از وجود این همه موجود زیبا، بانمک طعم دنیا از شکر... نه .... از عسل شیرین تر است
خرابم کردی و رفتی ندانستی چه بر من شد که یک عابر نمی فهمد غم سنگین پل ها را
پر کن از باده چشمت قدح صبح مرا خود بگو من زتو سرمست شوم یا خورشید ؟
باور نمی کنم که فراموش می کند آغوش ریل ، خاطره های قطار را...
عشق یارب با فراموشی چرا بیگانه است رفته اما یاد او با این دل دیوانه است
لالیم و در سکوت ِدلِ بی زبان ما لبخند و اشک می شود آنچه نگفتنی ست
نگو که رفتن پایانِ ماجراست رفیق خدا بزرگ تر از دردهای ماست رفیق...
به جز دلم، لبت از هرچه هست، تنگ تر است بخند! خنده ات از دیگران قشنگ تر است!
چقدر حس نشستن کنار تو خوب است خدا برای دل من تو را نگه دارد ...
کم زلیخا از فراق یوسفش آسیب دید؟ عقل را دریاب ای دل عشق سالاری بس است
رژ اگر دارد لبت،دوری کن از پیراهنم مادرم با دست میشوید،لباسم را هنوز
چو مادر یاورم باشد، پدر باشد دُعا گویم نه از بیگانه باکَم هست، نه پَروا از خطر دارم
کنج لبهایت برای بوسه چیدن عالی است طعم شیرین لبانت را چشیدن عالی است
تلاش بوسه نداریم چون هوسناکان نگاه ما به نگاهی ز دور خرسند است
چه هوایی، چه نوایی، چه حریم باصفایی انگاری تا توی صحنی،توی آغوش خدایی...
قسم به فقر که حلّالِ رنگِ ایمان است! قسم به "نان" که میانِ حروفِ انسان است!
نا خدایی شده ام خسته که بعد از طوفان تا دم مرگ دعا خوانده و پارو زده است
خوشه خوشه برزمین می ریزد موهای گندمی ات
خدا لب حوض نشسته بود مادرم درآیینه دنبالش می گشت
بگذار که یک عمر فقط قهوه ببویم تا بلکه فراموش کنم عطر تنت را
عاقبت عشق به یک خاطره می پیوندد کفش می ساید و می خندد و در می بندد
با هر نگاه سرد خودت می کُشی مرا دیگر مرا تحملِ این جنگِ سرد نیست ..
نکند بی تو دلم عاشقِ یاری بشود شَک به دل راه بده، گرچه محالست بیا
آرزو کردم که باشم آرزویت عشقِ من آرزو بر من که در ظاهر جوانم عیب نیست...