متن جوانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات جوانی
سهم ایام جوانی
تمام سرخوشی ها نازنینم، نوش جانت باد
طلوع و آفتاب و روشنی در آسمانت باد
مرا یک نقطه از سیاره گمگشته ای کافیست
که مثل اختر چشمک زنان در کهکشانت باد
بلا گردان مژگان توام ای باغ سرمستی
که فصل نوبهاران بی قرار بوستانت باد
برایم باز...
چه دیوانه وار با روزگاران
دست و پنجه نرم می کنیم
به جنگ سرنوشت می رویم
و غصه می خوریم
در جوانی ...
جوانی را ، به پیری مبتلا می کنیم
نه جامِ ساکت و خنده
فقط غصه می خوریم
چه دیوانه وار می زیستیم و دَم نمی زنیم
چه...
*جوانی*
جوانی گرچه رفت من همچنان شادم
ولی شادی نه آن شادیست چون در خواب می دیدم
ولی وقتی شدم بیدار خودم با چشم خود دیدم
که میرفت آن جوانی ولیکن تار میدیدم
سیمرغ سرنوشت گذشت ایام راخوب نشانم داد ،بی مهری قافله عمر را که سوار بر اسب سرکش زمان تازیانه میزد بر جوانیم،یادش بخیر روزگاری بازیگر آینه ای بودم که برایم زیباترین سرود دنیا رامینواخت ،و من عاشقانه میرقصیدم ،تماشاگراین روزهایم مادر پیری بود که در پایم غمگینترین اهنگ دنیا را...
«دلنوشته عاشقانه»
اگر دوباره به دنیا بیایم
زندگی ام می شود
آغاز ۱۸ سالگی...
کارت تلفن ، باجه های نارنجی
صدای تو ، سکوت من...
و شیطنت های پسرانه ام...
آه که چه زیبا بود روزهای نوجوانی ام
و چه طراوتی داشت جوانی ام...
اگر دوباره به این جهان بیایم...
.
در این زمانه گناهی که مهربانی کرد
به من بگو که بدانم کدام جانی کرد؟
سلام کردم و چون دیگران نشستم، او
میان این همه آدم مرا نشانی کرد
نگاه کرد؛ سپس خیره شد؛ سپس برخاست
اگر چه خنده من نیز همزمانی کرد
گرفت دست مرا مثل قایقی کوچک...
از جوونی بگم؟
یعنی خنده های ساختگی (یاس)
یعنی گریه وقتی تنهایی
یعنی الزایمری موقع رانندگی
یعنی نرسیدن
یعنی نخاستن
یعنی دویدن بی جا
یعنی خدا میخام ببینمت
از خزیدن میان بستر سرد اصلا از کنج خانه دلگیرم
خانه در ماه میخواهم از زمین و زمانه دلگیرم
زندگی با گلوله های حسود هر نفس هر دقیقه هر لحظه
هوس و عشق و آرزوی مرا می زند دانه دانه دلگیرم
تشنه ام چشمه چشمه بی آبم هفته ها می...
آغوش تو آغوش نه یک مزرعه بنگ است
چشمان تو که چشم نه سرچشمه ی رنگ است
موهای پریشان تو یک جنگل بکروُ
لب های تو لب نه که دوتا توله پلنگ است
ای پرچم افراخته بر قله ی قلبم
حرف سفرت وحشت آوازه ی جنگ است
مانده ست به...
دگر نه جوانی را خواهم بخشید نه لذتی را از پیری خواهم برد وای از دنیای تباه زندگی جزء غرور و اسراف هیچ است زندگی کام به کام هیچ کس وفا نخواهد داشت لحظه به لحظه خوب میگوییم آخر......
چه غبار سنگینی روی اینه نشسته است!!
چگونه است...
نمیدانم چندی پیش گردگیری کرده ام!؟
آه ...
ببین شوق جوانی ام کجا رفته؟!
دخترکی که مدام مقابل اینه سرخی انار را بر لبانش طراحی میکرد...
چه زود گذشت!!
نمیدانم شوق جوانی ام را از دست داده ام یا موی سیاه...
خیلی وقت بود ؛ که حال و هوای روز هایش خاکستری بود .
تمام عواطف و احساساتش را درست در میان جیغ و فریاد های سوختم سوختمش در آخرین روز زندگی اش جا گذاشت .
حال قدم زدن در خیابان امری دردناک بود همان جایی که در مقابل نگاه های...
در جادهٔ پاییزی جوانی گام بر می دارم ...
برق غرور در چشمانم می درخشد و با نوای رویاهای شیرین می رقصم
گوش هایم از شنیدن درست و غلط های مکرر اطرافیان به درد امده است و تظاهر می کنم به فهمیدن !
در رویاهایم سینه سپر می کنم و...