متن خدا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خدا
اون ثانیه های آخر
دقیقا همون ثانیه های آخر که نا امید میشی و حس میکنی به آخر خط رسیدی
ببین دقیقا همونجا،
خدا بهت نزدیکتر میشه و همه چیو درست میکنه.
MS
برگ های سبز و بنفش
وَ گل های سرخ و سفید
در فضای درخت ها
تماشائی ست!
...
مداد رنگی های خدا
چه زیباست!؟
ای مهر رخشانم
هر روزم باتو آغاز می شود
با چشمان سیاه و گیسوان مشکینت،
صبح قبل از برخاستن ،چنان خیالت را در آغوش می کشم،
که فریاد می زنی استخوانم شکست ،رهایم کن
ولی کو ،گوش شنوا
آغوشت بهشت من است
مرحبا به خدایی که بهشت مرا اینجا آفرید...................
ما خستہ ایم...
اما چاره اے جز ساختن و تحمل داریم؟
ما پل هاے پشت سرمان خراب شده است...
اما چاره اے جز نادیده گرفتنشان و ساختن پل هاے جدید داریم؟
ما کم آورده ایم...
اما چاره اے جز سکوت داریم؟
آیا دنیا بخاطر تمام این سختی ها قرار است...
بچه که بودم هروقت با خدا حرف میزدم
میگفتم خدایا توروخدا نزار بزرگ بشم ،
بزار همینجوری بچه بمونم
انگار تلخی داروهامو زیر زبونم حس میکردم
انگار میدونستم قراره تمام سهمم از دنیا یه تخت گوشه ی بیمارستان باشه
و یه مشت قرصای لعنتی
ولی خدا حرفامو نشنید
یا شایدم...
روی لب تو خنده و شادی باشد
بازار غمت رو به کسادی باشد
لبخند خدا نصیب هر روز شما
صبح همگی بخیر و شادی باشد
....
بهزاد غدیری/شاعر کاشانی
یک نامه ی عاشقانه حتماً بنویس
با عاطفه و مِهر فراوان بنویس
بنویس ؛ خدایا دلمان سبز شود
با خطّ خوشت زیر باران بنویس
...
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی
یک نامه ی عاشقانه حتماً بنویس
با عاطفه و مِهر فراوان بنویس
بنویس ؛ خدایا دلمان سبز شود
با خطّ خوشت زیر باران بنویس...
...
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی
با یادت خدا جانم دلها ارام میگیرد
من به بند تو اسیرم تو ز من بی خبری!!
مرحبا ؛ معرفت اینست که ز من می گذری
طعنه از غیر ندیدی که بسوزد دل تو
و بدانی که چه دردیست به خدا در به دری
...
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی
خدایا مرا در آغوش بگیر
گمان نکنی برای غم هایم می گویم
گمان نکنی برای دردهای زیادم می گویم
گمان نکنی برای حاجتم می گویم
نه...نه .. نه .... دلم هوای تو را کرده
یا الله به من مهربانی کن، بیشتر بیشتر مهربانی کن
من اکنون فقط تو را می...
خدایا ... کدام پل در کجای جهان شکسته است ؟! که هیچ کس به مقصدش نمیرسد ؟ : فقیر به دنبال پول و شادی ثروتمند ثروتمند در حسرت آرامش زندگی فقیر کودک به دنبال آزادی بزرگتر بزرگتر در حسرت سادگی کودک پیر در حسرت جوانی جوان در پی تجربه ی...
کاش خدا فصل پنجمی خلق می کرد و آن را انسانیت نام گذاری می کرد. فصلی فارغ از نیرنگ و دغل، دور از ادعاهای دروغین و آدم های دو رو. کاش نام آن فصل را با اقتباس از نام خودش، انتخاب می کرد. کاش نام آن فصل خدایی بود. در...
\نیایش\
خداوندا ؛
از آن بالا دستم را گرفته ای
و من زمین را می نگرم...
و دلخوش دستانی بودم که برای بلند کردنم ، زمینم زدند...
چه بی معرفت شده ام
اما تو هنوز هم کنارم ایستاده ای ...
یادم بده ایستادن را...
کنار دستانت سرم را بالا بگیرم...