیامک عشقعلی...
به جای "حق نداری به جز من با کس دیگه صحبت کنی." بهش بگید:"لحن گیرای صدایت زود عاشق می کند؛جان من تا می شود، با هیچ کس صحبت نکن."هم بازدهیش ۱۰۰ درصده، هم موضوع بدون دعوا و بحث حل می شه می ره پی کارش....
فال من را گرفتی گفتی عاشق میشوم در عجب بودم !!!!! چرا خود را نمیبینی در آن...
من دِلِ نفرین ندارم، پس دُعایت می کنم: بعد من دلدادهٔ یاری شوی، مثل خودت!...
به معشوق ها بگویید ؛ گرچه دل بردنددمی هم به فکر عاشق ها باشند ؛دمی هم ، هم صحبت، دلتنگی ها و خوشی هایشان ،دمی هم به فکرِ ،فکر های خسته و چشمان دوخته شده به دیوار ...!...
در دوران عاشقی سطح هورمون دوپامین که به هورمون خوشبختی نیز شهرت دارد در مغز افزایش می یابد...کوکائین و نیکوتین نیز این هورمون را فعال میکنند...در واقع زوج عاشق به یکدیگر معتاد میشوند !...
میرسد روزی که منباموهای فرفری بهم ریخته و چشم های پف کردهو با پیرهن چهارخانه ی توکه آستین هایش یک وجب از دست هایم بلند ترو قدش تا روى زانو ام میرسد از خواب بیدار شوم... نگاهی به تو که در آینه با چشمان خندان براندازم میکنی،بیندازم و صبح بخیر جانانه ای حواله ى نگاهت کنم... کش و قوسی به بدنم بدهمو با آن صدایى که میدانم،با وجود گرفته بودنش هم دلت برایش لرز میگیرد، بگویم"این وقت صبح،کجا میروی حضرت یار ؟"وتویی که بیایى و درآغوشم...
عاشقی کاش کمی رحم و مدارا می کردلحظه ای که دل دیوانه تمنا می کردآن زمان که در و دیوار چو تصویر نگارمُردنم را کف این خانه تماشا می کردکاش دلدادگی اش مثل خودم عاشق بودو مرا شادترین عاشق دنیا می کرددوری سنگدلش کاش همین الساعه قبل و اکنون مرا قاتل فردا می کردخاطره کاش نمی رفت و خودش را امشب همنشین من دیوانهء تنها می کردقبل از این حادثه های تهی از عشق و وفاعشق را کاش دل عاشقم حاشا می کردآخرین حسرتم این است که ای کاش...
و خداحافظی واژه مسخره ای بینمان..صرفا جهت احتراممگر میشود عاشق بود و به یاد معشوق شب روز را سر نکرد؟؟تا توهستی وجودت تسکین است و بعد یاد تو تسکینی است برای درد دوریت.......
تو از کجا پیدات شد که با دلم حرف زدی من عاشق این رابطه م به زندگیم خوش اومدیتو از کجا پیدات شد تو بازی بی قائدهبه ذهنمم نمی رسید خدا تو رو به من بدهشلوغ و گرم و روشنی درست عین زندگیممن چشم وا کردم و تو افتادی بین زندگیمدروغ میگفتم ولی کنار تو باور شدممن خوب بودم قبل تو بعد از تو من بهتر شدموقتی دلت از دست رفت یعنی یکی دنیات شدیعنی بپرسی هی ازش تو از کجا پیدات شدوقتی دلت از دست رفت یعنی یکی دنیات شدیعنی ...
سرت را بر جایی از تنم بگذارکه قبلِ رفتنِ تو در آن قلبی بود به وسعتِ دریاسرت را بگذار تا بشنویاین حفره ی خالی با دیدنِ تو هنوز هم میتپد......
گاهی به سرم می زند عاشق شوم از نو از بس که شدیدا گله دارم گله از تو...
یارم نقاش بودو بسیار عاشق سیگارگفتم مرا بکش و سیگار را ترک کنسیگار کشید و مرا ترک کرد ......
زیبایی ات را دوست دارم و تازه عاشق آنچه در وجودت جاودانه و تا ابد گرانبهاست شده ام: عشق به دل و جانت را. زیبایی را می توان در ساعتی دریافت و دوست داشت و به همان سرعت از آن دست کشید. امّا عشق به دل و جان را باید آموخت.- عشق و نفرت- ویلیام ال شایرر...
بیا از خرابه ها کاخ بسازیماز شب های طوفانی مهتابی بسازیمبیا از غصه ها شادی بسازیم از صدا ها آواز بسازیمبیا پر بِکشیم بَر باغ آرزو بیا مشهور شویم در تاریخ قصه ها که دو تا عاشق، دو مجنون که به وصال نرسیدندمهدیس رفائی...
