متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
دوستش داری...
اما او نمی خواهد دوستت داشته باشد
چون...
دوست داشتن را بلد نیست
عاشقش هستی
اما او نمی خواهد عاشقت باشد
چون عشق را بلد نیست
از خاطره ها حرف می زنی
اما او سکوت می کند
چون خاطره ها را فراموش کرده است
یک تخت بیمارستان برایش...
ماه در یک شب به زمین می رسد
و دنیا همیشه ...
در یک وضع عادی نمی چرخد
زمان مسدود است
و خواب از چشمانمان پریده است
ماه در یک شب به زمین می رسد
و ما می دانیم ...
که چقدر راه را بی میل آمده ایم
هیچ کس...
محبوب من چشم های محترم شما تمام غرور من است
ازبس که فراق عشق بیگار کشید
برنیمکت غم نشست و سیگار کشید
ته مانده ی آن زغال سیگارگرفت
با گریه بدور عشق پرگار کشید
ازبس که فراق عشق بیگار کشید
برنیمکت غم نشست وسیگارکشید
معشوقه ی خود به حالت مست کشید
نقاش شدو از عاشقی دست کشید
گفتند:چرا ازعاشقی دست کشید؟
ازعشق دو جاده رو به بن بست کشید
باز هم تیغ غم از طاقت من تیزتر است
نازنین ! امشب قصه ات قصه ای دیگر است
سردرگمی سوال قشنگی است بعد تو
تا مرگ احتمال قشنگی است بعد تو
قبول می کنم بهار عوض نمی کند مرا
اجازه میدهم غبار عوض نمی کند مرا
اشکم به نردبان توسل...
پر پرواز می خواهم
که روم از هر کجا ...
آزاد و رها همچون باد
همچون یاد تو و خاطره ها
پر پرواز می خواهم ...
که روم سوی خدا ، پیش خدا
بنشینم و ببینم ...
که چرا و چرا و چرا
عشق ها را با ریا آلوده اند...
شاید تاوانش را داده ام
تاوان نگاههای سربه زیر دختری جوان را
تاوان قلبهای ندانسته مچاله شده را
تاوان قلبهایی که شاید هنوز هم عاشق هستند
اما او من بودم که باید انتخاب می کردم
و من فقط یک نفر بودم
و قلبم درگیر شاهزاده ی مجهولی بود
که باید...
بهار آغاز شکفتن است
قلبت را به روی خوبی ها باز کن
نترس از سختی ها ...
نفس عمیقی بکش
و قلبت را بر روی عشق باز کن
رعناابراهیمی فرد
بهار ساکت می شود
وقتی سرچشمه عشق را
در دستهای دو تن می بیند
بهار دیگر غزل نمی خواند
وقتی از لبان عاشق و معشوق غزل می شنود
رعناابراهیمی فرد(رعناابرا)
به او بگویید دوستش دارم !
بگویید تو قشنگترین پدیده روزگارم بودی !
اصلا با تو قوانین فیزیک تعدیل می شد
و زمان متوقف !
بهش بگویید تو پنهانی ترین ، پنهانی دنیای من بودی !
که حتی پنهانی بهت فکر می کردم !
درسته ، نداشتمت ؛ ولی همیشه...
ماه مرا نگریست ...
شب قصه خواند ...
زمان گذشت ...
آرزوی باهم بودن زمان را مکدر ساخت
تنها شاخه ها مرا فهمیدند
کسی از سر شاخه ها خبر نداشت
طوفان بی پروا آنها را شکست
ماه کنار من به مهمانی نشست
انتظار ابدیت را در مسیر عشق تثبیت کرد...