بهار به اردیبهشتش دلربایی می کند تو به آن طرزِ نگاهت
بگذار پاییز بیاید، ما سالهاست دل به بهار سپرده ایم.
هر کجا هستی خودت را زودتر برسان این زمستان بدون تو هیچ بوی بهار نمیدهد...
بهار یعنی غنچه ی بوسه ی لبهایم در میان باغ لبهایت شکوفه کند
پاییز است اما تو می آیی و بهار را با خود می آوری
روی ِ تمام ِ آینه ها ردّ ِ پای توست هرگُل،بهارِ کوچکی ازچشمهای توست
زمستان می رود بهار می آید تنهایی می رود تنهایی می آید!
می آیی، و همه می بینند که با یک گل هم "بهار"می شود..
پاییز ؛ بهار به بغض نشسته است ؛ در اندوه بیکران روزگار
آری با یک گل بهار نمی شود . ولی تو بخند تا زمستان شرمنده شود...
شاید خدا خواست و این بهار، درخت آرزوهایمان جوانه زد ...
درختِ عشق در جانم؛ شکوفه_باران شده است ! بهار تویی ...♥️ آمدنِ فصل ها بهانه بود !
باران شو و ببار در آسمانم چه فرقی می کند من بهار باشم یا پاییز؟ تو همیشه زیبایی...
جوری بیا بهار تو را نبیند، خجالت بکشد آخر تو خیلی قشنگی!
سال نو می شود... با برق چشمان تو آنجا که هم تو می خندی و هم لب های بهار!
حوالی چشمانت فصلِ گلریزان است نویدِ تمامِ شکوفه های بهار
تکرار بی شمار زمستان پس از بهار ای عاشقان، چه رنج بزرگی ست انتظار...
چه سالی شود اِمسال من و تو دست در دست هم تحویل بگیریم این بهار را...
دو فصل است تقویم دلتنگی ام خزانی که هست و بهاری که نیست
تو عُبور می کنی، من بَهار می کِشَم ابر و اشک و بومِ خیس، انتظار می کِشَم
مرا لمس کن آنگونه که زمستان درخت و آغوش مرگ را. یادم نیست چند بهار کم آوردم؟
تو که آمدی، زمستان ِ لب هایم از حواس بوسه ات، بهار را احساس کردند.
شال به کمر/لب را پنهان کرد بهار/چشم و اَبرو سیاه
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن به شادیِ رخ گل، بیخ غم ز دل برکن