پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چون سخن از مَرد و مَردی گفته شد قصه ها از استقامت زنده شد پایداری ،کوهِ غم، یعنی پدر درد و سختی با وجودش ضربه شد...
کوهی تو که پشت صبر را خم کردی غم را ز جهان مبتلا کم کردیخورشید وجودی که به من تابیدی ره توشه عشق را فراهم کردی...
پدر...❤️زیبا شدست با تو تمام جهان منهستی نشانه ای ز خدا، مهربان منمن از شما به غیر محبت ندیده امدریای لطف و معرفتی! بیکران من!پرواز در مسیرِ نگاه تو دیدنی ستآغوش گرم تو، شده چون آشیان منهر دم کنم سپاس پدر را که داده استراه درست زندگیم را نشان منآموزگار اول و آخر، مرا توییدر داستان زندگیم، قهرمان منمن بی تو هر قدم به زمین میخورم بیامحتاج دست های تواَم، آسمان منروزت مبارک ای پدر خوب و ماه منهمراه لحظه ه...
به قرص کامل روی تو ماه می گویندبه آن طرف که تویی شاهراه می گویندغروب نام جهان بوده قبل از آمدنتتو آمدی، به نگاهت پگاه می گویندزمین به قدرت بازوی تو تعادل یافتبه کوه قبلِ طلوع تو کاه می گوینددر آن هوا که نباشی نفس نمیخواهمبه آن تلاطمِ در سینه آه می گویندپدر! بخند برایم که خوب می دانیبه خنده ی تو فقط دلبخواه می گویند...
تا سایه ای چون تو مرا بالای سر باشدزیر سرِ شب های من باید سحر باشدمن با تو فهمیدم به جمعیت نیازی نیستگاهی جهانت می تواند یک نفر باشداز هیچ طوفانی در این عالم ندارم باککوهی شبیه تو پناه من اگر باشدکم کرده ای از جرعه های دلخوشی خودتا جام خوشبختی من لبریزتر باشدتوصیف خوبی های تو باید فقط یک بیتآری همینگونه مفید و مختصر باشد《شاید خدا روی زمین جایی میان ماستشاید که نام مستعار او پدر باشد》...
پدر، معنای ماندن تا همیشهپدر، حایل میان سنگ و شیشهپدر، باشد ستون خانوادهپدر، کوهی همیشه ایستادهپدر، مرهم برای زخمهامانپدر، باشد نشان عشق و ایمانپدر، سنگر برای مشکلات استپدر، چون آبراهی در فلات استپدر، عاشق ولی آرام و تنهاپدر، باشد برای عشق معناپدر، در عرش باشد تا قیامتپدر، معنا و مفهوم نجابتپدر، در یاد و خاطر جاودان استپدر، خورشید ما در آسمان است...
دستهایش بوی نان می داد و می بخشید هرچه داشت پدر...
(پدرکه باشی)شانه هایت ایستادن را به من آموخت انتطارت برایم صبوری را من یاد داددستانت بوی عشق می دهد نمی توانم تو را وصف کنممدام واژگان را جابه جا می کنماما برای توصیفت واژه ای را نیافتماز زمانی که طفلی در گهواره بودمدر تکاپو برای درک نام اعظمت بودماما هرچه بزرگ تر می شدم چرایی های بی جوابی در ذهنم نقش می بستمی گفتم مگر می شد در دلت غم باشداما لبخند به لب داشته باشیمگر می شود در بند مشکلات باشی اما کارگشای مش...
خواستم از او بگویم ؛دیدم دل سپید کاغذ توان شنیدن و درک نام او را ندارد . قلم هم وقتی می خواست بر دل کاغذ نام او را حک کند دست و پایش را گم می کرد.کلمات هم می ترسیدن تا نکند ذره ای از وجود بی کران او را از قلم بیندازد . راستش را بخواهید پدران بهترین بازیگران دنیا هستن خوب نقش خود را بازی می کنند . در جایی نقش همسر دلسوز دارند و درجای دیگر برادری مهربان هستند. اما اکثر اوقات همان نقش پدر رابازی می کنند . درزمانی که سختی، کارد به مغز استخوانش ...
