متن عاشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشق
آرزو دارم که مرگ ام را ببینیم
بر مزارم دسته های گل بچینیم
آرزو دارم ببینم پر گشودم
شعر آخر را همین امشب سرودم
جای اینکه زندگی را غم بگیرد
آرزو دارم عجل جان ام بگیرد
خط تاریکی کشیدی بر جهانم
عاشقم کردی و رفتی از کنارم
جای اینکه عاشق...
آسمان همرنگ با چشمان توست
موج هم ،هم موج با موهای توست
عشق من نسبت به تو بی انتهاست
گویی انگار عشق مال ما دوتاست
عاشقت گشتم ،شدم دیوانه ات
من شدم محو نگاه چهره ات
عاشقت گشتم ولی تو بی خبر
توشدی دلداده ی شخصی دگر
مهرمن نسبت به...
نامه ای از هزاران نامه ام برای او که تصدقش میروم
گرمای زندگی ام سلام
وقتی خسته می شوم ،دوست دارم فقط تو به من بگویی عزیزم دورت بگردم خسته نباشی ومن غرق در آغوش گرمت شوم
از وقتی که رفتی خودم را با خیال دیروزهایت مشغول می کنم تا...
عاشقت هستم ...
تویی مهربان تویی بانوی آرامش
و آرزوهای من ...
تو قطره ای از بارانی که در آسمان آرام بخش می بارد ...
رویای من تو هستی
که زندگی ام را پر از عشق میکنی ...
نگاهت شکارچی دل من بود ،
اکنون با تو دورهم قرار میگیریم...
و احساسم،
غزل، غزل،
عاشق می شود:
طلوع نو و دوباره ی چشمانت را...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
دوبیتی (شماره ۲)
💠۱
دل و دین می برد طرز نگاهت
دو چشم فتته مژگان سیاهت
بهارم را مهیا کن دوباره
به مهر و لطف و عشق رو براهت
♤♤♤
💠۲
بهار آمد، سر یاری نداری؟
به کار عاشقان کاری نداری؟
به تیر غمزه ای، سحر و فسونی
هوای مردم...
در چشم تو دیدم روز اول آخرم را
به آتش می کشیدی تو تمام پیکرم را
می سوختم و می باختم و می ساختم
اشعاری که می گرفت تمام نفسم را
کاش که چشمان تو روی سینه ات بود
پنجره ای باز به روی دل سنگ ات بود
میروم با...
دوست داشتن و دوست داشته شدن فقط کار دل است ،
و جز عاشق و معشوق کسی دیگر نمی تواند آن را درست معنا کند.
رحمان شاهسواری کینگ نویسنده
عاشقانه؛
عاشق شد که معشوق او را درمان کند،
نشد درمانی شد به هر دردی دچار ،
شد چشمان عاشق گریان ،
نشد پیدا داروئی برای دلتنگی ها ،
همه به گفتند : ای عاشق ،
نشد درمانی برای تو ،
زیرا که خود معشوق شد برایت درد،
رسوایت کرد...
جانم شکوفا شد..
خورشید من..
بر من بتاب امروز
عاشق تر از آنم نکن دیروز
وقتی که خندیدی
جانم شکوفا شد
نکند شب بشود
باز مهتاب از شدت بازی باد
لابلای موهای بافته ات میخکوب شود
تو چطور توانستی ...؟
پشت پنجره های بی طلوع بن بست
بی هیچ واهمه ای
زیر انجماد خاطرات
به خواب روی ....!
عزیزحسینی
همه به جز تو شعری ست نخوانده
اما تورا باید در یک هیاهو
بی هیچ واهمه ای
برای پاییز شال و کلاه کرد
و در تاریکی شب
دور از تمام ستاره ها
در طنین چشم های پر از اشتیاق
به هزاران اتفاق فرخنده
به بلندای مژگانت
و به دام عمیق...
شاید عشق واقعا به نرسیدنشه...
عاشقت گشتم در شوق رسیدن به تو هستم
یک شهر فنا رفت که من دل به تو بستم
با آن همه عشق و دل و دلدار ، توبدان من ،
عاشق نشدم ، دور شدم دل به تو بستم
مهتا منتظر