دوست دارم در جشن تولد ۸۰ سالگیموقتی تو آینه به خودم نگاه کردمبه تمام چین و چروکای صورتم ؛به هر تار موی سفیدم ؛حتی به تک تک خط های روی پیشانیملبخند بزنمدر اصل به اینکه همیشه برای دل خودم زندگی کردم ببالم ...دلم میخواهد گیسوان سفیدم رو ببافم و با هر تارش یک خاطره ی خوش را به یاد آورم ...دلم میخواهد بر تمام خط های پیشانیم جای بوسه های مردی باشد که دوستش دارم ...به دستانم خیره شوم همان لاک سرخ دلبرانه ام را ببینم و یاد شیطنت های دخت...
چقدر بعضی آدم ها قشنگ عاشق میشوندآنقدر قشنگ که دوست داری یکجای زندگی دو نفره جذابشان بنشینی و عشق کنی از آن همه اشتیاق و علاقه... به تصویر بکشی بوسه هایشان را، به روی کاغذ بیاوری القابی که بهم نسبت میدهند. فداکاری هایی که برای هم میکنند، دوستت دارم هایی که برای هم می آفرینند، اصلا بعضی ها واقعا شیرین عاشق میشوند و شیرین عاشق میمانند و شیرین زندگی میکنند، اینها به "عشق" اعتبار میبخشند و امید که اگر پایت لرزید و رفتی در حوالی عشق و عاشق...
چه خوش است آنکه شبی سرزده چون ابر بهاراز ره آید به بر عاشق غمدیده نگارمفهوم:چه خوب است که شبی سرزده و ناگهانی همچون ابر بهاردلبر به نزد عاشق غمدیده بازآید....
آدم ها یک بار عمیقا عاشق می شوندچون فقط یک بار نمی ترسندکه همه چیز خود را از دست بدهندامّا بعد از همان یک بار، ترس ها آن قدر عمیق می شوندکه عشق دیگر دور می ایستد…آلبر کامو بیگانه...
از دور دستها ...چمدان های عاشق را می بینمکه برای آمدنقفل خود را می شکنندرعنا ابراهیمی فرد(رعناابرا)...
یک روز سفیر عشق می شومیک روز از خواب بیدار می شومیک روز عطر تنم رابا عطر بوی بهار آغشته می کنمیک روز به بهانه آمدنتتمام گلهای عاشق را بر موهای عاشق ترم آویزان می کنمرعنا ابراهیمی فرد(رعناابرا)...
عاشق شده ام حال و هوایم خوب استدرد است ... ولی درد برایم خوب است!.آرامش من! با تو فقط حالم نهخوابم؛ نفسم؛ لحن صدایم خوب است.تشخیص پزشک است کنارم باشیعطر تو برای ریه هایم خوب است.من با تو خوشم؛ نا خوشی ام چیزی نیستآنقدر که تاثیر دوایم خوب است.هر بار فقط عاشق تو خواهم شدصدبار به دنیا که بیایم ... خوب است؟!.طوفان که نه؛ بگذار قیامت باشدمن در بغل گرم تو جایم خوب است!...
خودم ، جانم با تو چه بگویم ؟! از درد ها و ترس هایت یا از خیال بافی ها و وابستگی هایتبگذار هر روز عاشق و مجنون تو باشم عاشقی که درآغوش ات گریه کند ، اشک غلتان کند و خالی شود از تمام غم هایش پناه دلم باش و آرام کن این دل را که پر شده از آرزوهایی که در ناامیدی سر به بیابان می گذارند و می روند تنها تو را طلب میکنم ای تویی که در شب های تار زندگی ام برایم معلم شدی آری، تو بودی که دست های یاریگرات در ساعاتی که همه خواب ناز می دیدند مرهم قلب...
زن ها که عاشق می شوندموهایِ بلندشان راهر روز طورِ جدید تری می پیچندو رژلب هایِ خوش رنگ تری به لب هایِ خندان ترشان میمالند...مرد ها که عاشق می شوند....شب ها به سختی خوابشان می برد اما صبح هارا با لبخند شروع میکنند....عطرهایِ خوش بوتری می خرند و خودشان را بیشتر دوست دارند....عاشق شدن اصلاحالِ زمین را بهتر میکند......
به فردا بگویید :کاش دیشب آمده بودی مرد !شاعری به قرار عاشقانه اش نرسیداز بس که ذوق کرد...!جلال پراذران...
به تو قول میدهماز آن مرد هایی میشوم...که هر شب پشت سرت مینشیند و آن موهای خرمایی ات را میبافد و عطر موهایت را نفس میکشد...از آن مرد هایی میشوم...که وقتی خسته و کوفته از سر کار به خانه برگشتو در حال آشپزی بودی،تو را در آغوش بگیردو تمام خستگی از تنش بیرون رود...از آن مرد هایی میشوم...که پایه تمام شیطنت هایت است،وسط زمستان بستنی میخوریم،زنگ خانه ها را میزنیم و فرار میکنیم،برایت لاک میزنم،عصر های جمعه برایت آشپزی میکنم ،دامن گل گلی ات...
