متن مرگ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مرگ
خانه ام می گوید :
ترکم مکن که گذشته ات در من نهفته است
راه نیز می گوید :
در پی من بیا که آینده ات منم
اما من به خانه و راه می گویم : مرا گذشته و آینده ای نیست
اگر بمانم، در ماندنم رفتن است
و اگر...
نشسته بودم رو نیم کت پارک، کلاغ ها را می شمردم تا بیاید. سنگ می انداختم بهشان. می پریدند، دورتر می نشستند. کمی بعد دوباره برمی گشتند، جلوم رژه می رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخه گلی که دستم بود سر خم کرده داشت...
روزی که مرگ تسکین دهَد درد دلم را،
در پی دوست جوید یار بیگانگان را،
همی چون زِ مرگم بُگذشت روزگار،
بر جایگه عشق گمارد دیو نهادان را.
احمد زیوری
دنیا برایمان کوچک بود
اما جیب هایمان را برایش بزرگ دوختیم
غرق دریای مال شده ایم و دور از حال...
حالِ خوبِ بندگی...
بنده ای که امیدش معبودی است ابدی...
اما همیشه فراموش می کنیم
پایان این دنیا
آغاز دنیای فراوانی است...
و صدایی که مدام در گوشم زمزمه می...
اگر مرگ قرار است مارا ازهم جدا کند این زندگی را نمی خواهم...
که دیگر جایی در قلب و خاطراتت نخواهم داشت!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
مرگ بی درد است
آنچه ذره ذره می سوزاند و خاکستر می کند فراق بعد مرگ است
برای مرده دردی متصور نیست
اما به میزان حجم حضورش در جهان ،نبودنش درد می آفریند
دردهایی که ذره ذره میکشد اما در خاک نمی برد تو را
سازهای آبی سولماز رضایی
آدم ها گاهی به طرز عجیبی می میرند..
گاهی بین نت های موسیقی سازی که دلبرشان برای دیگران مینوازد غرق میشوند...
لا به لای موهایی که سهم دستانش بودند اما توسط دیگران بافته می شوند خفقان میگیرد...
بین گره دستان دو عابر در پیاده رو دنیا برایشان تمام میشود...
گاهی...
.
در این زمانه گناهی که مهربانی کرد
به من بگو که بدانم کدام جانی کرد؟
سلام کردم و چون دیگران نشستم، او
میان این همه آدم مرا نشانی کرد
نگاه کرد؛ سپس خیره شد؛ سپس برخاست
اگر چه خنده من نیز همزمانی کرد
گرفت دست مرا مثل قایقی کوچک...
عاشقی تا که قدم بر تن دنیا زده است
عشق مشت خودش را به سرِما زده است
میوه ی تلخ از آن روز نصیب من و تست
که پدر دست برآن شاخه ی بالا زده است
عشق چیست؟همان قصه ی طوفانی نوح
پدری با غم فرزند به دریا زده است...
میشود مرد!
یک لبخند نیاز است و یک نفس عمیق و طولانی ترین پلک زدن دنیا...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
آیینه و تصویر او دیگر به میل ام نیست
وقتی که دلتنگ ام دگر دنیا به میل ام نیست
با اینکه دریا را همیشه زندگی کردم
وقتی کنارش می رویم دریا به میل ام نیست
ازعشق از این کوچه های شهر دلگیرم
وقتی سفر هم می روم آنجا به میل...
این انصاف نبود
تو برای همیشه به خواب بروی و من بعد از تو
حتی یک شب هم نتوانم چشم روی هم بگذارم
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده