من با چشمان تو... اندوه آزادی هزار ... پرنده ی بی راه را گریسته بودم و تو نمی دانستی...
و فنجانی قهوه ی تلخ می پاشم بر چهره ی اندوه گرفته ی شب که خواب از سرش بپرد شاید و بیاد بیاورد هر آنچه افسوس که در من است افسوس که اندوه شب را هیچ قهوه ای بهم نمیزند جز نگاه هوسباز تو ...
می پرسی: شادی چیست ؟ می گویم: زیستن با تو. می پرسی: اندوه چیست ؟ می گویم: یک لحظه با تو نبودن. می پرسی: زندگی چیست مرد من ؟ زندگی چیست ؟ می گویم: رها شدن درون نفس هات. بیرون، زیر آفتاب پاییز دو قمری سر بر شانه ی یکدیگر.
بگذار که درحسرت دیدار بمیرم در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم دشوار بود مردن و روی تو ندیدن بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ در وحشت و اندوه شب تار بمیرم بگذارکه چون شمع کنم پیکر خود آب در بستر اشک افتم و...
غبار غربت اندوه چهره ام را پوشانده است هیچ نمی داند از دوری اش چه می کشم
اندوه شعر نیست اندوه آدمیست که شعر میگوید…......
حال مرا هرکس که میپرسد بگو: خوب است اشکش روان اندوه جاری زخمها کاریست
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم... اندوه بزرگی ست چه باشی،چه نباشی...!
اندوهها در من شعلهور است و ابرها در من در حال بارش نیمی آتشم نیمی باران اما بارانم آتشم را خاموش نمیکند...