متن کودکی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کودکی
                    
                    
                    خوب گوش کن
شاید تو هم بشنوی...
صدای پای دخترک را
با آن دمپایی قرمز ، 
باچادرک سفید تابه تا
در همین کوچه آشتی کنان 
به سمت آن خانه .....
همان که درخت نارنجش بلند است
با حوض گرد و قشنگ
با صد تا ماهی قرمز ....
 عصمت خانم ......
                
                    
                    
                    ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﻧﮑﻨﯿﺪ !
ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺮﻩ …
ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﻣﯿﺮﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ …
ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯿﺸﯽ …
ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﻋﺮﻭﺱ ﻣﯿﺸﯽ …
ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﯿﺸﯽ …
ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ …
ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ
ﮐﻮﺩک ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻨﺪ ! . . .
                
                    
                    
                    دلم برای کاشی های آبی حوض
که آینه دار ماهی های  سرخ  بودند
برگ سبز رقصان در آب
و مورچه ی ناخدا
زمزمه ی مداد رنگی زرد  کوچک
که عشق خورشید کودکی ام بود
گل سرخ
بشقاب جهیز مادر
سر چراغی سفره قلمکار
که دلش شکست و آخ نگفت ......
                
                    
                    
                    دلم کمی قدیم میخواهد...
کرسی مادربزرگ را ...
آن دیزی هایی که هر ظهر جمعه در مطبخ بی بی خاتون در حال قل قل بود را...
گرمای واقعی در عمق سرمای زمستان را
حتی دلم آن روز هایی را می خواهد  که حتی  از صبحش هم انگار خدا یک کیسه...
                
کودک که بودم بزرگترین آرزویم بزرگ شدن بود ..!!!اینکه بزرگ شوم و به سن مادرو پدرم برسم ...! غافل از اینکه در بزرگ سالی بزرگترین آرزویم کودکی خواهد بود .!!!🥀دلارام امینی🥀
کودکی هایم را در کوچه پس کوچه های شهرم جا گذاشته ام میدانید آخه عجله داشتم برای بزرگ شدن. یادم رفت کودکیم را کجا جا گذاشتم .!!! عروسکم!! اسباب بازی هایم !!خاله بازی ها !! لی لی و بالا بلندی!!عمو زنجیر باف .!!!دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده .!!حی...
به جرات میتونم بگم قشنگترین ادمای زندگیمون که بهمون بعد از خدا ارامش میدن بچه هایی هستن که در نگاه و کلامشان معصومیت خاصی نهفته است
                    
                    
                    شاخه های اقاقیِ قد بلند
سرِ راه کودکی هایمان بود
سرِ دستهایی که به ارتفاع نمی رسید
اما بلند بلند می خندید
ما چقدر خوشبخت بودیم🌱
 رعنا ابراهیمی فرد
                
                    
                    
                    پنهان کردن بی فایده   است.
آدمی وقتی عاشق می شود،
چنان خواب که از چشمان کودکی جاری  است؛ 
نگاهش همه چیز را لو می دهد...
                
                    
                    
                    آرام آرام...
چه زیبا میزند باران به روی
خاطرات کودکی هایم
چو کودک می شوم آرام و چشمانم 
درون دفتر نقاشیم زل میزند باران و 
من آرام ...
قصه می خوانم
و نقشی میکشم در یک شب باران
برای کودکم 
آرام آرام...
                
                    
                    
                    بوی گندم ...
بوی زندگی ...
بعد از خستگی روزمره ،
در کوچه پس کوچه های قدیمی شهر پر شد
گم شد چشانم ،
در خاطرات گرم سال های کودکی
دستهای مهربان پدر ، پر بود از بوی نان تازه
رعنا ابراهیمی فرد
                
اگر به گذشته بر می گشتم؟ چیزی را تغییر نمی دادم، می ترسیدم اصلاح یک اشتباه کوچک، دستآورد بزرگی در اکنون یا آینده را از من بگیرد. اگر به گذشته بر می گشتم، هیچ کاری نمی کردم، فقط نگاه می کردم و از تماشای پازل به هم ریخته ای که...
                    
                    
                    شیطنت
کودکیم را در قاب عکس های دیواری کودکم ذخیره کرده ام
نگاه که می کند
شیطنت ازش می بارد...
                
                    
                    
                    در میان هیاهو برای هیچ
در گوشه زنگار گرفته ایستگاه این شهر دودآلود ایستاده ام،
سکوی زندگی،
ورودی تنهایی...
مسافری هستم که ادامه سفر نمی خواهد
آهای قطار سنگی؟ 
آهای...!؟
می خواهم دربست به آرامش کودکیم برگردم...
ارس آرامی
                
                    
                    
                    وقتی چشمانمان..
کنج اتاق خلوتی را می گزیند
می دانیم زمستان رسیده است
و عمر ما در رکود باتلاقی مسدود است
وقتی سوار الاکلنگ چوبی می شویم
و باد از سر ما می گذرد
لحظه ای طعم شیرین خوشبختی را می چشیم
احساس دوران کودکی
احساس باهم بودن
و احساس...