پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو راخودم راو آخر این قصه رابه خدا می سپارمباشد کهغصه هادلتنگی هاو این نفس های آخر اسفند راخوش تمام کند....
رو ندهید به غصه هایتان!رو که دادید کارتان تمام است...در قلبتان ریشه میکنددردش میزند به لبانتان!و از کار می اندازدخنده هایتان را......
شاید حسین ناجی اندوه ما شود شاید حسین مرهم این غصه ها شود شاید حسین گریه ی ما را ببیندو شاید که درد مردم عالم دوا شود...
خیالِ خوبِ تو ، لبخند می شود به لبم ، وگرنه این منِ دیوانه غصه ها دارد!️️️...
ماه من،غصه اگر هست،بگو تا باشد!معنی خوشبختی،بودن اندوه است...!این همهغصه و غماین همهشادی و شورچه بخواهی و چه نه،میوه ی یک باغند...!همه رابا هم و با عشق بچین...!ولی از یاد مبر؛پشت هر کوه بلند،سبزه زاریست پر از یاد خدا،و در آنبازکسیمی خواند؛که خدا هست....!خدا هست.....!و چرا غصه؟چرا.......؟!...
شب است وحجمِ غصه ها؛مارا به نا کجاآباد می برد،کاشکسی بود؛میانِ این همه نبودن هامی آمد؛لبخند می زد و این شب ها را روشن میکرد.....
هوا دلگیر افق تاریکدلم پرواز می خواهدرها از این همه غصهکمی آواز می خواهد...
هر لحظه که صدای تو را گوش می کنمهر قدر غصه هست، فراموش می کنم...
آدم ها اصلا عجیب غریب نیستند!فقط گاهی عشقشان تمام می شودمثلِ سویِ چشم هایشان ..مثلِ شنواییشانمثلِ اشتهایشانمثلِ اعصاب و حوصله شان...گاهی عشقشان تمام می شودآدم وقتی عشقش ته میکشد کمتر عصبانی میشود، کمتر غصه می خورد، کمتر شب ها بی خواب می شود، کمتر راهِ گلویش بسته میشود، کمتر زیرِ چشم هایش گود می افتد، کمتر پیش می آید دلش برای کسی برای صدایی برای حرکتی ضعف برودآدم بعد از رفتنِ بعضی ها تمام می شود .......
زیاد پیش آمده، خیلی زیاد ...که حوصله خودم را هم نداشته ام ...ولی با همان حال ...حرف های دیگران را گوش بوده ام ...زیبایی هایشان را چشم ، و زخم هایشان را مرهم ...زیاد پیش آمده که کم آورده ام و با کوهی از بغض ...نشسته ام روبروی آدم ناامیدی و به حال و هوای زندگی ...برش گردانده ام ...زیاد پیش آمده که هر شب ، اشک هایم را زیر سکوت بالشم پنهان کرده ام ...و هر صبح ، با لبخندی به پهنای تمام حسرت های جهان ...شانه ای محکم بوده ام برای درم...
دستم را که میگیری …نبض دلتنگی به شماره می افتد! نگاهم که می کنی …غصه ها فراموشم می کنند!و با هر بوسه اتمرگ…یک قدم دورتر، از من می ایستد! ️️️...
همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفتباز این یار قدیمی چه وفایی دارد...
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،غصه هم میگذرد......
جمعه هایی که می رسند از راهشنبه هایی که باز در راهندغصه هایی که اول هفتهعقده هایی که آخر ماهنددلخوشی ها که عمر می بخشنددرد هایی که عمر می کاهندسال هایی که می روند از عمرعمر هایی که تند و کوتاهندشب کسانی که محو خورشیدندعده ای روز در پی ماهندچاه هایی که مَحرَم رازندعاقبت مردمی که در چاهند...
بزن جا غصّه هایت را چو در جا می زند بیرونکه از دستت اگر در رفت از پا می زند بیرون!بخاری برنمی خیزد ز یاران سمرقندیکه حافظ نیمه شب مست از بخارا می زند بیرونمن از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستمچرا هر شب به ترفندی زلیخا می زند بیرونهنوز این نکته افکار مرا مشغول خود کرده ا ستچه تصمیمی ز فکر بکر کبریٰ می زند بیرون!؟گر از آن جا که می گویی برون زد ناگهان موییبه اصلاحش مکوش امشب که فردا می زند بیرون...!مگیر آن روی را ...
هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن!بخند! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی...
بدون تو چه کنم خلوت خیابان راشلوغ کرده ترافیک غصه میدان را...
خیالِ خوبِ تو ، لبخند می شود به لبم ،وگرنه این منِ دیوانه غصه ها دارد!...
رو ندهید به غصه هایتان!رو که دادید کارتان تمام است.در قلبتان ریشه میکنددردش میزندبه لبانتان!و از کار می اندازدخنده هایتان را…...
محکم تر بغلم کنطوری که غصهجا نشود در من!️...
زنده بودم به خدا هرچه کشیدم فریاد…نه کسی بود دراین شهرنه فریاد رسی.. بنویسید فقط روی مزارم ای داد…خانه ی غصه شود تابه قیامت آباد…...
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟...من در این خنده ی پر غصه مهارت دارم...
گفته بودی گریه کن از غصه ات کم می شودمن اگر یک شب ببارم این جهان غم می شود ....
یک عمر باید بگذردتا بفهمیبیشتر غصه هایی که خوردینه خوردنی بودنه پوشیدنی،فقط دور ریختنی بود!...