خدایا به خواب پدر من آسایشبه بیداریش عافیتبه عشقش ثباتبه مهرش تداومو به عمرش برکت جاودان عطا کنشکرانه اش با من.“روزت مبارک پدر”...
بی دست و پا نبود پدر نشان به آن نشان که دستهایش همیشه تاول داشت زانوهایش همیشه آب مسعود احمد شاهی...
اگر من نهالی باشم که تازه از دل خاک بیرون آمده، قطعا آب و نورم تو هستی پدر...
شبایی که دلم میگیرهبه بلندی پناه میبرم و پشت پرده ی اشکبه نقطه های روشن شهر خیره میشم،گاهی از دیدنشون ذوق میکنم و گاهی بغض!ذوق میکنم چون میبنم که هنوزم زندگی هست؛اما وقتی نور خونه هارو مقایسه میکنماز عدالت روزگار بغضم میگیره!باخودم میگم بی شک هرخونه ای که روشن ترهحتما هنوز قلب اون خونه داره می تپه،میدونید قلب هر خونه چیه یا بهتره بگم کیه؟قلب زندگی هرکسی پدر یا سرپرستیه"که حتی فکرسایه ش تا ابد دلت رو گرم میکنهو نفسش نس...
پدر آن نیست که به شعر توان وصف نمودباید این بار خداوند سر به سخن ساز کندارس آرامی...
پدر آن سوره ی مفقود شده ی قرآن استای قِداست دستانت آیه ی مقدس عشقارس آرامی...
هرچه کردم بکنم وصف تورا، شعر کم آوردبه وصفت سپید رو سیاه و غزل ناچیز استای شانه هایت کوه و دستهایت روایت مردانگیدر عالم واژه ها نام پدر از عشق لبریز استارس آرامی...
به توصیفت واژه حقیر و شرح تو محال است پدرهرچه کردم بکنم وصف تو را، شعر کم آوردارس آرامی...
دستهایشان را که بو میکنیبوی زحمت می دهندبوی حامی بودنبوی محبت بی دریغ افسانه هاپدر که باشد تمام دنیا برایت بهشت میشود و تمام رویاهایت قهرمان دارد□□□پدر که جهانش را عوض کرده باشدحس تنهایی غریبی داریاما باور کن ...روح او باز هم کنارت هستحتی در آن دنیا هم هوایت را داردو بیشتر از همیشه نگرانت هستپدر همیشه قهرمان استپدر ...قهرمان هر دو جهان استرعنا ابراهیمی فردروز پدر مبارک⚘...
پدردمادم عشق را تفسیر کردیدلم را با خودت درگیر کردیشکستی مثل یک آئینه اماگل خورشید را تکثیر کردی◇◇◇به چشمت برکه امید دیدمشبی که ماه می تابید دیدمدلت در پشت کوه غم نهان بودلبانت را که می خندید دیدم◇◇◇برای سرنوشتم یار هستیشبم را دیده ی بیدار هستیمعمای تو را هرکس، نفهمدگمانم کوهی از اسرار هستی◇◇◇تو هستی در کنارم غصه ای نیستاگر چه بیقرارم غصه ای نیستخودت گفتی که من هم ای پدرجاناز این ایل و تبارم غصه ا...
پدر روزی بدون احترام و عشق نمیخواهد پدر کادو گرانتر ازحدیث عشق نمیخواهد پدر را توانی احترامش را بجا آورکه او از تو زرو زیور ,زمین و خانه و مسکن نمیخواهد روز پدر مبارک...
👌غزلی درباره پدرپدر یعنی امید و زندگانیپدر یعنی چراغ و روشناییپدر یک نعمت بی انتها استپدر یعنی اگرخواهی توانیاگرخواهی شناسی دوستی راپدر یعنی حمایت مهربانیهمیشه درتلاش ورنج باشدپدر یعنی تلاش و جانفشانیبرای بچه هایش درتلاش استپدر یعنی درک و قدردانیگذشت ومرد بودن شیوه اوستپدر یعنی روحِ آسمانیبه سیلی صورتش را سرخ داردپدر یعنی تحمل در نداریپدرگنج است قدرش رابدانیمپدریعنی گنجِ جاودانیشعراز:حسین صالحی...
