متن عطیه چک نژادیان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عطیه چک نژادیان
ولی این که با افعال گذشته از او یاد می کرد، غم انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده بود آری گاهی برای بودن دیرمیشود
مگر یک انسان چند بار نفس می کشد که در هر نفسِ خود بمیرد؟ مگر یک انسان چند بار می خندد که پس هر خنده اش بگرید؟ مگر چند بار به دنیا آمدم که این همه می میرم؟
نویسنده عطیه چک نژادیان
گاه در وجودمان به
قبرستانی محتاجیم
برای چیز هایی که
درونمان میمیرند...
نویسنده عطیه چک نژادیان
من منزوی شدم،
یا همان طوری که بقیه می گویند
غیر اجتماعی و مردم گریز؛
زیرا بی تمدن ترین انزوا به نظر من
بهتر از جامعه ی بدخواهان است،
که فقط با خیانت و تنفر تغذیه می کند .
نویسنده عطیه چک نژادیان
ما مناسب ترین آدمهای ممکن بودیم برایِ هم،
که در نامناسب ترین زمانِ ممکن به هم برخوردیم ...
تو خسته بودی از زخم هایِ روی تنت،
من خسته از مرهم گذاشتن روی تنِ زخمیِ آدمها
نویسنده عطیه چک نژادیان
من فرارمیکنم از فکردن به تو
مثل ردکردن آهنگی که خیلی دوستش دارم... خیلی
نویسنده عطیه چک نژادیان
اگر به آدمهابگویی:((من خانه قشنگی دیدم که با آجرهای قرمز ساخته شده بود لب پنجره هایش پر از گلهای شمعدانی بودوروی بامش پر از پرستو
نمیتوانند زیبای آن خانه را درذهن خود تجسم کنند.))
اما اگر به همین آدمها بگویی:(( خانه ای دیدم که صدهزار دلار قیمت داشت)) در این...
من حالا چه هستم؟ هیچ! صفر! فردا چه خواهم شد؟ فردا ممکن است باز از میان مردگان برخیزم و زندگی نویی شروع کنم. و «انسان» راکه کاملا در من تباه نشده، کشف کنم
دوست دارم برگردم به روزی که
برای من، تعطیلات معنای برداشتن یک کتاب وخواندن آن را میداد...
به یاد دارم وقتی بچه بودم خودکارهایش را دزدیدم و تمام خودکارهایش را بوسیدم. وبعد خودکارهارابردم وروی تخت لالاکردم وخوب آنهارا بوییدم تمام خودکار عطر پیراهنش رامیداد
وقتی بابا آمد خانه ازمن پرسید چرا لب هایم آبی شده،ومن گفتم خودکارهایت رابوسیدم والان هم خودکارهایت خوابند
وبا همین یک جمله تاآخر...
تمام تلاشم را کرده بودم تمام عکسهایش را از بین بردم تا شاید، فراموشش کنم، پوچى تلاشم کاملا آشکار بود.
وقتى اینهمه تلاش مى کنى یک نفر را فراموش کنى خود این تلاش تبدیل به خاطره مى شود، بعد باید فراموش کردن را فراموش کنى، بعد خود این هم در...
می خواستم ببینی شجاعت واقعی چیست. اینکه مردی تفنگ در دست بگیرد نشانه شجاعت نیست. شجاعت واقعی آن هنگام است که قبل از شروع می دانی ترسیده ای، اما به هرحال شروع می کنی و برایت اهمیتی ندارد که چه پیش می آید و تو آن را به پایان می...
برای هزارومین بار روبه رویش ایستادم وگفتم بگو که دوستم نداشتی باور کن ناراحت نمیشوم
ناگهان با بغض گفت : درلحظه به لحظه لجبازیت گذشته خودم راتماشا میکنم دوست ندارم ناراحت بشوی اما تو دقیقا داری راه من راپیش میروی وکینه نفرت وجودت را پرکرده است وبخشیدن را فراموش کرده...
اما این اصلا عادلانه نیست
یک نفر آدمم و
باچندروح غمگین ...!
دکتر گفت: «نباید اینقدر به گذشته فکر کنی». نباید… نباید… ولی من به گذشته فکر نمیکردم این گذشته بودکه من را رهانمیکرد
این خاطرات مثل مین های خنثی نشده ای هستند که در میدان وسیعی دفن شده اند؛...
اومورچه ای را مسخره میکردکه عاشق تفاله چایی بوددرحالیکه زمانی خودش عاشق آشغالی بود که فکر میکرد آدم است
نویسنده عطیه چک نژادیان
میخواهم تو را بکشم
اما
چاقو را در سینه ی خود فرو میبرم
تو کشته خواهی شد یا
من ؟
نویسنده عطیه چک نژادیان
دلتنگی ها
گاه از جنس اشک اند و
گاه از جنس بغض
گاهی سکوت میشوند و
میبارند...
دلتنگی من برای تو اما
جنس عجیب و غریبی دارد...
نویسنده عطیه چک نژادیان
من عزیز
من و تو شباهت های متفاوتی باهم داریم!
هردوشکستیم؛توقلب مرا،من غرورم را
هردورقصیدیم؛توبادیگری من باسازهای تو
هردوبازی کردیم؛توبامن،من باسرنوشتم
این شباهت های متفاوت هرروزآشکارترمیشود.
نویسنده عطیه چک نژادیان
مگر میشود کاغذی ساخته شود و مدادی در دست نویسنده قرار بگیرد اما درختی نشکند و ضربات تبر را متحمل نشود؟
نویسنده عطیه چک نژادیان
گفتم پروردگارا آخر چرا بدون تو نمیتوانم دفتر زندگی را ورق بزنم؟
ناگهان گفت پیچک میشوم
میپیچم
به پر و پای
ثانیه هایت
تا نتوانی
آنی
بی من
بودن
را
زندگی کنی.
نویسنده عطیه چک نژادیان
جایی دورتر از خودم ایستاده ام به تماشای کسی که به جای من زندگی میکند بااینکه بزرگتر شده است اما هنوز ازکنار دیوار راه میرودآدم وقتی از جهان میترسد به دیوارها نزدیک تر میشود.صبر کن باید باتو حرف بزنم،خاک برسر من باتوچکار کرده ام؟ حق داری بعضی وقتها خیابان های...
میگویی طاقت بیاور انگار فراموش کرده ای که من درنبرد باغم سالها پیش مرده ام
نویسنده عطیه چک نژادیان
به قفل بیهوده خشم می ورزی باورکن درهای همه زندان ها ازدرون بازمیشود
نویسنده عطیه چک نژادیان