شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
آسمانرانهای خونی اش را باز می کند.ابرها می روندچکه کنان به سمت غروب... پخش می شود روی سطح افق، لکه ای بزرگکوه ها سیاه می شوندزنی، پشت قله ها ته کشیده است.......
آخرش قشنگه، عزیز من! رویایی با دیوارها و حصار ها و سنگ های بزرگ و کوچک کم نیاوردن و ادامه دادن... باور به عشقباور به این دو کلمه: آخرش قشنگه...یه روزبه غم و فراق امروزخواهیم خندیدفقط باید شکیبا باشیم و محکمچون ایوبچون کوهروز تابان خواهد آمد موقع شنیدن \دوستت دارم ها\حس \بوسه ها \و \آغوش ها\ میان درست کردن دو ظرف سالادکشیدن یه دیس برنج و کفگیر گذاشتن کنارش...وقتی که سرت خم شده رو میز کار و میام ازت می...
غروب/در خوابِ بستر دریا/لالایی باد...
از تنگ غروب آمده تا صبح نشسته ستشوق تو در آغوشم و درد تو به جانم...
آفتاب جذابیت اردیبهشتی ها هیچ وقت غروب نمی کند...
بابای خوب من!شب های بی قراری با غروب دلواپسی،هر شب از راه می رسند.من دلتنگ تر از همیشه زمانبه پشت پنجره می آیمتا تو را در آسمانبه نظاره بنشینم...
هر صبح با باز شدن پلک هایم در من طلوع می کنیو آن طرف شعرهایم غروب...
چقدر مندیدنت را دوست دارمدر خوابدر غروبدر همیشهی هر جا،هر جایی که بتوان تو را دید،صدا کرد و از انعکاس نامت کیف کردچه قدر من دیدن تو را دوست دارم......
تو ڪه نیستی؛پس چه فرقی میکند غروب جمعه باشد یا ڪه شنبه!!...هر روز من بی تو غروب است تو ای رفته ی در دل جامانده!...
لبت قرمز دلت آبی چه تلفیقی شما داریغروب گرگ و میشی که به دریا انتها داری...
دیدنت را دوست دارم ،،سرِ صبح ، ظهر ، غروبدر خواب ، همیشه ، هرجاهر جا که بتوان تو را دید ،،،صدا کرد ، بغل کرد و بوسیدمن دیدنت رادیوانه وار دوست دارم .......
به کدام تکه ی غروبکه روی ابرها لمیده ستبوسه به دست های خورشید می زندسرخ....اعتماد کنمکه صبح خواهی آمدچگونه به این شیشه های رنگی پنجره امکه از هرکدامطرفی از ایران بیرون می زنددست بسپرمکه مشت پنجره باز می شودوصبح خواهی آمدبه من بگواین بته جقه های فرش راکه از سرو کولم بالا می روندبه ضم پایکوبی...چه طور آرام کنمکه صبح خواهی آمددوباره خیابان ها اعتصاب کردنددوباره سنگفرش هاچهارخانه های ناموزون می سازنددوب...
زمستان،می تواند زیبا ترین فصل تقویم باشدوقتی سرما می گیردم وَ بعدتوی تنور آغوشت گرم می شوموقتی شب های سیاه و طولانیمن باشموتو باشیوپرده ی اتاق،که از غروب تا صبح کشیده می ماند...
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشیدو چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید...
تنور می سوزد ترازو اه می کشدما،هرغروب بایک بغل داغ سنگک به خانه بازمی گردیم .//...
دم دمهای غروب دنبال دلم می گردمدر کوچه هایِ تنگِِ خاطراتمآنجاها که؛ به هم گره خورده بودن!!!آه می گردم.....آه می گردم....زیر درختی بزرگدر میان ترانه ی مادرخیلی وفتها تنورش گرم نبوداما دلش گرم بودمیل پختن ؛ماندن ..سبز شدناز چشمهایش می بارید....برمی گردم ....مادرم؛کوچه های تنگ؛با اشکهایم.......
افق!به من بگوای افق!این غروب تا کجامردگانش را تشییع می کند...
خدا کند یک اتفاق خوب بیافتد وسط زندگی مان آری همین جاوسط بی حوصلگی های روزانه مان، نگرانی های شبانهوسط زخم های دلمانآنجا که زندگی را هیچ وقت زندگی نکردیمیک اتفاق خوب بیافتدانقدر خوب که خاطرات سالها جنگیدن و خواستن و نرسیدناز یادمان برودآنگونه که یک اتفاق خوب همین الان، همین ساعت همین حالا از پشت کوه های صبرمان طلوع کند طلوعی که غروبشغروب همه ی غصه هایمان باشدبرای همیشه......
