شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
نیایشرازهای ناگفته ام را به هنگام سوسو زدن ستارگان،مهتابی شدن آسمان،پیچش رقص ماه، میگویمحضرت عشق به پیشواز می آید وبه قیمت گزاف خریدارنسرین شریفی...
نیایشتهی گشتم زخویش، گفتم بیابم من رهی راگذربرکوچه دل کردم و دیدم دلبری راگفتم، میشود با هم کمی گپ بزنیم؟گفتا: بودم من که پیشت،تو ندیدی این منی را؟نسرین شریفی...
نیایشخدایاتونگاهم کننگاهِ من اگر جایِ دگر باشدصدایم کنبه آن وقتی که یاغی میشومبه آن وقتی که سرکش درمیانِ های وهویِ شیطان باخودم درگیرخدایا دستِ من را گیرنسرین شریفی...
نیایشخدایاعاشق روی دل آرای تو گشتماز این رو از همه عالم گسستمبماندم منتظر تا که شب آیدسکوت نیمه شب عهدم ببستمخدایا شب سکوت و من همه داددر و دیوار گویند که، که هستمبگفتم من همانم،مرغ عاصی پرشکستهکه پرهای خودم را خود شکستمخدایم داده بودم عهد و پیمان الهیمنِ غافلِ ز خود عهدم شکستمکه دنیا زیور است و زر و شیطانبگفتا تا کمر بندش ببستمچنان غرق شنا در آب دنیاکه حتی حوله خشک هم نبستمچنان مست خود آرایی شدم منکه راه راست تا...
نیایشمی خواهم رها باشممعلق درهوا،زمینهرآنچه توبخواهیآن شوم که به همه شادی ببخشم، بدون اینکه ببینند مرا،اصلا میفهمی چه می گویم؟همانی باشم که خودت میخواهیهمانی که گفتی به درون روم تا شناسم تو راگفتی من توام و تو منمیخواهم آن شومآری همان بینهایت عاشقنسرین شریفی...
مگرفقط انگور مست میکند؟که برف و یخ زمستان هم دست کمی از انگور نداردبرف است و سر خوردنها و پیچ و تاب خوردنهای روی برف ، یعنی خود رقص و خدا هم به تماشای رقص می نشیند و قهقهه های مستانه اش ،فضا را پرمیکندکفرمی گویم؟باور کنید نهنیایش است رقص نیایشزمستان مبارکنسرین شریفی...
نیایشمیخواهم فارغ شومفارغ از همه چیز فارغ از همه اصوات، جز صوت درونمیخواهم درون قابِ تنهایی خودم مسکن گزینمودرآن اطاقک انباری سرشار از لذت و بدون ریااطاقکی که درآن همه چیز یافت میشود جز هیاهوی حواشیمن هستم واطاقک و لذتهایِ خودم، که به او منتهی میشومبه اویی که جزء لاینفکِ منستوروشنایی من درتاریکترین زوایای وجودمتنها اوستاویی که با یک ثنا گفتنش آنچنان پر میشومکه گوییدنیایِ اطرافم همه پوچندومن میما...
نیایشاگربه نگاه خداوند ایمان قلبی داشته باشیم و بدانیم که مارا به پس پرده آگاهی نیستاینهمه برای دربهای بسته زندگی غر نمیزنیم و به شادیها و نعمتها ، نگاه متکبرانه و خضوع نداشتن و فراموش کردن خدابیا دوست من، بدان که اوست آگاه برجزء جزء کل هستیدوستت دارم خدای من،رهامیشوم درتوهمچنانکه درتو رهابودم و تو زیستنم دادی که بها بیابم و مانند توشوم و درتو یکی.که این همان خودشناسی یعنی خداشناسینسرین شریفی...
نیایشدیشب دل مست ما چه ها کردجسم وروح خودبه میخانه رهاکردپیرِمی فروش باده بیاورد و برگرفت دلبنوشید و دمادم یار خودصدا کرد(ایامتان خدایی باد)نسرین شریفی...
نیایشما واژگان شبهای بی طهارتیمدرپی نفس اماره، رهروان عادتیمغرانیم و ناهوشیارکه دزدان دریای رحمتیمگویی که هرگز با نسیم مرگ نخواهیم رفتببخشای برما، که بی حیایان راه عادتیمنسرین شریفی...
