و شکارچى مهربانى دارد مى آید که اسلحه اش تنها یک گل سرخ است.
یک روز بنشینید پای حرفِ دلتان ... بپرسید چه مرگش است ! ازش بخواهید بهتان بگوید چه می خواهد از جانِ خودش؟! که اینطور با دوست داشتنِ آدمهای اشتباه خودش را به خاک و خون می کشد... آخر بدبخت، لت و پار است بسکه شکسته شده ! بپرسید کافی ات...
گاهی حواسم را پرت می کنم ... می افتد جایی حوالی خیال تو و دلم گرم می شود به داشتنت و تو اما چگونه اینقدر بی منی؟
من خاک خورده دوستت دارم از آن دوست داشتن هایی که از دور پر از شوق است از نزدیک پر از شرم از آن دوست داشتن هایی که بویِ ماندن می دهد بویِ خواستن بویِ تمیزِ عاشقی می دهد از همان دوست داشتن هایِ خاک خورده ی رویایی نمی دانم...
یاد بگیر عزیزِ من ! به زبان اگر آوردی دوستت دارم را حواست باشد که با تمامِ وجود می گویی که چشمهایت جایِ دیگر نیست فکرت در کوچه ی معشوقه ای پرسه نمی زند حواست باشد که گاهی اعتماد تمامِ چیزیست که از یک آدم می ماند که شکستنش یعنی...
محبوبم اگر روزی از تو درباره من پرسیدند ؛ زیاد فکر نکن ! مغرور به ایشان بگو : دوستم دارد ... بسیار دوستم دارد ...!
امشب برایت شمعی روشن کردم نمیدانی چقدر برایت اشک ریخت نمیدانی چقدر از غصه ات آب شد داغی اشکهایش را وقتی قطره قطره به روی انگشتانم می چکید حس کردم چقدر بی صدا ناله میکرد هردو برایت غصه خوردیم هردو برایت دعا کردیم با تمام وجود رو به آسمان ...
درست نیستش که تنم رو تختم باشه ولی فکرم تو بغلت ..!