دلم می خواهد ...زل بزنم به چشمانتعاشقانه هایت را بخوانمسیراب شوم از عشقاز بودنت ...دلم می خواهد زل بزنم به صورتتبه خط و خطوط دگرگون شده ی لبهایتبه هیجان زدگی هایت ...دلم می خواهد...دریچه قلبم را باز کنمبر قلب عاشق شده ی ویرانترعنا ابراهیمی فرد(رعناابرا)...
میگن ...زندگی همیشه سخت ترین جنگ هاش رو تقدیم قوی ترین سربازهاش می کنه... ولی من دلم نمی خواست یک سرباز قوی باشم، دلم می خواست یک گل فروشِ عاشق باشم، سر کوچه ای که تو توش زندگی می کنی......
هم در هوای ابری آبان دلم گرفتهم در سکوت سرد زمستان دلم گرفتهرجا که عاشقی به مراد دلش رسیدهرجا گرفت نم نم باران دلم گرفتبا خنده گفتمش: به سلامت… سفر بخیر…وقتی که رفت، از تو چه پنهان... دلم گرفتبیرون زدم ز خانه که حالم عوض شوداز بس شلوغ بود خیابان دلم گرفتامروز جمعه نیست، ولی با نبودنتمانند عصر جمعه ی تهران دلم گرفت...
چندیست که از چهره ی خندان خبری نیستابری شده دلها و ز باران خبری نیستحالا که درختان همه سبزند و زمین سبز صد حیف که از فصلِ بهاران خبری نیستدلها همه پژمرده شد از سختی ایّامدر سینه ی پُر درد ز درمان خبری نیستدرگیر به اشعار و غزلها شده ایم وغافل که ز چشمان غزلخوان خبری نیستدر پیچ و خم کوچه ی تنهایی دنیاافسوس که از یاری یاران خبری نیستما را چه شده ؟باز چرا مُرده محبتاز رأفت و اندیشه و ایمان خبری نیستدل عاشق و دیوان...
حتی همین تهرانِ تا تجریش آلودهعاشق که باشی آسمان محشری دارد......
دخترها عاشق میشوند زیاد هم میشوند، اولین بار در بدو بدو های عصر های تابستان است در لی لی و تیله بازی های پاییز در مشق نوشتن های با موهای خرگوشی کنار بخاریِ زمستان است این را در بهار که محله شان را عوض کردند و دیگر کسی نیست که با هم تیله بازی کنند و کارت بیاندازند و مشق های یکدیگر را خطی خطی کنند و برای هم شکلک در بیاورند میفهمند.بعد از آن روزیست که مادرشان به آنها یاد میدهد که چطور روسری رویِ سرشان را گره بزنند و موهایشان را بپوشانند ، تا چند...
روز ها بی تو گذشت یادت از سر ما بیرون نرفتفصل ها گذشت و بوی پرنده ز جان درخت نرفتچقدر باید بگذرد تا گرمای آغوشت را فراموش کنمچقدر باید بگذرد تا دستانم را در تهی فراموش کنممن عاشق خوشی های ساده کنار حضور گرمت بودمعاشق لبخند های ساده ات وقتی حرف میزدی بودم ....
مادرت می گوید از من دور باشی؟خود بگو من به تو عاشق ترم یا مادرت دلسوز تر؟...
دو دستِ من گرفته دامنت راتعارف کن دو گنجشکِ تنت راخلاصه عاشقِ آن صحنه هستمکه باران تر کند پیراهنت را...
می دانی هنگامی که چشم هایم، انبوه عشق زیبا را در تیله های مشکی رنگت جستجو کرد؛ قلبم به تکاپو افتاد و به عقلم فرمان آماده باش داد...چه کس می دانست قلبم همدست چشمانم گشته و خود را عاشق و مرا در آتش عاشقانه ها می سوزاند؟جانب انصاف را که رعایت کنیم، قلبم شانس وافری آورد که عقلم اکنون از کمترین سرزنشی نسبت به قلب دیوانه ام عاجز است...چشمانم اولین قدم عشق را به نیابت از قلبم برداشت و حال نمی دانم شاکر اون باشم یا قلب افسار گسیخته ام؟!بگذریم، ...
دلم گرفته کنارت کمی قدم بزنمدوباره تار دلم را به صوت بَم بزنمدلم گرفته بگیرم دوباره دست توراوسرنوشت خودم را خودم رَقَم بزنمنمیشود که فقط در خیال عاشق بودچگونه وقت نبودت، زعشق دَم بزنمعجیب نیست که از دوریت شبی اشکیبه دیده ام بِنِشانم ، به چهره نَم بزنمخدا کند که به پایان بیاید این دوریدوباره یک غزل عاشقانه من قَلم بزنم.......
کافه های شهرپر از میز های دو نفره اسدر یک سوکسی تنها غصه می نوشددر سوی مقابلکسی در کافه ی دیگریمی گریدآنهایی هم که در میز هایچند نفره می خندندیا هنوزعاشق نشده اندیا در حال معامله هستند !...