اسکار بیرحم ترین عضو بدنم میرسه به مغز... که هر چی خاطراته یاد آدم میاره!
رفیق که داشته باشی ؛ دقایقِ عمرت ، لبریزِ عشق و آرامش می شود . و هر اتفاقِ کوچکی ، بهانه ای می شود برای شاد بودن ... کسی که با گرمیِ حضورش ؛ سرمایِ پاییزِ تو را می گیرد . کسی که محبتش بی منت است و معرفتش بی...
بعضی وقتا، شریک تمام خاطراتت تو زندگی فقط یه شماره خاموشه...
قید خاطرات مرده را بزن... نبضی که رفته ، گرفتن ندارد!!!
خیال و خاطره ات در کنار من هستند به هر طرف بروم چند هم نشین دارم
ﻗﺼﺪﻡ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺑﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﮐﻨﺎﺭﺕ... ﻧﻪ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺕ...! ﻗﺼﺪﻡ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺑﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ... ﻧﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺖ...! ﻗﺼﺪﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ... ﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺖ...! ﻗﺼﺪﻡ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﺑﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ... ﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺖ...
پایانی برای قصه ها نیست... نه بره ها گرگ میشوند،نه گرگها سیر، خسته ام ازجنس قلابی آدمها... دار میزنم خاطرات کسی را که، مرا آزرده، حالم خوب است، اما گذشته ام درد میکند...
هیچ بارانی رد پای خوبان را از کوچه های خاطرات نخواهد شست
خاطرات عطر میپراکنند وقتی شهر خیس میشود.
…و امان از دلی ڪہ گنجۂ خاطراتِ تلخ و شیرین است و …آسمان ڪہ ابری میشود بارانی ات می ڪند…… …و این باران نہ با چتر علاج میشود …نہ با سقف…… ……ابری ڪہ می شود …حواست را آنقدر پرت ڪن ……ڪہ دلت اصلاً وقت نڪند ……بقچہ اش را باز ڪند……...
خودتو به در و دیوار نزن من تورو به خاطرات سپردم
گفت دیده است مرا ، این که کجا یادش نیست همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست این ستاره به همه راه نشان می داده ست حال که نوبت رسیده ست به ما یادش نیست قصه ام را همه خواندند ، چگونه است که او خاطراتِ من انگشت نما...
خاطرات نه مجال گریز مى دهند نه رخصت خلوتى خاطرات روح تو را مى درند در رخوت سرد روزهایت چنان بارانى ات مى کنند که برگ ریزان سهم تو مى شود.
آهای بارون پاییزی کی گفته تو غم انگیزی تو داری خاطراتم رو تو ذهن کوچه می ریزی
عاشق که میشوى هیچ گاه نمیتوانى تنها بمانى! یا خودش را بغل میکنى یا خاطراتش را...
روی دیوار هم ،یادگاری بنویسید. آدمیزاد با مرور خاطرات زنده اس
میاد خاطراتم جلوی چشام من اون خستگی تو راهو میخوام میخواستم مثه اهل بیت حسین با اهل و عیالم، پیاده بیام . آه حسرت توو سینمه و می باره چشام به پای غمت این غم کم نیست لیاقتشو ندارم آقا، بیام حرمت . جاده به جاده، پای پیاده جا موندم...
ای کاش میبردی تمام خاطراتت را از تو برایم یک بغل افسوس مانده
از صمیم قلب برای بعضی از خاطرات آرزوی فراموشی میکنم
با صدای گریه ی ابرها جوانه ی اندوه زد خاطرات خیس خورده ای
خاطراتت را آخر پاییز مرور میکنم شبی بلند میخواھد
دار بزن! خاطرات کسانی که تو را دور زدن!