جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
پاییز جانراستتش را بگو چه کسیترکت کرد که آنقدر دلگیری......
من همان مستِ خراب و تو همان زاهد شهر ما دوتا تا به ابد دشمن هم میمانیم...
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشدبگذاری برود! آه... به اصرار خودت...
هوای توبی هوا می آید و دلتنگ می کند!...
آغوش آغوش/می ریزند بدون بوسه/گریه ی درختان...
دلتنگ توامهمانند بیابان کهدلتنگ باران است...
تنم هر روز بهانه ی آغوشت را می گیردو از این داغ ترجهنمی نیست...
از کنارت میروممرگ دلم یعنی همینعاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود...
بوی دلتنگی پاییز وزیده ست ولی...اولین موسم این فصل مگر مهر نبود...؟!...
کجایی ای زجان خوشتر؟شبت خوش باد من رفتم......
آنکه یارش در بغل دارد چه داند حال من...
چشم منچشم تو را دیدولی دیده نشدمن همانم که پسندید و پسندیده نشد...!...
گر چه یک روزمرا سخت بغل میگیریکاش آن روز کفن عطر تو را پس ندهد......
مثل گلهای ترک خورده کاشی شده امبعد تو پیر که نه / من متلاشی شده ام...
گذشتم از او به خیره سریگرفته ره مه دگریکنون چه کنم با خطای دلم......
گفتی میز را بچین / می آیم / چقدر برف نشسته روی صندلی...
سال هاست که تو را به دل آورده اماما به دست نه......
این آه سینه سوز من دیوار سرد فاصله است...
به مرگم یک نفس مانده در این فرصت مرا دریاب...
ای کاش میبردی تمام خاطراتت رااز تو برایم یک بغل افسوس مانده...
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس......
کاشبرای توآرزویی بودم محالدست نیافتنی هادوست داشتنی ترند......
هزار و یک شبخیال بافتماز تویی که یک شبنداشتمت!...
آن طبیبی که مرا دید در گوشم گفتدرد تو دوری یار است به آن عادت کن...
شده آیا به کلنجار نشینی که چه شدمن به این درد پر ابهام دچارم هر شب...
یکی بودیکی نبودبیخیالقسمت نبود...
یادت میفتمبا گریه میخندمرو کل دنیاچشمامو می بندم...
نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست...
چنین که به هم آغشته ایمتو کجا خواهی بودوقتی که نباشم......
من نباشم چه کسیجای مرا می گیرد؟گاهی از تلخی این فکربه هم می ریزم......
یه جایی توی قلبت هستکه روزی خونه ی من بود......
تو از فصل پاییززیباتری...من از فصل پاییز تنها ترم...
لحظه ی آخرفقط محکم در آغوشم بگیر...
و چه دوستت دارم ها که نشدبا تو بگویم...
نگاه کن چه پیر می شوندرویاهایی که تو را نیافتهجهان را ترک می کنند...
هر چند که هرگز نرسیدم به وصالتعمری که حرام تو شد ای عشق /حلالت...
آخر داستان مانقاشیاز تصویر تو بودکه آن را با آهی کشیدم...
دور از تودرختی خشکیده...عاشق تبر!!...
به این پنجره سالهاست که چشم دوخته ام شایدیک پرده بیایی...
میدانم هنوزهم دوستم داریو این تنها دروغیستکه نمی گذارد بمیرم......
از حال دلم بی خبریاماهر لحظه به یاد تو گرفتار منم......
شاید این غصه مرابعد تو دیوانه کندکه قرار است کسی موی تو را شانه کند......
زندگی بعد از توچنگی به دل نمیزندتنها کمانچه غمگین استکه مینوازد...
اندوه مرا بچین که رسیده است!...
شست بارانهمه ی کوچه خیابان ها را...پس چرا مانده غمت بر دل بارانی من...؟...
همچو فرهاد بود کوه کنی پیشه ی ماکوه ما سینه ی ما ناخن ما تیشه ی ما...
شب همه ی ما یکی بوداما تاریکی هایمان فرق داشت....
کاش من همیک در بودم!و به رفت و آمداین همه دردعادت می کردم....
آن سوی مرز خیالابرکیمی بارد...
مانده امخیره به راهی ...که تو را چون باد برد....