آفتابِ پدر؛وقتی به غروبی وحشی تن داد،این آرزوهای من بود که-در پیچ و خم زندگی گم شد.!...
پدر و مادر...تو سن بالا، پدر و مادر داشتن خیلی خوبه، البته پدر و مادر خوب.چون تو این سن، پدر و مادر دیگه اون نقش پدر و مادری را بازی نمیکنند، مثل یک دوست میشن واسه آدم، دوستهای خوب، دوستانی که به هیچ قیمتی و به هیچ دلیلی به تو خیانت نکردند و نمیکنن. مثل یک رفیق صمیمی، یک رفیقی که یک عمر تو رو می شناسه، از لحظه ای که چشم باز کردی با تو بوده و با اولین نفس تو آشنایی داره، با غمهات و خوشیهات راه آمده و میدونه چطوری باید با تو کنار امد.تو سن با...
غم در آنجا فروکش می کندآفتابش پرنور تر از همه جاستبرف های زمستانش گرمی شن های ساحلی تابستان را دارددیوارهایش بلند و مستحکم تا زمانی که چراغش روشن است,سفره اش گرم استجاده اش همواردروازه هایش بازجنگلش سرسبزو درختانش پربارقطعا تکه ای از بهشت آنجاستخانه ی پدری را می گویم.....
پدر نمردبلکه آن شب به خانه نیامدمثل اینکه فهمیده بودقرار است یک شب دیگربیشتر از شبهای دیگرشرمنده ی من و یلدا باشد!...
❤ پدرم چه خوشبخت بودمآن زمانکه دستهای کوچکم با حرارت دستهای مردانه اتگرم می شد اما افسوس....صد افسوسباورم نیستنباشی و من نفس بکشمنفس نیستبلکه هرثانیهنفس کشیدن بدون توقفسی بیش نیستدوستت داشتمو....دارمو....خواهم داشت...ساناز ابراهیمی فرد...
آزرده شد زمستانوقتی درز پنجره ها راگرفت پدر...
تک درختی متروکم،مطرودِ بیابان حتا! ***بودنم بی تو، پدر!معنای پوچی نمی دهد؟ سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
وقتی چشمانمان..کنج اتاق خلوتی را می گزیندمی دانیم زمستان رسیده استو عمر ما در رکود باتلاقی مسدود استوقتی سوار الاکلنگ چوبی می شویمو باد از سر ما می گذردلحظه ای طعم شیرین خوشبختی را می چشیماحساس دوران کودکیاحساس باهم بودنو احساس اینکه پدرهنوز هم در حیاط بزرگمانکنار بازیهای ما ایستاده استما چهار تایی ...به هوا پرواز می کنیمما چهار تایی به هوا پرواز می کنیمو آسمان امید ماستبیا به اتاق چادری منو ببین که چه کیفی دارد!...
وقت تنگ است و پدر در پی آبدل تنگ است و پدر در پی نانکه کند سیر دل کودک راروز سخت است و شب زیست طویلخوردن اندک ، روده ها هشیارپدر در پی آب ، پدر در پی نانکه کند سیر دل کودک راوقت تنگ است و تنگکودک از همیشه دل تنگگشنگی طاقت اش برافراشتهمثل گرگ -درنده- درنده گشتهپدر در پی آب ، پدر در پی نانگریزان از خانه و کاشانهبه هر سوء و کرانهکودکم بیمار استبی حال است و بی نان استچه کنم !دست و بالم تنگ استوقت تنگ است و تنگ...
امن ترین جای جهان،شانه های \تو\ بود... ***آه، پدر! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
ایران..اسمش هم ابهت دارد..ولی مردمانش..همه غریبه پرستند..میدانید..ایران ، همچون پدریست که تا حد توانش ، هر چه فرزندانش میگویند را برایشان فراهم میکند ..ولی با این حال ، بازهم فرزندانش میگویند : ببین آمریکا چقد خوبه ، اروپا چقد خوبه ، چقد بچه هاشو دوس داره، براشون فلان میخره ، بهمان میخرهو ایران ، پدری مهربان و زحمت کش ، سرش را بخاطر حرف های فرزندانش ، پایین میندازد و دلش هزاران تیکه میشودیاد بگیریم..پدرمان ، ایران را ، با تما...
