غزلهایم نشان ازعشق تو دارند باور کن
بیا با من فقط با من فقط با من فقط سرکن
اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
بی قراری اوجِ اوجِ عاشقی ست
هر دو مشتِ عاشقِ مغرور را؛
چَشمانِ او وا می کند!
شیما رحمانی...
گوشه قلب قشنگت اگر من نباشم غمی نیست
تو منو زندونی کردی عاشقی جرم کمی نیست...
فارغ از زشتی جهان
ما جهان زیبای خویش را می سازیم...
طعم زندگی را آن هنگام چشیدم
که چشم هایت به من لبخند زد......
من آن زمان درد دل نگرانی را فهمیدم که عاشق شدم......
می دونستی اگه عشقت رو فریاد بزنم؛ گوش عالم رو کر می کنه؟!...
وقتی بهت نگاه می کنم، حس می کنم چقدر خوشبختم که خدا نگاه کردن به چشم هات رو، قسمت من کرد!...
یه آدم مگه چقدر می تونه خواستی باشه؛ که تو هستی؟!...