متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
آزاده ام چو در بند توام ، ای عشق:)
شبی به کوی تو ای مه ، گذار خواهم کرد
رقیب را به همین غصه ، خوار خواهم کرد
به بوسه ای ز لبانت ، که منبع شکر است
وجود خویش و تو را ، بی قرار خواهم کرد
تو در درون دل من نشسته ای ، ای جان
کجا...
دل نیست راهی بشوم دلداده اگر هست
از عشق پر از خالی شدم آماده اگر هست
نقل است فقط مرگ وصال عشق است
یارب بکشم مرگ چنین ساده اگر هست
در صفرترین نقطه متروکم هم اکنون
یک وسعتی اندازه یک تا ده اگر هست
دل مرده در این سینه ی...
«تو»، شعرِ دل و شعرِ تمامِ گُلِ عشق؛
پیوسته رسد بر تو سلامِ گُلِ عشق؛
چون سازِ محبّت، زند احساس و عطش،
شعرت بشود حُسنِ ختامِ گُلِ عشق...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
🌿❤️🌿
وجودم با تو سرشار از وفا شد؛
سراسر، شور و دنیای صفا شد؛
میانِ جان شکفته نوگُلِ عشق؛
و احساسم به مِهرت مبتلا شد...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب: دل گویه های بانوی احساس.
🌿❤️🌿
قلبم مالامال از عشق است و در سینه ام سنگینی میکند…
تابحال نمیدانستم انسان ، میتواند عشق را در جسمش احساس کند!
حرفهایى در دل هست
که توان گفتنش نیست
شاید هر روز آنها را برایت به قلم آوردم
مثل عشق پنهانى...
دوست داشتن ها...
بوسه هاى خیالى...
مى ترسم از تکرارِ این کلمات
چون خوب میدانم از بیانِ احساساتم
بر نیایم.
ترس از تنهایى ...
بى تو بودن جانم را به...
نمیدونم چه شدکه یهوولم کردورفت یه دیوونم که فکرش چش کرده پرازاشک هرلحظه آرزوی مرگ میکنم ای خداحالم خیلی خرابه عشق کشوندم به کجا
امشب همراه اشک هایم ، لبخند زدم
یاد خنده های شیرینش
صدای شوخ و مهربانش
قربان صدقه هایش
دلربا گفتن هایش
تصوراتش برای آینده مان
همه و همه
تنها یک قصه ای بیش نبود
درواقع
او قصه میگفت تا من خوابم ببرد
ولیکن من تا سپیده دم با قصه هایش...
من تمام احساس و عشقم رو به پای تو میریزم
تا هیچوقت کسی مثل من نتونه دلتو بلرزونه،
تموم واژه هارو برات پشت سرم هم صف میکشم و از عاشقانه هام برات می نویسم
تا دیگه هیچ کلمه ای قلبتو اکلیلی نکنه .
اونقدر وجودت رو سرشار از آرامش میکنم...
سر می نهم
روزی اگر نفس بکشم در هوای تو
در بامداد قصه ی پر ماجرای تو
پر میزنم کبوترانه به رویای آسمان
دل میزنم به ساحت حول و ولای تو
طی می شود مسیر قرون نرفته ام
در پیچ و تاب واهمه ها پا به پای تو
بیهوده دل...
بودن با تو
روزی سرت وابسته دیوانه ها بود
مرغ دلت درگیر دام و دانه ها بود
شبگرد تنهای بلند آوازه بودی
مهتاب رویت بر سر ویرانه ها بود
هی پیله میکردی که عاشق تر بمانی
توی سرت رویایی از پروانه ها بود
یادش بخیر آنجا که گاهی گاهگاهی
با...
نتواند که کند فاش به نامحرم راز
هر که شد محرم دل طرز معانی دانست
هر کسی دید دل واله و شیدایم را
لاجرم عشق تو را باعث و بانی دانست
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
گر چه دل جز مهربانی شیوه ای دیگر نداشت
هیچ کس جز غم مرا در زندگی باور نداشت
مثل مرد دوره گردی که تمام شهر را
با قدم هایش گذر می کرد، و یاور نداشت
یا زن تنها و غمگینی که مردش مرده و
سفره اش خالی ز رونق بود...
بازهم امشب با نگاهت عشق بازی میکنم
خاطراتت را دوباره صحنه سازی میکنم
چنان ویرانم از عشق تو ای مه روی زیبایم
که با دستانت به خیالم دست درازی میکنم
دو چشمت کرده حیرانم که مثل بچه آهویی
به یاد چشمانت هر شب دل نوازی میکنم
صدایم کن نگاهم کن...
نفسی نیست برای
کنار هم بودن
وقتی تن
عشق خسته است
از انتطار
تب های من، پُر از، بهانه ی عشق ست!
لب های من، پُر از، ترانه ی عشق ست!
شب های من، پُر از، ستاره ی احساس؛
دنیای من، پُر از، جوانه ی عشق ست!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)