متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
عشق مثل بوی خاک باران خورده است
مثل روز اول عید
مثل گل شمعدانی
مثل آغوش پس از سال ها دوری
مثل امید پس از نا امیدیست
عشق عجیب است....
🥀🥀🥀
- چی شد عاشقم شدی و خوشت اومد؟
* زمین لیز بود
نفهمیدم چی شد سُر خوردم،
من کفش پام بود،
ولی قلبم پابرهنه بود...😞
🥀❤️🥀❤️
وحدت حضرت زاده
در سلطنت عشق اگر شاه تو باشی
عالم همه در یک طرف و ماه تو باشی
از برزخ دنیا تو بیا و برهانم
خواهم که مرا همدم و همراه تو باشی
بهزاد غدیری
آغوش تو
سهم من از این عشق است
سهمی که به من
نخواهد رسید
و حسرتی که تا به ابد
مرا خواهد سوخت...
🖋📒
زهره دهقانی
(شادی)
در روزگاری که برای حفظ عشق تن را عریان میکنند
من نفیس تر از تن ،روحم را برایت عریان کرده ام
عشق همین است
تو دورتر می ایستی
تا من بدوم...
رویاسامانی
۱۴۰۲/۴/۹
مرا به جز آغوشِ تو جایِ گریه نیست
اگه خداهم بشی نمی پرستم توروتومنوبازی دادی ازتوی قلبم برو
امیدی آرزویی دلبری ، نیکو سرانجامی
در این دنیا به جز وصل من و تو نیست فرجامی
مرا چون قوی عاشق فرض کن ثابت قدم در عشق
کبوتر نیستم هر بار بنشینم لب بامی
من از ایزد چه می خواهم به جز گرمای لبخندت
کنارم زندگی کن جان فدایت، چون...
یک سنگ میان راه می اندازند
یک تیر به سمت ماه می اندازند
اینان که برادران یوسف هستند
یک روز مرا به چاه می اندازند
بهزادغدیری ، شاعر کاشانی
دست از سر غمگین دلم بردارید
از آجر این خرابه کم بردارید
من کاشیِ نازکِ دلِ سهرابم
اطراف من آهسته قدم بردارید
بهزادغدیری
همیشه سعی داشتم برای کسی دل به دریا بزنم که همسفر بخواد ، نه قایق...
ولی همیشه گزینه دوم ، بیشتر به چشمم اومد...
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
[•چَشمانَت•]
کاش غرق در نگاهت می شدم و دیگران برای همیشه کالبدِ این جسم بی جان را در عمق چشمان تو می یافتند.
آخر حرف از تو که می شود من به چند تکه استخوان بودن هم در کرانه های ابدی چشمانت رضایت می دهم؛
آری، اگر بدانم تو از...
[•ضِمیرِمَن•]
قلمم را در دلِ دفتر رها کرده، می نگارم آنچه حضرت دل فرمان دهد و کلماتی که از این اقیانوسِ بی کران بر می خیزند را تقدیم نگاهت می کنم.
حرف از تو که می شود نگاشتن بسی سخت است .
گویا تو مدت هاست در ضمیرِ من جا...
چندیست زمین ، بی نهایت تنهاست
دل مردگی از نگاهِ سبزش پیداست
خون می چکد از دماغهٔ هر قله
انگار فشارِ خونِ دنیا بالاست
بهزاد غدیری
عشق تو از بس که ویران کرد رویای مرا
شعر دم شد تا بنوشد خستگی های مرا
در خیالم با تو بازهم زیر باران مانده ام
میکند خیس باز تمام خاطره های مرا
عشق چیزی نبود که ما می خواستیم.
ما با هم بودن را می خواستیم!
اما با هم رفتن هم نصیبمان نشد...
پری بودی و با من راز کردی
به ناز و عشوه عشق آغاز کردی
مرا آواز دادی ، چون رسیدم
کبوتر گشتی و پرواز کردی
آزاده ام چو در بند توام ، ای عشق:)
شبی به کوی تو ای مه ، گذار خواهم کرد
رقیب را به همین غصه ، خوار خواهم کرد
به بوسه ای ز لبانت ، که منبع شکر است
وجود خویش و تو را ، بی قرار خواهم کرد
تو در درون دل من نشسته ای ، ای جان
کجا...