رو ندهید به غصه هایتان! رو که دادید کارتان تمام است. در قلبتان ریشه میکند دردش میزند به لبانتان! و از کار می اندازد خنده هایتان را…
محکم تر بغلم کن طوری که غصه جا نشود در من!️
زنده بودم به خدا هرچه کشیدم فریاد… نه کسی بود دراین شهرنه فریاد رسی.. بنویسید فقط روی مزارم ای داد… خانه ی غصه شود تابه قیامت آباد…
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟... من در این خنده ی پر غصه مهارت دارم
گفته بودی گریه کن از غصه ات کم می شود من اگر یک شب ببارم این جهان غم می شود .
یک عمر باید بگذرد تا بفهمی بیشتر غصه هایی که خوردی نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود!
سرنوشت را باید از سر نوشت شاید این بار کمی بهتر نوشت عاشقی را غرقِ در باور نوشت غُصه ها را قِصه ای دیگر نوشت از کجا این باور آمد که گفت گر رَود سَر برنگردد سرنوشت گل بکاریم از دل گِل گُل بَرآریم در زمستان در بهاران زیرِ باران...
پدر جان .... درد هایت را با هیچ کس نگفتی از غصه هایت حرفی نزدی از تمام چیز هایی که در دلت بود و به دست نیاوردی. چه روز ها گره زدی به شب و چه گره ها که باز کردی از فردای ما پاهایت خسته از جست و جوی...
هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن بخند... گر چه تو با خنده هم غمانگیزی...
مهربانم! من بی تو ... پرم از دلتنگی... لبریزم از غصه... ...آه!..... اشک هایم نمی گذارند نازنینم... خفه می کندم این بغض!... سخت است بی تو! ... سخت!
بخند وقتی می خندی میگم غصه رو بی خیالش
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی که بسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشی نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف گر شب و روز در این قصه مشکل باشی
و همان روز که از غصه مرا ویران کرد خانه اش عقد کنان بود نمیدانستم
آدم هیچوقت نباید به خاطر قدیمها غصه بخورد. کسی که عزای گذشته را میگیرد، پیر و عزادار است
گفته بودی گریه کن از غصه ات کم میشود من اگر یک شب ببارم این جهان غم میشود
غصه ها را پشت گوشم می اندازم ، چون طره ی گیسویی رها ، و تسلیم دست ها ... من باید حالم خوب باشد ، باید شاد باشم ، باید بخندم ، باید آرام باشم ... هرگز این شب را ادامه نخواهم داد ، و هرگز این ابرهای بارور را...
آدما فراموش نمیکنن، یاد میگیرن چطور میشه بیصدا غصه خورد...
پدرم! جُز تو چهکَس مرهم زخمم بشود؟! و شریکِ همه ی غُصّه ی آدم بشود؟ قهرمانی و همیشه پُرِ قدرت، تو بمان کَمَرِ کوه چهکَس دیده دَمی خَم بشود؟!
پایان ندارد غصّه زبانه میکشد دلم، خاکسترِ اجاقِ زندگی فریادِ خاموشیست.
چِل سال رنج و غُصه کشیدیم و عاقبت تَدبیر ما به دست شَراب دو ساله بود
آسمونم دلش غصه داره حق داره هرچی امشب بباره جای برف باز می شینی کنارم مطمئنم دیگه شک ندارم شک ندارم توام فکرم هستی..
خدا کند یک اتفاق خوب بیافتد وسط زندگی مان آری همین جا وسط بی حوصلگی های روزانه مان، نگرانی های شبانه وسط زخم های دلمان آنجا که زندگی را هیچ وقت زندگی نکردیم یک اتفاق خوب بیافتد انقدر خوب که خاطرات سالها جنگیدن و خواستن و نرسیدن از یادمان برود...
من تمنا کردم که تو با من باشی تو به من گفتی -هرگز-هرگز پاسخی سخت و درشت و مرا غصه ی این هرگز کشت!
یک روزهایی را باید اختصاص داد به بی خیالی... نه به دغدغه ای فکر کرد نه غصه ای خورد نه نگرانِ چیزی بود. یک روزهایی را باید از تویِ تقویمِ دنیا بیرون کشید و برایِ خود کرد. از من می شنوید گاهی اوقات خودتان را بردارید و بزنید به جاده...