تنهائی هایمان را با یکی که فکر می کردیم شبیهِ خودمان است و کفترِ دلش جَلدِ نگاهمان شده تقسیم کردیم . تا به خودمان آمدیم گوشه نشین تَرِمان کرده بود...!!! . ما هم مداد و دفتری برداشتیم خیال و دلتنگی هایمان بر دوش رفتیم توی خانه ای دور از هیاهوی...
از دل گیری ِ جمعه گذشتم ... مکافات ِ شنبه را چه کنم ؟!!!...
بغض گلوگیری ست جمعه تا خفه نکند دست برنمی دارد
برای دل مردگان جمعه یعنی گور
پاییز باشد... جمعه باشد... غروب باشد... و دلتنگی ؛ دلتنگی...! عجب جمعه ی دلگیری داری پاییز !
تو نیستی در میان ازدحام این شهر پنچ شنبه های من رنگ و بوی جمعه را می دهد
سه شنبه هایِ بی تو درگیر و بی حواسم عطرِ تنِ تو مانده از جمعه در لباسم
جمعه ها در قلب من یکباره طوفان می شود بغض می آید کنارِ عنصر دلتنگی ام، ناگهان چشمان ِ من مهمان باران می شود
تمام قافیه هایم فدای آمدنت بیا ردیف کن این جمعه های درهم را
جمعه دختریست که هیچ مردی مویش را نبافته جمعه مردیست که سیگار میکشد و دکمه لباسش را جا به جا میبندد
جمعه یعنی با خودت خلوت کنی، اما رفیق... عصر جمعه با تمامِ بغض و حسرت میرسد
جمعه هم با عطر گیسوی تو زیبا می شود برکه ی خشک دلم با عشق دریا میشود این تنِ یخ کرده با گرمای سوزان لبت سبز گشته غنچه ی خنده به لب وا می شود
جمعه ها شرح دلم یک غزل کوتاه است که ردیفش همه دلتنگ توأم میاید
جمعه یعنی شمردن لحظه های بی تو بودن
وقتی تو نیستی انگار هر روز جمعه است! همانقدر دلگیر همانقدر مسخره و تلخ. روزها تمام نمی شوند! هر بعدظهر در و دیوار اتاقم روی سرم آوار می شود انتظار آمدنت دیوانه ام می کند! اما امان از خود جمعه..! عصر جمعه که می رسد صبح جمعه ی دلگیر دیگری...
جمعه حال خوب میخواهد . دل روشن دل روشن معنی اش زندگی بدون مشکل نیست،اصلا مگر زندگی هم بدون مشکل و سختی میشود؟ دل روشن یعنی آرامش نسبی،یعنی وجدان آسوده یعنی دنبال شر نگشتن یعنی مراقبت از همان چهارتا خیر زندگی .. من برای هر جمعه ات دل روشن آرزو...
تنها نه جمعه ها که تمامی طول سال از روزهای بی تو چه دلگیر می شوم
جمعہ همان مترسک زمین گیر شده ایست کہ بار تنهایش را همان کلاغ هاے دورگرد پر مے کنند جمعہ همان بغض سرباز شده ایست کہ هران امادهِ فوران است جمعہ همان هواے ابرے و مه الود است جمعه همان نیمکت هاے خالے و خیابان هاے سردو تاریک و خالے از...
اصلا جمعه با خودش هم مشکل دارد...! فرد نیست زوج نیست تلافی اش را سر ما در می آورد ! همه اش مرا یاد "تو "می اندازد که نیستی ...
«شنبه ها» خلوت اند کافه های شهر تلخی جمعه زیر زبان هاست هنوز...!
تنم، وام دار بوسه های آتشینی جا مانده از لبهای داغی ست که تمامم را سوزانده است، و گل بوسه هایی که دشت گونه هایم را هنوز هم آذین بندی کرده است حال جمعه که نه تمام روزها و دقایق و لحظه هایم از یادآوری خاطرات میبارم و دستهای زمخت...
جمعه های بعد از تو همچون باران بی امانی میماند که می بارید و جز خود تو هیچ کس نمیتوانست از آنهمه گلوله باران های دلتنگی و سرمای کشنده اش نجاتم دهد.جمعه های بعد از تو آغشته به ترس و تنهایی بود بی آنکه بخواهم هربار هر غروبش مرا به...
"جمعه" است، باشد دلش تنگ است، باشد اصلاً هرچه هست، باشد نازَش را میخرم خروارخروار قدمش روی چشمهایم وقتی قرار است بیایی، همین جمعه!
جمعه ها تعطیل است ، اما .. بازار ِ دوست داشتن ِ تو ، داغ ِ داغ ِ داغ .... می سوزانَد ....