یکشنبه , ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
(( اسب سیاه بالدار ))آسماندر آغوش ابرهای تردیدبا لهجه ی من حرف می زدباراننام کوچک دختری را میخواندکه در نیمه شبی تاریکپشت انفجار باورهای سستزیر شمعدانی های مردهعروس میشدطعم گس بوسه هایشچشمه ها را فرو می خورد و پس نمیدادآرزوهایش رابه دست اسب های سیاه بالدار می سپردوقت پرواز امارگ هایشان را میزدیک آرزویک اسب سیاه بالداریک آرزویک اسب سیاه بالدارآه باراناز چند فردای دیگردر میان آواهای نا آشنابه زبان ه...
آن کیمیا که میطلبی، یارِ یکدل استدردا که هیچگه نتوان یافت، آرزوست...
اگر خواب نبود چقدر آدم ها دق می کردند؛همان هایی که به شوق آرزویی یا دیدار کسیچشم هایشان را می بندند......
آرزویم این استاین شهریور جورِ دیگری بیایدآسمان نه مثل هر سال،امسال جورِ دیگری آبیآفتاب بر بام خانه هامان جورِ دیگری بتابدابر ی اگر بارانی ست،جورِ دیگری بباردروزگار جورِ دیگری با ماآدم ها جورِ دیگری با همزندگی ها جورِ دیگری باشند .. آرزویم این استیک روز حالِ من جورِ دیگری باشدبه سراغت بیایمجورِ دیگری نگاهم کنی جراتی داشته باشمجورِ دیگری بگویم" دوستت دارم "...
آرزویم این است که روزی بتوانیم در کنار هم،دوباره شادی را زمزمه کنیم و زیر سایه ی عشق، لبخندها به چهره هایمان برگردند......
دفتر را ورق زدم قلم را در دست گرفتم . قلم میخواست تو را فراموش کند . قلم میخواست تو را فراموش کند ورق میخواست فصل دیگری آغاز کنم از فصل دلتنگی به فصل عاشقی از فصل عاشقی به فصل دیوانگی قلم میخواست از تو نگوید بس است دیگر بس کاش میشد دفتر سرنوشت لحظه ای آرزو های مرا تمنا کند آن وقت تورو را آرزو میکردم . دست هایت را سفت میگرفتم . تو را به دور دستها می بردم . دو فنجان چای گرم . کنار ساحل قدم می زدیم ...... و اما شب ؟ راستی قلم میخواست چ کند ؟؟...
برات بهترین آرزو رو می کنم. برات آرزو میکنم خدا سرنوشتت رو اونقدر قشنگ بنویسه، که مادرت همیشه از ته دل بخنده …...
شعر من التهاب یک درد استراوی قصّه های تنهایی نقطه چین های پشت هم خالیآرزوهای رفته و واهیمی نویسم به روی بوم دلمواژه هایی تکیده و تبدارمینویسم ولی نمی بینیانعکاسی ز واژه ی انکارهرچه کردم نشد به جز یادتمرهمی بر تب دلم بزنمکاش میشد که در خیال خوشتنیمه شبها کمی قدم بزنمخفه شد در گلوی شعر و غزلبغض و ناگفته های بسیارممی نشینی شبیه ضربْ آهنگنت به نت بر مدار افکارمحس و حالی نمانده در دل منباز افتاده در دلم تردی...
بگذار گره دستانمان محافظ آرزوهایمان باشد...من و تو...آینده مان...نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
برات دلخوشی های ساده اما زیاد آرزو می کنم، تا وقتی غمگین شدی، یکی از همون خوشی های ساده لبخندی عمیق روی لبات بیاره. آرزو می کنم همیشه دستت پُر باشه، نه دلت …...
