متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
چترت را بگیر
چشمهای من
بزرگ شدیہ
بارانند!
لا لا لا لابخواب
دنیا خسیسہ!
واسہ کمتر کسی
خوب مینویسہ
یکی لبهاش همیشہ
غرق خندست
یکی چشماش توخابم
خیسہ خیسہ 🖤:)
من ناز نمیکشم ...دلت خاست برو...
کج کج نکنم نگاه و..یکراست برو...
هرجورکہ مایلی بزن قید مرا!
هرچند دلم یکہ و تنهاست برو..
دیگر نکشم منت مهتابت را !..
تاریکی از این به بعد زیباست برو...
خودهی و درفکر خودت هستی و بس!
پس خاهش التماس بیجاست برو...
رو راست...
من چیز های زیادی از دست داده ام
هیچ کدامشان
مثل از دست دادن تو نبود
گاهی یک رفتن
تمامت را با خود می برد
و تو تا آخر عمر
در به در دنبال خودت می گردی...
مرور بعضی خاطرات مثل ضربه زدن به چاقو ای که تا دسته تو سینه ات فرو رفته...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
مرگ ،مردن نیست
مرگ، دیدن دستان تو در دست دیگریست
وقتی از انتهای جاده می پیچی تا مرا نبینی...
حجت اله حبیبی
امشب هوا دلگیر است وبوم دلتنگی غریبانه می خواند و دلم پریشان آخرین نگاهت که چه ملتمسانه می خواستم که نروی
وتو متکبرانه به راهت ادامه دادی ومن ماندم، تا خورشید کمال وجمالم پشت تپه های نا امیدی از نظر نا پدید شد
من وتاریکی وشبی که خاطراتت را هر...
امشب
باران بند نمی آید
بالشم، خیس باران است
بارانی که تو نثارم کردی
تا هیچ گاه فراموش نکنم رفتنت را....
حجت اله حبیبی
می خندم...
دیگر تب هم ندارم
داغ هم نیستم
دیگر به یاد تو هم نیستم
سرد سرد شده ام
کسی چه میداند...
شاید دق کرده ام
از خواب ک بیدار شدم باز هم روی بدنم کبود شده بود..
هر بار یک زخم یا کبودی..
بدون درد هم نبودند..
زخم ها میسوختند و کبودی ها درد داشتند..
اما من ک خودزنی نمیکردم!
یا...
کتک نخورده بودم..
آن هم هرشب..
هر شب...
و باز هم..
هرشب..
این بار...
دگر بعد تو عاشقی ممنوع
زندگی ممنوع
دیوانگی ممنوع است
دگر بعد تو حال خوش ممنوع
فال خوش ممنوع
دلدادگی ممنوع است
برشی از ترانه عاشقی ممنوع
پاییز همیشه زیبا بود قبل از ریزش برگ ها بر روی نگاره اسمت و جستجوی دیوانه وار من برای یافتن خانه ابدی تو
تجسم آخرین لبخند و تصویر کوتاه ترین خاطره از آخرین دیدارت، صفحه گرامافون اشک بارم را به ناله در آورد
فیلم های اکران شده کودکی ،در صفحه...
دور از تو
جان می دهم
مهمانم کن
به نیم نگاهی
⚡️⚡️🌹🌹⚡️⚡️
نشسته ام
به انتظارباران
در خشک سالی
چشمانت
⚡️⚡️🌹🌹⚡️⚡️
باز بی من رد شد از این کوچه، او!
چشم هایم! چشم هایم تیز شد
باز انگاری توهم می زنم!
باز این رویا چه دردانگیز شد...
[دخترم:] بابا بیا صبحانه! / من،
همچنان با یاد او در کوچه ام...
(دخترم فهمیده حالم خوب نیست!)
چشم هایش از غمم لبریز شد......
بچه که بودم هروقت با خدا حرف میزدم
میگفتم خدایا توروخدا نزار بزرگ بشم ،
بزار همینجوری بچه بمونم
انگار تلخی داروهامو زیر زبونم حس میکردم
انگار میدونستم قراره تمام سهمم از دنیا یه تخت گوشه ی بیمارستان باشه
و یه مشت قرصای لعنتی
ولی خدا حرفامو نشنید
یا شایدم...
من یک آدم ساده و آرومم
که احساسات و عشق از دست رفته اش را در پسِ عمیق ترین لبخندش پنهان میکند...
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
دریای عشق باش که دریا ببینمت
در پیچ و تاب ساحل رؤیا ببینمت
رؤیای من شده تنها حضور تو
خواهم من از خدا ، که تنها \ببینمت\
دادم قسم تو را ؛ به حسّی که بین ماست
در خاطرم همیشه بمان ، تا ببینمت...
قدری نقابِ چهره ات را بزن...
دلم برای کودکی هایی که نکردم تنگ شده.