نیایشخدایا توهم عشقی و هم عاشق و هم معشوقکه هستی بهر هرموجود، معبودهمه ذرات هستی بهرتو درکرنشند و من نمیدانمچگونه خودشناسم تا که دست یابم برتو ای معبودکه سخت است اینکه خودگفتی در آن مبارک سوره قرآنهمان سوره که نامش هست ناس که گفتی وسوسه دارد دردلها، آن وسوسه گرپنهانکه یا جن است و یا انسانبارالها آفریدی آدم وازنسل او کردی پدید آدمهادادی به او قدرتگفتی جای منی روی زمین ای انسان چون دمیدم ازروح خود درتو که اینک این من و...
نیایشگرباغ بهشتی وطنم،جامه دیبا به تنم،تاج مرصع به سرم،دلبرزیبا به برمگرتو حالم ندهی، حال نگیرمفکرمرا گرتو باران ندهی،بار نگیرمدل بیمارمرا، گر که شفایم ندهی،جان نگیرمنسرین شریفی...
نیایشعشق تودرشب هویدامیشوداین دل عاشق چودریا میشودعطر یارمستم میکند درنیمه شبخواب ازچشمم حاشا میشودعشق ورزی در دل شب بهتر استچهره دلدار چه زیبا میشودهرچه می خواهد دل تنگت بگوآنچه دل خواهد مهیا میشودبا آسمان صنع او گویم سخنازهردری یک نکته پیدامیشودماه آسمان با طعنه می گوید وایباز این عاشق خسته، هویدا میشودمی خواهم که آرامَش کنم این دل طوفان زدهدل با کارخود مشغول دعوا میشودمن نمیدانم که ای؟ای جان جانانم بیارخ نما،دنی...
نیایشچگونه توانم دوست داشتنت را پاسخ دهمتویی که نبض زندگیم را در دستان معجزه وارت گرفته ای و با بارش عشقت، هیزی هایم را پاک میکنی و لجنهای رفتارم رادرپس پرده پنهان کاری بخشش برکتت ، نهان میکنیدرحیرتم ازعاشقی اتکه چگونه کژی هایم را پوشاننده ایو هرلحظه مهرت برمن فزونترو آغوشت،جایگاه امن وجودمهرگز نتوانم گفت از چگونه دوست داشتنم ، که هرچه بگویم، باز تو عاشقتری،ای هم نفس لحظه هایم.نسرین شریفی...
نیایشکوچه پس کوچه های شب،عشقست و عاشقی می بایدحضرت شب درس میدهد از عالم بالاولی افسوس که شاگردان درخوابند و مکتب خانه نیم تعطیلنسرین شریفی...
نیایشمیدانم آنچنان شعله عشقت افزون می یابد که ناخواسته مرا در آن خواهی سوزاند و گُر گرفتنم را شاهدخواهی بود و باز میدانم همان آتش عشقت ، جهنم خواهدبود، بسوزانم که عاشقت هستم بر شعله های سوزان عشقت معبود بی همتای من.نسرین شریفی...
نیایشخدایا کاری کن ازمن گرفته نشویمن که دیوانه سرگردان برموجهای زندگیمازبسته بودن آغوش بی معرفتهای این زمان به ستوه آمده امدستهایمان را میگیرند،و صداقتمان را می ربایندودر آخرکار، دزدان لحظه های شاد زندگی میشوند ودر بیتوته طوفانها رهایت میسازندو آنجا که ناخالصی هایشان آشکار میگردد،من یادتو می افتممرا ببخش که همیشه خطاکارم و فراموشکارتواین دیوانه تنها را تو در آغوش گیرنسرین شریفی...
نیایشعاشقم کن درسِ عشق ازبرکنملحظه هایم ،با خدایم ،تر کنمآتشی ده در وجودم آنچنانتاکه تن شعله بگیرد ذوب گردد بیکراننسرین شریفی...
نیایشقربانت گردم که چه عاشقی هستیغمهایم را می بینی، نشانه می فرستیناشکری هایم را، تلنگر میزنیبیوفایم و گم میکنم تو را،پیدایم میکنیای نهان آشکارمنای عاشق بی همتای منبازهم پیدایم کن ،من ناسپاس را که میدانم باز گمت خواهم کرد در این سوسو زنان افسار گسیخته این جهان نسرین شریفی...