سرنوشت را باید از سر نوشتشاید این بار کمی بهتر نوشتعاشقی را غرقِ در باور نوشتغُصه ها را قِصه ای دیگر نوشتاز کجا این باور آمد که گفتگر رَود سَر برنگردد سرنوشتگل بکاریم از دل گِل گُل بَرآریمدر زمستان در بهاران زیرِ بارانگل بکاریم گر بخواهیم گر نخواهیمباغبانِ روزگاریم سرنوشت را باید از سر نوشتشاید این بار کمی بهتر نوشتعاشقی را غرقِ در باور نوشتغُصه ها را قِصه ای دیگر نوشتاز کجا این باور آمد که گفتگر رَ...
پدر جان ....درد هایت را با هیچ کس نگفتیاز غصه هایت حرفی نزدیاز تمام چیز هایی کهدر دلت بود و به دست نیاوردی.چه روز ها گره زدی به شبو چه گره ها که باز کردی از فردای ماپاهایت خستهاز جست و جوی نان، امااین سفره قسم می خوردکه هرگز بدون نانبه خانه نیامدیتو همیشه لبخند بر لب داشتیتو به ظاهر می خندیدیتا در دل های ما غصه هجوم نیاوردباور دارم که برای تمام رنج هایی که تحمل کردیخداوند هزاران بهشت به تو بدهکار است.....
مهربانم! من بی تو ... پرم از دلتنگی... لبریزم از غصه... ...آه!.....اشک هایم نمی گذارند نازنینم...خفه می کندم این بغض!...سخت است بی تو! ...سخت!...
بخندوقتی می خندی میگم غصه رو بی خیالش...
نوبهار استدر آن کوش که خوشدل باشیکه بسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشینقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزافگر شب و روز در این قصه مشکل باشی...
و همان روز کهاز غصه مرا ویران کردخانه اش عقد کنان بود نمیدانستم...
آدم هیچوقت نباید به خاطر قدیمها غصه بخورد. کسی که عزای گذشته را میگیرد، پیر و عزادار است...
گفته بودی گریه کن از غصه ات کم میشودمن اگر یک شب ببارم این جهان غم میشود...
غصه ها را پشت گوشم می اندازم ، چون طره ی گیسویی رها ،و تسلیم دست ها ... من باید حالم خوب باشد ، باید شاد باشم ، باید بخندم ، باید آرام باشم ...هرگز این شب را ادامه نخواهم داد ،و هرگز این ابرهای بارور را نخواهم بارید ،فردا همه چیز ، جور دیگریست ...این منم ! کسی که غمی در دلش ، جسارتِ ماندن ندارد !آفتاب که زد ؛ از نو جوانه خواهم زد ،شکفته خواهم شد ،شکوفه خواهم داد ......
آدما فراموش نمیکنن،یاد میگیرنچطور میشه بیصدا غصه خورد......
پایان ندارد غصّهزبانه میکشد دلم،خاکسترِ اجاقِ زندگی فریادِ خاموشیست....
چِل سال رنج و غُصه کشیدیم و عاقبتتَدبیر ما به دست شَراب دو ساله بود...
آسمونم دلش غصه دارهحق داره هرچی امشب ببارهجای برف باز می شینی کنارممطمئنم دیگه شک ندارمشک ندارم توام فکرم هستی.....
خدا کند یک اتفاق خوب بیافتد وسط زندگی مان آری همین جاوسط بی حوصلگی های روزانه مان، نگرانی های شبانهوسط زخم های دلمانآنجا که زندگی را هیچ وقت زندگی نکردیمیک اتفاق خوب بیافتدانقدر خوب که خاطرات سالها جنگیدن و خواستن و نرسیدناز یادمان برودآنگونه که یک اتفاق خوب همین الان، همین ساعت همین حالا از پشت کوه های صبرمان طلوع کند طلوعی که غروبشغروب همه ی غصه هایمان باشدبرای همیشه......
من تمنا کردمکه تو با من باشیتو به من گفتی-هرگز-هرگزپاسخی سخت و درشتو مرا غصه ی این هرگز کشت!...
یک روزهایی را باید اختصاص داد به بی خیالی...نه به دغدغه ای فکر کردنه غصه ای خوردنه نگرانِ چیزی بود.یک روزهایی را باید از تویِ تقویمِ دنیا بیرون کشید و برایِ خود کرد.از من می شنوید گاهی اوقات خودتان را بردارید و بزنید به جاده ی بی خیالی.میانِ این همه مشغله و روزمرِگی هایِ تکراری ، برایِ ساعاتی هم که شده گوشه ی دنجی رها شوید و برایِ ادامه ی راه نفس بگیرید...اجازه ندهید دلخوشی و آرامشمسیرِ قلبِ شما را گم کند...اجازه ندهید امید و نش...
از رفتنِ پاییز غصّه نخور زمستان برای ما دلتنگ ها فصلِ زیباتری ست باران نمی بارد تا بویِ هیچ خاطره ای بلند نشود...
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟من در این خنده ی پر غصه مهارت دارم......
خدا کند که نفهمیغمت چه با من کردکه مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو...
و همان روز که از غصه مرا ویران کرد خانه اش عقد کنان بود نمیداستم .....
من عادت دارمغصه ی هر اتفاق بدی رویه دفعه بخورمنه تمام عمر..!...
همه مون یه رفیق داریمآنقدر برامون مهم و دوس داشتنیه که وقتی تو رابطه ش مشکل پیش میاد،ما بجاش غصه میخوریم و پیر میشیم...
قول دادم به خودم،غصه تراشی نکنمفکر این را کهتو باشی و نباشی نکنم......
ماه من غصه چرا؟!تو مرا داری و منهر شب و روزآرزویم همه خوشبختی توست...
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،غصه هم میگذرد،آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند....
خدایا میدونم تو بهم غصه نمیدیغصه هام از خودمه.خدایا شکرت ، به هزار و یک دلیل . ....