چهارشنبه , ۵ مهر ۱۴۰۲
دریای چشمانت عجب دنیای زیباییستبا تو جهنم هم برایم جای زیباییست!هرشب خیالاتم برای بودن با تو خودرا به رویامیزنند،رویای زیباییستلب تر کنی جام شکر در آب می غلتدلبهای شیرنت عجب حلوای زیباییست هر مژه ی چشمان تو صد جلد قانون استهر تار از موهای تو فتوایِ زیباییست!بیهوده می گردد قلم در وصف معناها وقتی نگاهت بهترین معنایِ زیباییستتشبیه تو بر تو فقط امکان می یابد اینگونه می گویم تو را ،زیبایِ زیباییست!حسین وصال پور...
جهان خالی تر از آنست که پیدا نشودبوی قدمهای تو،در باور خشکیده آن....
نبضِ باران را گرفتمتا؛نمیرد رازقی...
بلند میشوم از گوشه ی سطرهاو تو را از کلمات شکسته وکِرخت شب پس می گیرمتا آفتاب عبور کند از ذهن پنجره و صمیمیت بادهاببین !از میان این همه نقطه ، ویرگول و کلمهبرمیگردم به مویرگ های توجایی میان قصّه وترانه!تا انگشت اشارهاز پوست به عمق برسدوسپیدار به آب بگو!چگونه نامت بر سبابه ننشیند؟که رگ به رگم در جریانیومن کجای تو نشسته ام به تقدیر؟که به بلندای صبح رسیده ایای گنجشک اوّل صبح !دستی بتکان به ای...
خزان بر باغ افکارم خزیدهتمام تار و پودم را دریدهچرا نقاش تقدیر دو عالممرا در حال غم خوردن کشیده؟! ابوالقاسم کریمی...
اَز آنهمه بی مهری یاران منم ترسیدمَز همهمهٔ سردی باران منم ترسیدمبا آن همه اخلاص در این دار مکافاتاز محکمهٔ مخفی دوران منم ترسیدمحسن سهرابی...
بیهوده از این باغِ پُر از خار گذشتیماینگونه از این باورِ بیمار گذشتیمسرخورده چو گشتیم از این گردش ایّامپژمرده چو زندیق از آن یار گذشتیم...
نبردهوا بس ناجوانمردانه سرد استغزلها با رباعی در نبرد استدر این بازار سرد شاعرانهدلم تنها اسیر کوه درد استحسن سهرابیsohrabipoem...
هزار شب آرزوی بودنت همین خیابانهای شهر را شاعر کرده است گفتی می آیی و دلم را سر به هوا به هر سو کشاندی به بیداری کشیده ام شب راباز امشب نیامدی نیامدی و من هنوز می خوانم تو را عزیزحسینی...
چه کنمچه کنم تو را که دیوانه ایز بهر می عاشق میخانه ایدل زتو من هیچ نَبُرَم ای رفیقگر چه تو خود رفیق هر خانه ایحسن سهرابی...
نبردهوا بس ناجوانمردانه سرد استغزلها با رباعی در نبرد استدر این بازار سرد شاعرانهدلم تنها اسیر کوه درد استحسن سهرابی...
دیوانه تودیوانه چو من باشد دیوانهٔ آن چشمتبا این همه بی خوابی همراهِ با حسرتچشمان تو را دیدم دست و دلِ من لرزیدبا این همه زیبایی اینگونه دلم ترسیددل خانه خرابم کرد آشفته خیالم کرداز بودن من بی تو اینگونه جوابم کردبگذار بِگِریَم من از بودن من بی تو از بودن تو بی مناز این همه شیدایی در این شب نا ایمنبگذار دو چشمت را آرام بگیرم مندر مردُمَکِ چشمت آرام بمیرم من....
طایفه جهلاین طایفه جز جهل ندارند نشانیجز فاجعه و درد ندارند مبانیاینان که چنین غرق تماشای سکوتنددر جامعه جز فقر ندارند پیامیحسن سهرابی...
شاعر شدم و به شعری چون تو گرفتارم این چنینعزیزحسینی...
ای کاش که آن پَرده فرو اُفتَد و آنگاه..نمایان شود آن چهره که در پُشت نقاب است....شاعر:حسن سهرابی...
با دلی سرگشته گاهی، یاد یاران می کنمحس و حالم را درون سینه پنهان می کنماولین دیدارمان هر جا که باشد هر زمانبا زبان شعر خود آن لحظه طوفان می کنمدعوتم کردی به آغوشت، و من این لطف راگر که باشد ساعتی از عمر جبران می کنمبا کمال میل تحت الامر تو می مانم وهر چه گویی با کمال میل من آن می کنمگر مرا در لابلای فکر خود مهمان کنیمن وجودم را برای تو مهیّا می کنماهل رفتن نیستم اما تو گر گویی به منبیستون را یکسره ب...
به رویا های کاغذیمردم شهر می نگرمکه با دستان تهی مچاله می شوندرضا جلالی الوار...
در غیابِ من آسمان خاکستری ستو ابرها مجروحرُزا جمالی...
در مریخ هم که بگردی برگی از من پیدا نمی کنیرُزا جمالی...
یک دسته از موهام نخل های تاریک اندابروهام مسیر باد شمالدست هام بادبانهای اطلس اندچشم هام فانوس دریاییلب هام حفره های ته دریارُزا جمالی...
منم که در شاخه ها دویده امشبیه موریانه ای در تو زیسته امو به حیات وحش پیوسته ام.رُزا جمالی...
دکمهشعری از رُزا جمالیچشم هام به نورکم عادت کرده اندبه آن ها دکمه دوختمدر تاریکی لمس ام کن!...
من در این خلوت خاموش سکوتاگر از یاد تو یادی نکنم، میشکنم...