متن مادر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مادر
دلِ مادر، سرای مهرورزیهای ناب است
انارِ قلبش از: نارِ وفا، در،التهاب است
صفای سینهاش سرشار، با خوبیِ بسیار
وَ تکخالِ دلش، با بوسههای مهر، تبدار
این غزل تا میخورد با نام زیبایت رقم
میتراود چشمه های اشک از چشم قلم
در میان دفترم وقتی نوشتم نام تو
بیت ها بیت المقدس شد غزل شد محترم
گفت:عاشقی بلدی؟گفتم : تا عشق چه باشد
گفت :عشق همان که خاطرش عزیزتر از جان توست...!!!گفتم :من مادری عاشقم
༺ گرماے خانـہ از عشق ماבر شعلـہ ور مے شوב
¸„.-•~¹°”ˆ˜¨ وفا و ـ؋ــבاکارے ماבر را بایـב روے تابلو با آب طلا نوشت و قاب کرב..
و مهربانی و عشق مادر را با خوט בل و با تمام وجود بایدستایش کرב،دوست داشتن به تنهایی کافی نیست رو به مادر باید سجده کرد.
تو آفتاب محبت بیکرانهای
مهری که بیدریغ، به دلها نشانهای
چون شانهای که غصهی مویم ربوده ای
چون سایهای که بر سر من بیبهانهای
در چشمهای خستهی تو خواب گم شدهست
اما هنوز روشن و گرمِ ترانهای
دستت پناهگاه من از بادهای تلخ
آغوش تو امید منِ کودکانهای
وقتی که...
زن، ریشهی زمین، آواز آسمان
زن، تنها یک واژه نیست…
نام دیگر زندگیست، جاری در نبض جهان، در تپش قلب تاریخ.
زمین، بی او بیحاصل است، آسمان بی او بیستاره.
زن، نغمهایست که لالاییهایش خواب را به جان جهان میبخشد،
و فریادش دیوارهای خاموشی را فرو میریزد.
او، در میان...
جان ب جانمم کنند ،جانم تویی مادر جان
༺ با و؋ـا زیاב בیـבم
اما هیچ کس ماבر نبوב
ماבرم عاشقانـہ هایم براے توست
سرت را بر روے شانـہ هایم بگذار בستاט پینـہ بستـہ ات را بر בستانم بـבـہ
نـ؋ـس هاے گرمت را پخش صورتم …
غمت را پنهاט مکن
ـבرבت را ب جانم ببخش..
قصـہ ای بخوانم گوش کن
شایـב من هم بتوانم انـבکے مثل تو
ماבرے کنم...
دلت را بهاری کن دخترم
اسفند با دسته گلی ، زیبا پیشوازمان آمده است
باران پاییزی غم ها را شسته است
برف زمستانی دلها را سفید کرده است
بهار آمده است بخند مادر
دلت سبز شده و لپت قرمزست
بخند مادر ،بوی عطر غنچه ها پیچیده است..
غم رفته و...
هنوزم وقتِ دلتنگی
تو هستی جونپناهِ من
دلیلِ روشنِ شبهام
تو هستی نورِ ماهِ من
پریشونم پریشونم
که موجِ غم به چشمامه
نوازش کن منو مادر
که دستای تو دریامه
سلام بر مادرم ، به چشمان همیشه نگرانش
آریا ابراهیمی
بهترین گلبوته های باغ جان پرپر شدند؛
میهمانِ آسمان و، صد هزار اختر شدند؛
بس پدر بوده ست، در خطّ شهادت، جان به کف؛
همچنان که: مادران این راه را، رهبر شدند...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار شهدای کرمان، دیماه...
چون بهشتِ جاودانِ حق، به نامِ مادر است،
حبّذا بر مادرانی که: جِنان بستر شدند!
روزِ مادر بود و زیبابچّه های بی گناه،
در گلِ آغوشِ مادر، با خدا همبر شدند!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار شهدای کرمان، دیماه ۱۴۰۲.
وقتِ کوثر بود و برخی، از جوانانِ نجیب،
مثلِ مادر، همنشینِ ساقیِ کوثر شدند!
در کفِ سردِ خیابان، داغ بود امواجِ درد؛
بس جوان، پرپر؛ به سانِ قاسم و، اکبر شدند...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار شهدای کرمان، دیماه ۱۴۰۲.
بزرگ شده ام و میترسم
میترسم سرم را روی دامنت بگذارم و زانوانت درد بگیرد
حال نوبت توست سرت را روی شانه ام بگذاری
و من با اندکی مادرانگی که برای عروسک هایم کرده ام تو را نیز در آغوش بگیرم
مادر♥️
ستوده