سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
ای زن آسمانی، ای ستاره درخشان،من تا ابد،در تاریکی شب،دنبال تو خواهم گشت....
در آغوش شب، ستاره ها رقصانندپرتوان و خیره کننده در آسمانندکهکشانی از رنگهای خیال انگیزبازویی بسته از جواهرهای زیباستدنیا در این بی پایانی، یک جواهرگاهکه هر نگاهی، جادویی از دیده ما می افتددر آغوش شب، ستاره ها و کهکشانآغوشی دنیایی است که هرگز تکراری نیست...
فردای عشقدیده بودم چهره ات را در تب زیبای عشقلابه لای خلسه ای در پرده ی رویای عشقتو سراسر جلوه بودی مثل قرص آفتابمن ولی...غرق توهم غرق واویلای عشقبعد از آن روزی که با آلاله ها کِل می زدیچشمه بوی پونه می ریزد به زیر پای عشقمی تراود رشته رشته پرتو خورشید راتا نیافتد یک نفس از جوشش فردای عشقای که چشمت آبی صد آسمان باور استطره ات صد کهکشان زلف ناپیدای عشقما و این دلدادگی در گوشه ی درد و جنونجا ندارد عقل اگر در ساحت و...
من ایمان دارم زندگی ما در عمق کهکشان ها، جایی ورای زمین و زمانه ای که ما در آن ایستاده ایم، ادامه دارد، جایی آن سوتر از پهنه ی کرخت زمان. آنجا که ستاره ها حیاط خلوت آدم ها و سیاهچاله ها، پنجره های روشنی اند برای شکفتن. آنجا که می شود روی ایوان بلند سیاره هاش ایستاد و تمام کهکشان ها و هستی را به وضوح، تماشا کرد. من به شدت ایمان دارم که هستی ما به این زمین خاکی و محدود، خلاصه نخواهد شد. ما کوچ خواهیم کرد، قلب هامان را برخواهیم داشت، حافظه های غبار...
هر سربازی که در جنگ تیر می خورَدیک کهکشان ، خاموش می شود ...می ترسم از آسمانی بی ستارهاز شاعری بی واژهو از دفتر خاطراتیکه پروانه های خشکیده اشیک بار دیگرباید بمیرند...!...
سرا پا آتشمسیلاب اشک های سوزانگاه و بی گاهمی شویَد بنایِ استقامتممی بَردته مانده های روحمی دود دود از حجم تو خالی افکارمی سوزانَدمی چِزانَد تک به تکتمامی ذرات وجودمبازیچه ی دست بادپراکنده می شومدر کهکشانکم .... کم...
در کهکشانچه نیازی به واژگان؟!در بیکرانِ آبیِ این آسمانِ پاکجریانِ هم نوای مدارِ ستارگان منظومه های نور در بیکرانه هاعشقی نهانی و پُر رمز و راز رابر موجِ آرزوی فراموش گشته اتتقدیم می کندنوری سپید می دمد وبا نشانِ عشقآشفته خوابِ پُر از روزمرّه گیاز چهره ی ضمیرِ روشنِ تو می زداید ودل را ز رنج و دردتطهیر می کند...
جات توی قلب منه...تو ماه و ستاره ی من نیستیتو تمام کهکشان منی......
در میان آغوش تومی توان تا کهکشان پرواز کردوقتی از لبخند شیرینتبوسه میچینم.️...
ما در میان سنگ و سایه و زمان گام میزدیمما در میان عطر و برگ و هوا و مرگ محو میشدیمنور از دهان کهکشان تراوش کردنور از درون زمان نِشست کرد و روز شدجمله برگهای سبز جهان قلب بود وُ _قلبِ تو بود...
شب هنگام به کنارم بیاتا گیسو بافته های شعرت رابا لبهایم بگشایم!آنگاه بگذار در کهکشان چشمانتبا ساز نوازشکبوتر قصه ی رویای ذهنم رابه خانه سپید دستهایت برسانم!و نوازش دستهایم بر گیسوان شعرهایتآرامشی را هدیه خواهد آوردکه در آرزویش بودمدر زیر سیاهی بالهایکلاغ های سیاه و سپید!...
فکر کن اگر خدا مرده بودچه بی انتهاجهان و مردمانش بی سرانجام ؛ شبیه مسافران قطاری که لوکوموتیورانش مرده است و مسافران بیخیال دارند به فکر فردا باهم دنیا را با خنده هاشان لبریز می کنندمی دانی عزیز ! تنهایی آدم آنقدر بزرگ است فقط فکر به وجود خالقی بی همتا آن را پر می کند و خواستن از معبودی که حتا نبخشد هم چون می توانیم از او بخواهیم کیف می کنیم و ما رابس استوای چه ترسناک می شد شوکت این کهکشان و این همه حقارت ما اگر یکی در ما نبود که دلمان به...
میتوان هرروز وهرشبروی لب،لبخند داشتمیتوان باکهکشانِ این جهانپیوند داشتبا امیدوعشق؛دنیا جای خوبی میشودمیتوان هرلحظهرویاهای بی مانند داشت!...
آبروی حسین به کهکشان می ارزدیه موی حسین هر دو جهان می ارزدگفتم که بگو بهشت را قیمت چیستگفتا که حسین بیش از این می ارزد...
من و تو و دو چشم سیاهتو از کهکشان دل من رد شدیمن افتاده ام در سیاه چاله ها...