مادر بزرگمادر بزرگ گفت:فرشته ها دارند؛پدرت را باد می زنند.گفتم:چرا پدرم...مادرم دارد فارغ می شود!باور مادر بزرگدر نگاهم عجیب آمدآنگاه که دست های زمخت چهره ی مالای پیر و پره های خالی،از ماهی؛پدر را دیدمنگاه خسته او تماشایی نبودبه یقین باورمادربزرگ پی بردمدانستم ؛غم، غم سفره بود و حتی فرشته ها دستان خالیو شرم پیشانی پدران را دوست...!...
فکر کردن به پدر مثل گرمای کنار هیزمی سرخ شده از آتش، در یک روز سرد زمستانی است. امنیت در وجود پدر، مثل آغوش گرم مادری پر مهر، برای فرزندی ترسان از دنیای ناشناخته هاست...
خشکید درخت سبز این باغ ، پدرنامت شده سرلوحه ی آفاق ، پدرتا لحظه مرگ بی گمان می مانددر سینه من نشان این داغ ، پدر... بهزاد غدیری / شاعر کاشانی...
خسته و دلشکسته از عالم و آدم، لباس مشکیاشو تنش کرد و ع خونه زد بیرون،،انگار با همه قهر بود،گره ابروهاش لحظه ب لحظه بیشتر میشد،،انقد تو فکر بود ک صدای بوق ممتد ماشینی ک ع بغلش رد شد رو نشنید،و همچنین بدو بیراه پسرک جوانی ک اعتراض میکرد ک حواست کجاس،،هه مگ چی میشد ی بارم اون بقیه رو نادیده بگیره؟!سرشو پایین انداخت و راهشو پیش گرفت،نفهمید چطور سر از مزار پدرش دراورد،از پسرک گلفروشی ک سر در بهشت رضوان نشسته بود چن شاخه گل میخک و گلایل و ی شیشه گلاب گ...
پدر تو همیشه ناخواسته متهمی !همیشه مقصری...بخاطر سکوتت، مهربانیت ...گذشتت، بی کینه بودنت ...کمک نخواستنت، بی آزار بودنت !و از همه بدتر اینکه ،خوبی هایت، زود فراموش می شوند ...!...
زندگی ۲زندگی زیباتر از نام و نشان و کیمیاستثروتی بالاتر دریای الماس و طلاستخوشتر از باران شالیزار و شب های کویربهتر از رقص گلی در کوچه باغی آشناستزندگی پژواک هستی در سلام مادر استمثل لبخند پدر یادآور لطف و صفا استلحظه ناب و قشنگ خنده های خواهری-با تب و تاب برادر در تمام ماجراستزندگی نجوای صبحی در طلوع آرزوستلهجه شیرین ترین طعم دل انگیز دعاستگرچه کوتاه است عمر لحظه طوفانی اشپیج و تاب زورقی بر شانه موج بلاستز...
بعضی ها آرامشِ مطلقندبغلِ دلواپسی هایمان که می نشینندبا همان لبخند اول قند در دلمان آب می شود ...یک نفر که خوب ما را می شناسد...کسی که خودش مملو از غم ولی سنگ صبور حرفهای ماست."پدر همان سه حرفیه ناب که حرف ندارد."...
پدر آرامشِ صبحِ سپیدهپدر دریایی از عشق و امیدهپدر ای هستی و دارایی من به سَروِ قامتَت سرها خمیده...
شب طنین افکنده استشب طنین افکنده استو صدای زوزه ی سگان ولگردیکه امشب برای اولین باردر خانه ی همسایه مهمان اندمادر...از همه حساس تر استو می گوید ...حرف گل سرخ را باد نمی فهمدشب دارد می گریدتنها ...درختان زبان مرا می فهمندگلها...و پرندگان ...و تمام چراغ های همیشه بیدار شهردلم تنگ شبی ستکه پدر ما را می خواندکه پدر ، خاطره های دور رابرایمان می گفتکه پدر ما را دوست می داشتصدای جاری شدن آبصدای شفاف ماه من...
