متن حسن سهرابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسن سهرابی
نفهمیدش که ما دلداده بودیم....
میان درد و اندوه زاده بودیم....
همانند خدنگ از تار مویی....
چو سیلابی روان در سایه بودیم...
sohrabi hassan
حسن سهرابی
قدر آن سبزی چشمان تو را یار،
بهار می داند.
ره به آن،هیچ نیابد به عنان باد خزانی.
حسن سهرابی
راهی مرا نشان ده ، در شهر گیسوانت،...
تا جان به دست گیرم، چون تیر اَبروانت.....
حسن سهرابی
شراب چشم تو نوشیدنی بود...
صدای خنده هایت دیدنی بود ...
میان بارش صد بغض و اَندوه...
وفای بوسه هایت چیدنی بود...
حسن سهرابی
اگر آرمان و ایمانت ،.....
و یا اَذهانِ اَدیانت ،.....
به مستی چون خزان گردد.....
بِچرخان بازی ات را تا ،....
بهارت جاودان گردد .....
حسن سهرابی
بیا حالِ دِلِم بی تو خِرواَ
تَمومِ آرِزویام چو سِرآواَ
چو لیوِه بَستِمَه دِل وی خِرواَ!؟
هِنارَسِ دِلِم دو سَر سِر آواَ
گُمُونِم بُردِنَه کُل دِلخوشیمو
همه او هار و بالا سَرخوشیمو
چِنو دَردِ نیانُ جا خوشیمو
هِناسَه سردی کَشی ناخوشیمو
همه آسی زِ دَسِ روزگارن
دِ قورِسو همه سر...
در میان بارش طوفان لبخند تو باز
قایق چشمان من ،
حیران و سرگردان شده است.
چون اسیری بی پناه ،
دلداده لبخند زندان بان شده است
حسن سهرابی
sohrabi hassan
sohrabipoem
لحظه پایانی پیکار با مرگ است،
ولی
هر که جان گیرد سرانجامش،
پُر از حیرانی است
حسن سهرابی
sohrabi hassan
sohrabipoem
غم ایّام مخور ساقی و پر کن....
ز می ات، جام سیمین مرا.....
چونکه این عالم فانی....
به خدا هیچ نیرزد....
که دل آزرده ز ایّام شوی...
.........
حسن سهرابی
جهانم را پُر از ویرانه می بینیم...
بهارم را پر از افسانه می بینم...
به آغوش سرابی پر ز اَندوه....
کنارم را پر از بیگانه می بینم...
حسن سهرابی
بال بُگشای،که این کبک بلا دیده میان (دِه) ما.......
سالهاست ،که درگیر نگاه است هنوز.......
حسن سهرابی
در گوشه چشم تو،جهان را دیدم.....
ماه از کنج لبت پیدا بود......
باد از بوی تَنَت شیدا بود......
در گوش فلک باز دوصد نجوا بود......
در جام می اَم باز پُر از سودا بود.......
در خانه دل هلهله ای برپا بود......
حیران شده خورشید،ویران شده اُمید.......
ز سرمستی و بدمستی...
قصه ای پر غصه از اندوه و مرگ است ،یا که درد
اینکه خواهر یا برادر،روبرویت ساز جنگی سَر کُنَد
.....................
حسن سهرابی
از شراب چشم تو من همصدا با موج درد
جرعه ای می نوشم و دل را به دریا می زنم
..........................
حسن سهرابی
غصه کم کن چون در این ((دِه))
پیروان حزب باد
جز تباهی و سیاهی ،رَه به جایی کِی بَرَند
..........................
حسن سهرابی
زیبای ناپیدا،
دل مارا عشق تو جان سوخته کرده است،
در مسیر فراق،
باز آی ،
که تیر ، آتش بی امان می دهد مرا
آمدیم تا عاشقانه دل به دلدار دهیم امّا
نَشُد
همچو حلاج بی بهانه سر به آن دار دهیم
امّا نَشُد........
حسن سهرابی
کاش که یکی پیدا بشه......امضای ما رو جعل کنه
توی اُزگُل یا دزاشیب............زمینها رو بغل کنه
مال خودش یا پسرش.........یا دخترای خواهرش
یا خواهرِ مادرزنش.........یا مادر خواهرزنش
فرق واسه ما نداره........کیا کی و بغل کنن
یا اینکه باز یواشکی........امضای هم رو جعل کنن
حسن سهرابی
sohrabi hassan
sohrabipoem
سیلاب خروشان، به صباحی ، دِه ما برد
قاضی
آمد و حکم به بد مستی و بی عفتیِ باران داد
..........................
حسن سهرابی
چه فاصله ای است لایتناهی میان......
خواستن و نرسیدن......عشق و نفرت.......
مرگ و شهوت.
وچقدر به هم نزدیکند....نرسیدن وخواستن.........
نفرت و عشق.......
شهوت و مرگ.
و ما متحیر مانده ایم میان فاصله ها و
فرسنگ ها......دورها و نزدیک ها و.......
رنگ ها و زجر ها....
و سکوتی مبهم و مرموز...