متن شاعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعر
پدر...❤️
زیبا شدست با تو تمام جهان من
هستی نشانه ای ز خدا، مهربان من
من از شما به غیر محبت ندیده ام
دریای لطف و معرفتی! بیکران من!
پرواز در مسیرِ نگاه تو دیدنی ست
آغوش گرم تو، شده چون آشیان من
هر دم کنم سپاس پدر را که ...
شاعری یک لاقبایم وُ،
شعرهایم،
کفاف دوست داشتنت را،
نمی دهد!
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
حالا که قرار هست
یک غروب...
یک نگاه...
یک خاطره...
یک داستانِ تکراری...
یک حسِ مبهمِ همیشگی...
یک برگ....
یک پاییز...
بشود دنیایِ یک آدم ؛
پس اعتراف میکنم به اینکه...
کاش روزی تو هم شاعر شوی...!
ستاره ح
یک روز هم یکی میاید که
مرا برای خودم بخواهد
که قِلِقَم را بلد باشد و به من فرصت عاشقی کردن بدهد ...
کسی که با رفتنش مرا از خیابانها بیزار نکند.
یکی که من برایش یکی مثل همه نباشم. ایموجی قلبهایش، لبخندش ، جانم گفتنش هایش، وقفِ عام نباشد......
تصور کن حرف هایت را درون گور قلبت بخوابانی ، سنگ لحدِ سکوت رویشان بگذاری و زیر خروار ها بغض ، دفنشان کنی... و بی چارگی یعنی همین بغض تو را شاعر کند!
کِی کسی خواست دل شاعر ما را بخرد؟
مُرده شور، دل دیوانهٔ ما هم ببرد!!
هر کسی را که سر شب به دلم جا دادم
نصف شب خواست ز دیوار دل ما بپرد
دلبری را که به خون جگرم پروردم
گرگ شد خواست دل برهٔ ما را بدرد
ترکمانچای بشد...
در روحِ بیدارم--
«فرخی یزدی» ست
آشوبگر،
که
--شاعرم می کند!
چشم هایت قصد کرده باز درگیرم کنند
مثل موهای بلند تو به زنجیرم کنند
بوسه ام را وقف پیشانی تو کردم عزیز
هرچه باداباد، بگذارید تکفیرم کنند
قصهء� دوری، غم دل، نازِ تو، حرف رقیب
زودتر از آنچه فکرش را کنی پیرم کنند
عاقبت روزی می آید، مدعیان، دسته جمع...
جز بغض ندارم پناهی دگر من
لعنت به خودم که دادم به عشق تن
فرهاد شدم و گمان کردم میشود شیرینم
اما ز بیستون،اورا با خسرویش میبینم
ندانستم او خسرو را میخواهد نه من را
او صلح را دوست دارد نه جنگ تن به تن را
تابستون بودم و بودی بهارم
دلت که شد تنگ بیا سرِ مزارم
هر وقت اومدی نکنی یه وقت گریه
یادت نره ، هنوزم دوسِت دارم:)
عاشقانه ترین شعرهایم را
در آغوش تو سروده ام
آنجا،
دنج ترین جای دنیاست،
--برای این شاعر.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
به فردا بگویید :
کاش دیشب آمده بودی مرد !
شاعری به قرار عاشقانه اش نرسید
از بس که ذوق کرد...!
جلال پراذران
دلنوشته هایم...
نه نانی می شود برای دل گرسنه
نه آبی برای رودهای آرام و کم عمق...!
دلنوشته هایم اما...
جنس خون درون شاهرگ است...
که می تازد به رگهای زندگی ام...
مهربانم ؛
عاشقم چه بمانی چه نمانی ،
میان واژه های به صف کشیده ام
همه ی روزهای...
می دانم که بعد از من
اتفاق خاصی که نخواهد افتاد...
فقط هیچ مردی اینگونه بیمار گونه
آوای طنین انداز صدایت را
در زندگی اش جا نمی گذارد...
بعد از من هیچ چیزی تغییر نخواهد کرد.
فقط...
هیچ کسی شاعرانه های تو را اینگونه زندگی نخواهد کرد.
بعد از من...
می روم تا که به دنیای جدیدم برسم
خواهشا پیش چِشَم هیچکسی پر نزند...
..
..
بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)
شاعران،،،
همه ی عاشقانه های جهان را
سروده اند،
باز؛
ما مانده ایم و،
--دفتری خالی!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
شعرهایم را،،،
مُثله کردم وُ،
به آتش انداختم...
...
تو اما؛
ابراهیم بودی که،
از شعله و دود-
به پا خواستی!
لیلا طیبی (رها)