شعر کوتاه عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه عاشقانه
دوباره به کافه ای رفتیم،
نشستی و گفتی:
- من قهوه می خواهم، تو چه؟
گفتم: می شود من، تو را بخواهم!
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
این روزها
دهقانان گندم می کارند و
من هم دوست داشتن تو را...
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
گفتم: هرگاه که تو را ملاقات می کنم
ماشینم را جا می گذارم و پیاده به خانه بر می گردم.
گفت: چرا؟
گفتم: چونکه رانندگی در حالت مستی ممنوع است!.
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
دیوارها
از من خوشبخت تر اند!
برای نمونه،
تکیه به آنها می کنی،
عکس هایت را به آنها می زنی،
سایه ات را به آغوش می گیرند.
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
گفت:
چرا دو دلی؟
گفتم:
برای اینکه با هر دو دل دوستت داشته باشم!
شعر: وریا امین شاعر کرد عراقی ساکن سوئد
ترجمه: زانا کوردستانی
.
می گذرم...
از خم این فاصله ، با تاریکی کوچه
و زنجیری که گلوی پایم را می جود
ببین...
چگونه بال می گیرم،
که به انتهای رگ های تو
سرریز می شوم
و آهسته بر پرچین دیوارهای پیر
زیر تابش مهتاب
به شب نشینی شب بوها
که می رسم...
در این صبحِ اهورایی
که باغ و گلسِتان زیبا و رویایی است
شناور می شود
در موجِ آرامِ دو چشمانت
نگاهِ من
و غرقِ بودنت
می گردم و محکومِ شیدایی
و باغِ آرزوهایم
پر از گلخندِ عشق و بس، تماشایی
و من
ای مهربان!
ای عشق!
می خواهم فقط از...
تو موسیقی ِدوری
که از تکه های پاییز جدا مانده ای
صدایم کن
از ارتفاعی که هم قد آرزوهایم هست
صدایم کن از لابلای بوته های
باران زده
که حکایت چشمهای
زائر غریبی است
بلا تکلیف
بین ِ آمدن و ماندن .
فراموش نکن
هر کجا باشم
دوستت دارم
رویاسامانی...
کافه قهوه ی چشمانم
بهانه دارد
مخدر چشمانت را
نسرین حسینی
فقط صدا باش
در هیاهوی جنگل
بهاری
خود به خود می روید
نگاهت
طلوع می کند
و من
هر صبح
چون پرنده ای بی قرار
در میان دستانِ نسیم
بر بالای بلندترین شاخه ی عشق
آوازِ دوستت دارم را می خوانم
بادصبا
چشمانم
با طلوع نگاهت
می گشاید
پنجره ی عشق را
بادصبا
دلم
یک باغ می خواهد
پر از عطرِ گلِ یاس و گلِ نرگس
که در آن شادمان
از لابلای شاخه ی سبز درختان
بشنوم آواز مرغان بهاری را
دلم
همصحبتی با
موجِ ساحل را
سحرگاهان
به همراه نگاه مهربان و گرمِ خورشید فروزان
با تو می خواهد
و صبحی که...
به پرواز در می آید
با طلوعِ هر سپیده
نگاهم
در دشتِ پر گلِ پیراهنت
و چشمانت
همچون شرابِ کهنه ی شیراز
مرا
چنان به شور وا می دارد که
می رقصم
شانه به شانه ی خنده هایت
بادصبا
می گشاید
باغ عاشقانه هایم را
کلید خواستن ات
بادصبا
در برکه چشمانت
نغمه عشق
به رقص می آورد
نگاهم را
بادصبا
دوباره واژه ها
بهانه گیر شدند بی تو
و سکوتی سنگین
مهمان خنده های شبانه ام
ای کاش می دانستی
گاهی چنان دلتنگت می شوم که
در حوالی کوچه ی غربت ها
رویای تو را می بافند
با چشمانی خیره به راه آمدنت
دستان لرزانم
بادصبا
هر صبح
با طلوع نگاهت
بر سجاده ی دوست دارمت
می نشینم
و پیشانی بر مِهرت می گذارم
با حیّ علی الصلاة عشق
که از مناره های قلبم
شنیده می شود
بادصبا