مثل فرزند چموشی ، که کتک خورده ی توست دوستت دارم و از دیدن تو ، بیزارم .
از همان روزی که مویت را نشانم داده ای تار میبینم جهان را گر چه چشمم سالم است
عکس ما را قاب کن هر چند با گرد و غبار تا که خوشبختی بداند خاطراتی داشتیم
غالبا در هر تصادف میرود چیزی ز دست لحظه برخورد چشمت با نگاهم، دل برفت
جمعه ها شرحِ دلم یک غزل کوتاه است که ردیفش همه دلتنگ توام می آید ...!
از مضحکهٔ دشمن تا سرزنش دوست تاوان تو را می دهم، اما به چه قیمت!؟
قاصدک را فوت کردم آرزو کردم تو را... دور میشد گرچه فهمیدم برایش سخت بود...
صُبح یعنی عاشِقی یعنی تو باشی پیشِ من فاصِله کم باشد و اَندازه ی یک پیرهَن!
گر شبکی خوش از کرم دوست درآید از درم سر کُنمش نثار ره ،جان به قدم فشانمش
زندگے دفتر شعرے ست پر از شادے و غم شعر من بی تو به آن ، قسمت شادش نرسید
به هر طرف که نگاهی کنی دلی ببری درود بر تو و آن چشم های مردم دار
از میانِ درس هایِ فصل پاییز، این بس ست رنگ هر کس شد عوض آخر بیفتد بر زمین
آخرش گفتی که از اول دلت با من نبود باز هم شکرش به جا باشد ، صداقت داشتی
او مدارا کردنش با من شبیه جنگ بود چشم می بست و دلم تنگ نگاهش می شد هی..
پشت در این خانه کسی نیست، نگردید تنهایی یک مرده مگر چیز عجیبی ست..
فریاد بزن بغض، بگو درد خودت را تا کی همه شب چشم تر و بالش نمناک ؟
تو را به جان هر آنکس که می دهد سوگند چو خوب می نگرم تو از او عزیزتری...
خوش به حال دل فرهاد که در مدت عمر مزه ی تلخ ترین خاطره اش شیرین است
برگریزان آمد و پاییز شد بار دگر برگهای غم فرو ریزد ز دل ای کاشکی
شعر را کوتاه دوست دارم موهای تو را بلند!
هی نوشتیم زِ حُسن و لب و خال و وجنات کاش می شد که دو واحد عملی پاس کنیم
عشق، زیبا باشد و پرشور، اما بی گمان عشقِ بر فرزند باشد بهترینِ عشق ها
بهتر و زیباتر از لبخند می دانی که چیست؟ گریه های بی ریا و باشکوه آبشار
در چشم تو اردو زده یک لشگر یاغی با این من بی اسلحه آخر چه مصافی ست؟