متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
منم و خانه ای سرشار از عطر تو
قاب عکس های خاک گرفته ات
پنجره ای که دیگر باز نمیشود و شومینه ای که گرم نخواهد کرد و صدای قدم هایی که نزدیک نمیشود و سرمای خاطراتی که از لباس گرم عبور میکند و...
جای خالی تو!
نویسنده: کتایون آتاکیشی...
بعضی آدما موندنی نیستن،،هرچقدم بخوای خودتو بخاطرشون ب آب و آتیش بزنی باز ی بهونه ای برا رفتن دارن،،اما خدا نیاره اون روز رو ک بخوان یهو برن،،،من میگم هیچ رفتنی مث یهویی رفتن آدمو زمین نمیزنه...و اونجاس همش ی سوال تو ذهنت اکو میشه،ک چرا یهو رفت؟!
و اون...
خیلی سخته بیاد ناشناس بت پیام بده و بگه؛منو نمیشناسی ک درسته؟! وتوام برا اینکه بتونی بیشتر کنار خودت داشته باشیش،تظاهر کنی ک نمیشناسیش،،،واونم بیشتر از قبل با حرفاش دلتو بشکنه و بذاره بره...:)
ماه نوشت🌙
این بار دلم کمی متفاوت تر با ت سخن بگوید؟
گاهی دلم سخن گفتنت را خواهان است..
گاهی دلم نگاه کردنت را میخواهد..
گاهی..
دلم...
ت را میخواهد..
اصلا!
بیا بگذریم.
ت مرا نمیخواهی..
من هم ت را...
ت را...
(نفس عمیق) 🙃
نمیشود!
نمیتوانم دروغ بگویم ک نمیخواهم...
نویسنده:...
\کودک درون\
بخند کودک غمگین درونم...
من رنج های زیادی پشت سر گذاشته ام
که سر پیچ همین خیابان...
در انتظار بزرگسالی تو هستند.
...
...
بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)
حوضچه ای شد،
-چشمانم!
پُر از ماهی وُ اشک!!!
وقتی فهمیدم،
دیگر نمی بینم
-چشمانت را
لیلا طیبی(رها)
نپرس ای دل که آن دلبر چرا رفت
بپرس از حال من بر من چه ها رفت
تمام لحظه هایم رنگ غم شد
که روزی از کنارم بی صدا رفت
درسته که رفتی!
ولی هنوز این قلب به عشق تو میتپه»؛
گاهی از شب ها متنفر می شوم
تازه ساعت ترافیک دلتنگی ها شروع می شود
نه می توان خوابید
نه می توان بیدار ماند
فقط می توان،
هر لحظه با درد مُرد
ولی من میگم تن فروشی رو خودتون بهمون یاد دادین¡ همونجایی ک آرایشگره برگشت گفت موهات هم بلنده هم خوش رنگ اگه بخوای می تونی از ته بزنیش اون وقت با قیمت خوب برات می فروشمش
و این تازه اول ماجرا بود...
افسردع شدع بود،دیگع حتی تمایلی ب خوردن پاستیلایی ک ی روزی تنها خوراکی مورد علاقش بود نداشت،،حتی با دیدنش اشکش درمیومد چون اونو یاد عشق ازدست دادش مینداخت...ع رو تخت بلند شد و ظرف پاستیل رو ع میز برداشت محکم پرتش کرد رو زمین..پاهاش جون نداشتن همونجا افتاد رو زمین...
آدم هارا به بهانه اینکه بدانند با خودشان چند چند اند تنها میگذاریم
مدتی بعد برمی گردیم و میبینیم از آنها منفیِ خاطرات باقی مانده!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
تو اتاقش رو تخت لش کردع بود..فکرو خیال عین خورع مغزشو میجویید...اما چاره چی بود؟؟!اونقد تنها بود ک فقط دلش ی جفت گوش شنوا میخواس ک فقط کمی درد دلشو بگع بلکه کمی عاروم بگیرع...اما نبود کسی نبود،،،اونی هم ک همع کسش بود ۸سال بود ک زیر خروارها خاک خواب...
فکر نمی کردم مادرم تنها بره اما دیدم میره
فکر نمی کردم بره تو خاطره ، اما دیدم میره
مادرم رفتی و خانه شد پریشانت
مادرم چشمان خیس خانه حیرانت
مادرم کو خنده ی زیبای چشمانت
مادرم کو شانه های نرم و آرامت
بخواب مادرم از این به بعد آروم...
پاهایش را از تخت آویزان کرد...
دستش را به در اتاق گرفت و دستگیره در را پایین کشید..
از لای در اتاق، اتاق پدر و مادرش را نگاه کرد..
صدا از آنجا نبود..
از سالن پذیرایی بود..
صدای خنده می آمد!
صدای صحبت های دوستانه..
و گاهی حرف های عاشقانه.....
فکر نمیکردم دلت تنها بره، اما دیدم میشه
فکر نمیکردم بشى یه خاطره، اما دیدم میشه
دنیا از چیزى که میگن بدتره آره دیدم میشه، خدا میشه،
گیسو افشان، رفتى و شهرى شد پریشانت
گیسو افشان، چشمان خیس خانه حیرانت
گیسو افشان، کو شعله ى زیباى چشمانت
گیسو افشان، کو...
چنتا دوسم داری؟!
+قد سیب زمینی سرخ کردع هایی ک خوردی؟!:)
عه جدی باش دیگع ،،
+خب برا چی میپرسی اخع؟؟
دوس دارم برام بگی خب:(
+خیلی دوست دارم...بااینکه میدونم هیچوقت ب هم نمیرسیم اما باز خیلی خیلی دوست دارم....
هوم:)
ماه نوشت🌙
چرا نمیخندی؟!
+مگ دلیلی هم دارم برا خندیدن...؟!:)
من دلیل خوبی نیستم؟!
+میترسم بخندم ،،،
مگ خندیدن ترس دارع؟!
+خندع ای ک تهش میدونم گریه هستش ترسم دارع...!:)
ماه نوشت🌙
دست هایش را محکم به طناب ها قفل کرده بود با قدم های لرزان جلو میرفت...
اصلا قرار نبود اینجا باشد..
و...
چطور شده که باید از اینجا گذر کند؟
چرا تا به حال از اینجا رد نشده؟
خب! وقتی رد نشده... این علامت هایی که گویی راه را نشان...
نه اینکه دیگر دیداری نباشد
که می دانم ملاقات ما به جهان دیگری موکول شد
و من تو را آنجا خواهم یافت در حالی که تمام دردهایت را پشت سر گذاشته ای
تو را به خاطر می سپارم با تصویری از آخرین لبخندت
و آن لبخند بدون درد را هزار...
من خیره به آینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن، چه بگویم که شکستی دل ما را
فروغ فرخزاد