100 متن کوتاه ناز ۱۴۰۳ جدید 2025

تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز؟
می کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم...

رخ زیبای تو
هر صبح تماشا دارد
خنده کن تا ز گلستان لبت، گل بارد

باز کن دیده که
خورشید کند جلوه گری
ناز کن تا همه عالم به تو دل بسپارد...

من به دنبال خدایی، هستم که مرا با همه دیوانگی ام ناز کند

ناز کن، ناز، که نازت به جهان می ارزد

️️️

با تو
گل می دهم و ناز بهار را نمی کشم

سر ذوق آمدم از خنده ی تو،باز بخند
بی تفاوت به جهان باش و فقط ناز بخند

خداوند ناز خود را در دختر تجلى کرد اى نازترین ناز خدا روزت مبارک.

این غزل ها به خدا مفت نمی ارزیدند
اگر این دختر و این عشوه و این ناز نبود!

چه کرده ایی تو با دلم..!
که نازِ تو .....
نیازِ ماست!!

دلبرا / یک بوسه دادی
اینقدر نازت ز چیست؟
گر پشیمان گشته ای
بگذار در جایش نهم...!

عشق شعبه ی دیگری ندارد
به جز چشم های تو
که راه به راه برایم ناز
می فروشی و دلم را می بَری

️️️

زن
شعر است
فروغ است
پروین است
ناز کردنش
راه رفتنش! خندیدنش
حتی اشکی که به دروغ میریزد
بی ادعا شعر است...!
وای که اگر عاشق هم باشد...️


️️️

ناز تو را نیاز من، چشم مرا جمال تو...


️️️

چون شب برسد
با تو که آرام بگیرم
هی ناز کنم ...
بوسه بخواهم
دو، سه، صد، کام بگیرم. !


️️️

سرو جانم به فدایت
ڪه چنین ناز سرشتی...

چشمان تو بازارچه ی نازفروشی است...
یک عالمه دل پیش تو سرگرم خرید است

ناز لب های تو دارد
شهد فروردین عشق!

زنها را
بعدِ سی سالگی بیشتر دوست داشته باشید
قلبِ شان بعدِ تولّد سی ام
مدام دل دل می زند
که آیا مردی که دوستش دارم
ناز و دوست داشتن هایم را درک کرد
یا
به حسابِ کمبودهایم گذاشت...؟

با وجود اینکه صاف و ساده بود
چشمهایش ناز و فوق العاده بود


هرچه از زیباییش گویم کم است
ماه گویی بر زمین افتاده بود

علی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی

میدانست
شلاق زمستان چه میکند !
با تن لخت میدانست اما اعتنا نمیکرد ؛
به ناز و ادای نارنجی برگ ها درختی که دل
در گردی شکوفه ی بهار نهاده بود ...

از تو ناز و از منم باشد نیاز

طبق قانون، ناز دلبر می کشم!

ارس آرامی

تا تو با ناز نخندی چه کسی خواهد دید ؟
سی و دو دانه ی برفی که درخشان باشد

کاش
پرنده بودم،
نه برای پرواز ،
برای ناز
وقتی
دستی بر شانه ام می کشی .
حجت اله حبیبی

هلال ماه را با خنده چیدند
کمان ابرو هایت را کشیدند

تمام آسمان تعطیل شد چون
تو را با بوسه و ناز آفریدند


▫️شاعر: سیامک عشقعلی

تو ناز کن

من تمنا ،

تو دلبری کن ،

من تماشا️

️️️

بنداز یک نظر که من جان به سر شدم
در پشت پلک تو من مستقر شدم

قیمت بده ز ناز خریدار می شوم
در معبد نگاهه تو زوار میشوم

اصلا اگر اجازه دهی گیر میشوم
یک خادم دائم التسخیر می شوم

همه تو ی خواب ناز و منم به فکر چشمای ناز اون...

ای باد صبحگاهی از من ببر سلامی
در نزد آن دلارام نا گفته هر کلامی
آرام و بی هیاهو بوسه بزن به مویش
تا روز گردد آغاز با ناز و شادکامی

تو چه زود بزرگ شدی !

و من چه زود پیر !

انگار زمان ناز تو را کشید !

و بر من تازیانه زد !

زن یعنی عشق
یعنی ناز...

ناز را می کشیم،آه را می کشیم
انتظار را می کشیم،درد را می کشیم
پس چرا بعد این
همه سال نتوانسته ایم
دست بکشیم از
هر آنچه آزارمان میدهد...!؟