بهترین شیوه زندگی آن نیست که نقشههایی بزرگ برای فردایت بکشی، آن است که وقتی آفتاب غروب میکند، لذت یک روز آرام را چشیده باشی ......
خیال نکناگر برای کسی تمام شدیامیدی هست؟!خورشید از آنجا که غروب می کندطلوع نمی کند...!...
صبح و وعصر که فرقی نمیکند ای همه زندگانی ام وقتت بخیر ...️️️...
جمعه باشدغروب باشددریا هم باشدتو نباشىاین خودش غمگین ترین شعر جهان است...
جمعه هاتمام دردهایش رابا صبح آغاز می کند …با سکوتشجان آدم را به لبش می رساندبه غروب که می رسدپر می شود از بغض …پشت پنجره ی خیال که باشیبا او می گریی …....
من وغروب/روی یک خط ایستاده ایم/سبز شد برنج...
غروب چکیدهبر تن پاییزدور از......
دلم خون شد از این افسرده پاییز/ از این افسرده پاییز غم انگیز/ غروبی سخت محنت بار دارد/ همه درد است و با دل کار دارد...
میشه تو ۴۰سالگیم باشی؟میشه وقتی غروب میشه تنها نباشم میخوام برم ولیعصرگردی؟یا نه اصلا غروبِ جمعه رو تنهایی بالا نیارم؟یا نه اصلا شبا قبلِ خواب بهت شب بخیر بگمُ مُچاله شم تو بغلِت؟میشه صُبحِش چشام تو چشایِ خُمارِت آخ واشه؟میشه هر وقت دستام لرزید یا اصلا یخ زد دستات باشه؟میشه با فک کردن بهت برقُ تو چشام ببینی؟میشه شب که تاریکِ سیاهِ به بودنِ فردات فک نکنم؟ببین فقط باش! هر جوری خُب؟...
آخرین غروب هفتهلحظه تاریک و روشنتوی خونه منتظر باشواسه اومدن منلباس سبز تو تن کناون لباس سبز روشناونیکه رنگ چشاتهرنگ دلخواه تو و من...
باز جمعه به سراغم آمد...مملو از حال بد و بدتر از آن غم دلتنگی تو!!دل من همچو غروبش تنهاست...
دختر یعنی لبخند در هجوم گریه هاآرامش وقت بی قراری هاعاشقانه ای هنگام غروبدختر یعنی تفسیر جمله ی دوستت دارمیعنی خدا هم زیباستعجب نقاشی خوبی استدختر یعنی دختر، مادر، معصومیت تا بی نهایت …...
تو در مسیر طلوعی و من اسیر غروب چه اختلاف بزرگی کجا به برسیم...
تنهایی ... به تنهایی هم می تواند دخل آدم را بیاورد چه برسد به اینکه دست به یکی کند با غروبدست به یکی کند با جمعهبا پاییز......
دوست دارم/ مثل یک استکان چای داغ دم غروب/ کنار پنجره ی پاییز /بخار شیشه و باران...این کیف کوچک ساده را به دنیا نمی دهم عزیز!...
برھنه گی راھر صبحبه تن می کندنرسیده به غروبعشقپشت شیشهبه تاراج می رودِ در نگاه سردمانکن ھای بی سر !...
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویشمانیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم...
غروب اسمان مرا به فکر مرگ می اندازدتا دیر نشده مرا باخود به پرواز در بیاور...
خیال نکناگر برای کسیتمام شدیامیدی هستخورشیداز آنجا که غروب میکندطلوع نمیکند...
نمی دانم چرا رفتی؟نمی دانم چرا؟شاید خطا کردموتو بی آنکه فکر غروب چشمان من باشینمیدانم کجا ؟ تا کی؟ برای چه؟ولی رفتی......
تنهایی...به تنهایی هم می توانددخل آدم را بیاوردچه برسد به اینکهدست به یکی کند با غروبدست به یکی کند با جمعهبا پاییز...!...
طلوع دوباره خورشید زندگیت رادر زیباترین فصل سال تبریک می گویمبا آرزوی طلوع خوشبختی ها و غروب غم هایتتولدت مبارک...