متن عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه
دل نوشته هایم
قلب من است
مهرت پنهان است
در ردیف و قافیه
در سپید و غزل
بیا که تنها محرم قلبم
چشم های توست
که ضربان
دل نوشته های من است
مجید رفیع زاد
دست هایت را
اندکی
به من امانت بده !
می خواهم
دوستت دارم هایم را
تا بیست بشمارم
مجید رفیع زاد
می توانم خیال تو را
در خلوت شب در آغوش بگیرم،
و مطمعن باشم هیچ کس گمان نمی برد که دوستت دارم
حتی خودت..!
- کتایون آتاکیشی زاده
ای کاش شعر بودم
زمزمه ی لب هایت می شدم
یا اینکه اشک بودم
رفیق چشم هایت
ای کاش باد بودم
با موهای تو می رقصیدم
باران بودم
بر تو می باریدم
اینک اما در دل شب ها
منم با یاد تو تنها
و این ای کاش ها
مجید رفیع...
بیا مرا بغل بکن ای دختر ابرو کمان
بیا زلیخای زمان حضرت زیبای جهان
هر لحظه یک ترانه ای می جوشد از چشم تو آه
ای من فدای رخ تو زیبانگاه حضرت ماه
دلم برای دیدنت چه شاعرانه تنگ شده
برای روی ماه تو چه عاشقانه تنگ شده
تو آن...
زبان من چه خاموش و دلم سرشار از حرف است
وجود سرد من بی تو ، بیا پوشیده از برف است
تو رفتی و زمستان را به قلبم ارمغان دادی
تو ای نامهربان غم را ، چرا بر من نشان دادی ؟
همیشه عاشقت بودم میان بی وفایی ها
همیشه...
کابوس می بینم
کابوس نبودن تو
کابوس از دست دادن خنده های مردانه ات
کابوس سرقت ناباورانه دلت
سراسیمه و لبریز از ترس
از خواب بر می خیزم تا به آغوشت پناه بیاورم
آرزو بیرانوند
اما افسوس
از یاد برده ام که از ترس نبودنت به خواب پناه برده بودم.
در دور دست ها
صدای خنده هایت
جهانی ازتو پر شد
دستانم درامتداد دستانت
شکوفه داد
وشب
ازمن گریخت
شانه زیاد است
اما شانه ای که مرهم باشد را
تو فقط صاحبی عشق من
دست زیاد است
اما دستی که سخاوتمند باشد را
تو فقط صاحبی عشق من
دل زیاد است
اما دلی که مهربان و پاک باشد را
تو فقط صاحبی عشق من
و
جان زیاد است
اما...
مانند یک بذر
از دل زمین می رویم
جوانه هدیه ای است
که باران برایم به ارمغان می آورد
درخت می شوم به عشق تو
و در هر فصل از سال
برایت پاییز می شوم !
تمام برگ های تنم را
هدیه می کنم به قدم هایت
تو با آمدنت...
کم کن
فاصله ات را
اردی بهشت در راه است
حکایت این روزهایمان،
حکایت کودکی است که برای اولین بار می خواهد قهوه را تلخ بنوشد. اما هربار که فنجان را نزدیک لبانش میکند، مردد تر می شود که طعم واقعی قهوه را بچشد یا دوباره شکر در آن بریزد که متوجه طعم تلخش نشود و باز هم خودش را...
ای خوب من
تو رگ و ریشه ی من تنیده ای
وقتی بغض می کنی
تمام من می شکند...
(آرمان پرناک)
#پشت سرم آب نریز
چمدانم
پر از چه می دانم هاست.
نمی دانم
می داند دوستش دارم یا نه؟
(آرمان پرناک)
مثل بوسه ی تبر بر تن درخت
عشق
همانقدر لطیف
همانقدر خشن