متن صبح
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات صبح
                    
                    
                    قسم به شکوفایی لبخند
که خورشید تابان صبح
از گوشه ی لب های توست
که طلوع می کند
برخیز جانم
تا که روزم روشن شود
با تبسم عاشقانه ی تو
مجید رفیع زاد
                
                    
                    
                    آهسته می آید، دل انگیز است و بارانی
صبحی که دارد با خودش یک بوسه ی آنی
در جاده ای افتاده در آغوش کوهستان
یک باغ سیبم تاابد انگار زندانی
هر بار نقشی داشتم در طرح یک قالی
یک بار دشت ارغوان یک بار گلدانی
هربار نقشی داشتم، این بار...
                
                    
                    
                    با لطف صدای تو غزل می چسبد
چون صبح که شیر با عسل می چسبد
پاییز رسیده و هوا بارانیست
سردم شده، پیش آی! ک بغل می چسبد
                
                    
                    
                    صبح است  بیا ،تا که غزل ساز تو باشم
  مستِ مِىِ آن نرگس شیراز تو باشم
   برخیز تو ای ، مطلع اشعار  شبانه
 تا وقتِ سحر، نقطه ی آغاز تو باشم
                
                    
                    
                    چهره ی صبح می شکفد! 
دمیکه
 عکس خویش را
 در برکه آفرینش
 به نظاره می نشیند...
حجت اله حبیبی
                
                    
                    
                    این بوی زلف توست که جان می دهد به صبح
ارس آرامی
                
                    
                    
                    صبح بهاری، زمین را از خواب بیدار می کند
بوی گل و شادی، در هوای تازه می پیچد
لاله ها در گلخانه خود آواز سر می دهند
و نسیم آرام، نغمه آنها را به گوش می رساند
درختان انار، سیب و گردو به رقص درآمده اند
و آسمان با نور...
                
                    
                    
                    ای تو ،تمام جهان من
راست بگو
قبل تو صبح روشن چه وهمی بود 
که پرده ی سهمگین تاریک شب را کنار می زد؟
 مهدیه باریکانی
                
                    
                    
                    در دفتر صبح من سرآغاز   تویی
زیبایی   و  دلربا   و با ناز   تویی
ای یاور و ای حبیب و ای جانانم
من  عاشقم  و  دلبر   طنّاز  تویی
سجاد یعقوب پور
                
                    
                    
                    از چراغانیِ چشمان تو من جان دارم
بی تو یک نسبتِ نزدیک به باران دارم
روشنم از تو و آن مُنحنیِ لب هایت
من به لبخندِ پر از صبحِ تو، ایمان دارم
                
                    
                    
                    از پشت پنجره، به این جنگل زیبا نگاه می کنم،
همانطور که در صفحات یک کتاب غرق می شوم،
نور ملایم صبح روحم را بیدار می کند
در حالی که عطر چای، به روحم گرما می بخشد.
جنگل با رنگ سفید نقاشی شده
همانطور که شاخه های یخ زده
داستان...