نیایشحضرت شب صدا میزندواگویه میکند و چه عاشقانه مرهمیست بر دل زخم خور ده هر آن که عاشق استقد بلندی دارند کوچه پس کوچه های شبو عجب صبری سبزمی نشینی بر سکوی کاه گلی کوچهو نور نیز رو برو یتو آغوشش برایت بازفرشتگان با دامنهای چین و واچین سپیددر ترنم لحظات ناب تو با نور،رقص عاشقی میکنند و بر سجاده عشق،آهنگ دلنواز ایاک نعبد می سرایند.نسرین شریفی...
نیایشخدایا ای رفیق همیشگیمبایادتو تار تار بدنم شکوفا میشودولی بازهم در این دنیای وانفسا و روزگارغریب تورا گم میکنمدرمنجلاب نفس اماره، بدجوری زخمی میشومآنجاست که دوباره یاد تو می افتمای ناجی جسم و روح و روانمو چه آرام میشوم با یاد توو چگونه راحت ، قفلهارا میشکنیخدایا مرا ویرایش کنآنچنان که دیگر، این دل هردم بین،استواربه ذکر :الا بذکر الله تطمئن القلوبنسرین شریفی...
سحرگه که: همه، در خوابِ نازند،پدر، فکرِ نیازِ بچّه ها هست؛اذانِ صبح، بعداز یک نیایش،مهیّای سفر، از دل سَرا هست...شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک چهارپاره)...
محبوب من اسم شما زیباترین نیایش عاشقانه عالم است !...
باید سرشار بود و نیایش کرد عاشق بود و نیایش کردنیایش همنوائی صدای تو بامهتاب و ستاره است درسکوت شب...
ای خدایی که راه ها را هموار میکنیگره ها را باز میکنیامید را به ناامیدان برمیگردانیدلها را خوشنود میکنیچهرها را میگشاییگرفتاران را گشایش میبخشیدستان ما را رها مکنمارا در کنار حرم امنت نگاه دار...
ارابهٔ خورشید در دست توستهر صبح ؛ از آن سمت نیایش عشق طلوع می کند بر باران بوسه هایت...!...
روز عرفهروز نیایشو روز بارشچشم های خاکیانبر شما آسمانیان مبارک بادالتماس دعادر لحظات قشنگ خلوتتان...
و من نیایشی گرمدر نجوای شبانه ات می شومبا فانوسی از جنس بهارکه روشن می کندتمام تاریکیت را...
. **نیایش فرانسوا آسیزى برای صلح** .خداوندا،مرا ساز صلحِ خویش فرما.که در جاى کینه، بذر *عشق* بپاشمو در وقت تقصیر، *بخشش* بیاورم.به گاه تفرقه، *یگانگی* ودر وقت خطا، *راستی*.آنجا که شک مى دمد، *ایمان* وآنجا که نومیدی، *امید*.در ظلمات، بادا که *نور* آورمو در غم، *شادمانی*. بار خدایا،باشد که بیشتر در پی *تسلّی* باشم، تا تسلّی؛ در جست و جوى *فهمیدن*، تا فهمیده شدن؛ و *دوست داشتن*، در جاى دوست داشته شدن. کهبا *دهش* است ک...
بر آمد به سنگ گران سنگ خرد/هم آن و هم این سنگ گردید خردفروغی پدید آمد از هر دو سنگ/دل سنگ گشت از فروغ آذرنگجهاندار پیش جهان آفرین/نیایش همی کرد و خواند آفرینکه اورا فروغی چنین هدیه داد/همین آتش آن گاه قبله نهادیکی جشن کرد آنشب و باده خورد/سده نام آن جشن فرخنده کرد...
مرگ زرتشت در پنجم دی ماه گاهشماری ایرانی واقع شدهاست این روز را روز خورایزد گویند. به روایت برخی از نوشتههای اوستایی زرتشت، پیامیر ایرانی پس از پایان رسالت خود که بخشی از آن آموزش راستی و رستگاری و آرامش به انسانها بود، در شهر بلخ به سر میبرد. زرتشت هفتاد و هفت سال از عمرش میگذشت و در آتشکده شهر بلخ به آموزش و راهنمایی انسانها میپرداخت و این هنگامی بود که گشتاسب کیانی، فرمانروایی آن سامان را به عهده داشت. گشتاسب و پسرش اسفندیار از ...
صدایت میزنم خدایا..ھیچ کسی را در ساحل طوفانی زندگیش..تنھا مگذار...