آرزو می کنم که سلامت و خوشحال بمانی و در نهایت شادابی و اشتیاق، پیر شوی.... که وا ندهی و روزگار را مغلوب خواسته ها و لبخندهات کنی. که سبز بمانی و هیچ زمانی امید را از یاد نبری...آرزو می کنم یکی از روزهای صد سالگی ت، روی نیمکت پارکی نشسته باشی و در نهایت شور و هیجان، به خاطرات خوب سال های جوانی ت بخندی...آرزو می کنم خوب پیر شوی، از آن پیرهای دوست داشتنی که جان و حوصله و اعصاب درست و حسابی دارند و آدم کیف می کند کنارشان و پای حرف هاشان بنشیند....
آرزو دارم ناخواسته بدست اوری. آن چه راکه خواسته ات هستو شگفت زده با خود بیاندیشی :ایا کسی برایم آرزو کرده بود!...
ملاقات تو رازی آتش افروز و سکر آور استآرزویی در پس هر لحظه و جاذبه ای مداممجموعه ای از لطیف ترین بهانه های زندگیاینگونه است که تو را ساده و بیشماردوست دارم و صدای سخنت را که ...از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر ……سازهای آبی سولمازرضایی...
آرزوم داشتن فرصتیست برای پیر شدن با تو...
شب لیله الرغائب شدوآرزو زیاد استبهغیرازبا تو بودنعاشقانه تر هست دعایی ؟؟!!...
ذهن زندگیاز سرشاری لحظاتیمملو خواهد بودکه سبب آنتنها امیدواریبه عشقبه آرزوهای دور و نزدیکبه تولد فرزندانودلیلی برای زنده ماندن باشد...
آرزوهایم را در گوش قاصدک گفتم و فوتش کردم ! مطمئنم خیلی زود پیغامم را به خدا می رساند !...
ناگه بادی آمد ...پنجره ی دیده ی مرا گشودبا وزشی که بودزلفانم را همراه خود ربودآغاز زندگی ام یک لحظه ای بود!چشمانم را که باز کردمدر آرزو شنا کردمرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
دیگر هوایت به سرم نمی زند می خواهی بروی، برو، میل برگرداندنت را ندارم هرجا مایلی، برو .اما آرزویم این است، وقتی هوایم به سرت زداز آسمان چشمانت برف ببارد تا تمام خاطراتت زیر برف مدفون شود.........
دلم آن قاصدک سفید رنگ را میخواهد که ارزویت کنم........!!! آن را دست باد بسپارم خدارا چه دیدی؟!شاید این قاصدک خوش خبر سر از کوچه شما در اورد...
همه چیز که آرزو نیست ...آرزو باید به اندازه ی خودت باشدنه در تنت زار بزند و نه برایت تنگ باشدآرزوهایمان را به اندازه انتخاب کنیرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
من هنوز منتظرم"امید" و "آرزو"دست در دست همبه خانه برگردند...!...
آرزوی محالِ منهر ساعت و هر لحظهبه هر مناسبتمن تو را آرزو کردمکاش پاداشِ این همه دعااجابت باشد......
گفتم :میدونی ، وقتی آدم دیگه از همه چی دست میکشه ،به آرزوهاش پناه میبره و توشون زندگی میکنهپرسید :پس امیدِ آدما چی میشه ؟گفتم :آرزوهای آدمو بغل میکنه تا بلکه روزی برآورده شنپرسید :آرزوی تو چیه ؟گفتم :تو . . .تو آرزوی سالهای نیومده ی منی ،.برآورده میشی ؟...
((امیدوارم عشق به موقع سراغت بیاد!))آرزوی همیشگیش بود مهم نبود تولد باشه عید باشه یا هرمناسبت دیگههمیشه ته جمله هاش همینو میگفتیه بار که خیلی کنجکاو شدم پرسیدم چرا همیشه این آرزو رو میکنی؟گفت ”عشق تو بدترین شرایط ممکن سراغم اومدو همه چیز رو خراب کرد...از اونروز به بعد فهمیدم عشق باید تو زمانش اتفاق بیوفته وگرنه گند میزنه به همه چیز...باعث میشه آدمی که میتونست یه عمر پیشت بمونه رو، به یه رهگذر تبدیل کنه...حسی که میتونست عشق بمونه، ...