تو ای زیبا . . . پرفروغ . . . پر معنا . . . بینهایت خوب . . .تو آنقدر بزرگ و مهربان بودیکه حتی . . .شالیزارهای سبز نیزدر زیر سایه ی وجود تو آرام می گرفترعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
من دوستای زیادی دارم، اما رفیق ... فکر نمی کنم!شاید تو جزو اون دسته از آدمایی باشی که معتقدن دوست و رفیق یکیه، اما من میگم اینطور نیست. میدونی چرا؟یه نگاه به لیست مخاطبای گوشیت بنداز. چند نفر از این لیست رو دوستات تشکیل میدن؟ ۵۰ نفر؟ ۱۰۰ نفر؟ ۲۰۰ نفر؟ وقتی دلت از همه چی و همه کس گرفته، وقتی حالت خیلی بده و میخوای یکی باشه که فقط براش حرف بزنی و غرغراتو بشنوه، وقتی احساس میکنی هیچکس رو توی این دنیا نداری، به چند نفرشون میتونی زنگ بزنی؟اون...
هر زن هر چقدر هم که قدرتمند باشدخوشبختی اش رابا دو مرد تعریف میکند..!اول پدر ❤️که الفبای امنیت و عشق را به او می آموزد✨و دوم یاری که تمام دوست داشتنش رااز آغوش همه ی زنان برمیدارد و به پای اومی ریزد 🌟...
هنوز دارم به یاد...روزهای خوب کودکی راقبل از رفتن به سوی مکتب خانهبامدادان کنار سفره خانهاز فرط خنده من و تو مدهوش می شدیمبه دیار خیال می رفتیم و رها می شدیمچه می خندیدیم ...چه آوازها که سر نمی دادیمبه امید روزهای خوش آیندهو پدر ...که خنده او را دوست داشتنی تر می کردبه دیوانگی ما می خندیدرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
نگاه خیره ی من ،،،با چشمانی بیگانه از خودم؛ماتِ نگاهِ سردت بود... دردانگیز بود برایم که، چرا مثلِ گذشته ها\\\نگاهم را، با تبسمِ همیشگی ات --پاسخ ندادی؟!...نکند--سکّوی یخ زده ی غسال خانهگرمای مهرت راسرد کرده بود؟!آه! آه؛ --پدر! پ.ن:و سخت است فرزندی، پدرش را غسل دهدو، کفن بپوشاند! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
تو هر گز کسی که می خواهم باشم را نقد و قضاوت نکردی.تو فقط بدون شرط مرا دوست داشتی.برای این فقط ممنونم.تا ابد دوستت دارم پدر....
پدرم تا دقیقه ی آخرمثل یک کوه تکیه گاهم بودرودی از عشق در دلش جاریتاجِ سر بود و پادشاهم بوددر کلامش خلوص پیدا بودهمّتش کوه را تکان می داداز نگاهش بهار می روییدتا نَفَس داشت بوی نان می دادمهربان، بی ریا و عاشق بودمثلِ یک مرد زندگی می کردمعنی ِغُصّه را نمی دانستبا غم و درد زندگی می کرددرد را در وجود خود می ریختاو دلی داشت مثل آیینهپرتلاطم کریم و بخشندهمثل دریا بزرگ و بی کینهدر غروبی به وسعت پاییزناگهان رفت ...
خیلی وقت بود که از آرزوهایش حرفی نمیزدمگر تمامشان را به نام من زده بود پدر...
چقدر دنیا می تواند جای امنی باشد وقتی تو هستی و می توانم هر زمان که بخواهم صدایت کنم و پشتم، دلم، جهآنم به بودن ات گرم باشد !😍دلم قرص باشد که زندگی آنقدرها هم که شنیده ایم بی رحم و به دور از عاطفه نیست، تلخی هایش موقتی اند و من بهانه ی بزرگی دارم که خوشبختی ام را هر روز فریاد بزنم...بگویم که هنوز هم می توان حالِ خوشِ زندگی را نفس کشید !خوشبختی قدم های توی عزیزترین است که گاهی به اتاق هامان سر می زند که ببیند کجای عالمیم و حالِ دلمان خوب است...