آرزوی دیرینه امتو تنها خواسته من از این دنیاییدلت آرام باشد وخاطرت آسودهمن نه برای گذشتن از تو توجیهی دارمنه برای دست رد زدن بر سینه خودم بهانه ایاما بی شمار دلایل استوار وبی نهایت عشق ابدیدر کوله بارم ریخته ام وبرای رسیدن به تو از دشوارترین راه هاخواهم گذشتهرگزعشق من راناتوان مشمار....
گفت آرزوهاتو بغل کن!بغلتو آرزو کردم......
[+☔️خداوندا ارزویم مهربانی با بنده های توست،کاش ارزویم را حقیقی کنی]∆به قلم:فاطمه حمیدی(💙Abinaffsh💜)∆...
حامد رجب پور :بِرسکه این روزهایک دنیا آرزودرونِ من در حالِ انقراض است.....
آرزو دارم که جزء آرزوهای تو باشمدر خیالم دوست دارم توی رویای تو باشممن دلم می خواست خیلی... توی این دنیای کوچکبا همین لبخند ساده، کلِ دنیای تو باشمخسته از امروز هستی، لحظه ها را می شماریکاش می شد یک دقیقه جای فردای تو باشمداستانها فرق کرده، بعد ازین عیبی نداردهم زمان هم برده ی تو، هم زلیخای تو باشمگم شدن را خواستارم در وجود مهربانتقطره بودم، خواستم تا محو دریای تو باشمکاش می شد بی خیالت باشم و دیوانه باشمکاش می شد ...
☔️♡ بچه که بودم وقتی رویمبل سه نفره دراز میکشیدم...همیشه کارم این بود کهکلی پاهامو میکشیدم تا نوکانگشتام حداقل برسن به اون سرمبل و ذوق کنم که بزرگ شدم...حالا زمان خیلی زود گذشته و وقتی روی مبل سه نفره دراز میکشم، مچ پامم از سرش میگذره، اما دیگه ذوق ندارم...چون برام عادی شده آرزوهای پیش پا افتاده ی بچگیام :) ✨نه تنها من... بلکه برای همه مون! نگران نباشین، آرزوهای امروز تون روزمرگی های فردا تونن :)♡...
عاقلانه کنار گذاشتمتاما هر بار که مژه ای می افتدروی گونه ام بی اختیارتو را آرزو می کنممثل بعضی صبح هاکه یادم می رود نیستیو من برایت می نویسم صبح بخیر مامانم!...
من ایمان دارم تو به آرزویت می رسیاگر بشناسی چه آرزو کرده ایمردی آرزو کرد ماه را به خانه اش بیاوردو هیچگاه به آرزویش نرسیدرعناابراهیمی فرد(رعناابرا)...
امشب به بالا ترین نقطه ی این شهر میرومدور از شلو غی و هیاهودر گوش بالن ارزو هااز تو میگوییمخدا کند کهراه خانه ات را بلد باشد......
یا نوردنیا دنیا آرزو در دلت پرورده ای ؛که دنیا برایت گل بکارد ؟!؛هرگزدنیا را آنگونه شناختم که جز درد ؛هدیه ای ندارد برای دل های بی آزاربا دلت راه نمی آید ؛ حتی اگر تو ؛قدم به قدم همراهش شویگر طالب آرامشی ؛همقدم آسمان شوآسمان آغوشش از دریا آبی تر استو نرم تر و زلال ترپس در آبی آسمان غرق شدن ؛را بیاموز پریناز ... ....
آنچه دلم کرده آرزو اینجاست ز عمر نشمرمآن ساعتی که او اینجاست....
چقدر دنیا می تواند جای امنی باشد وقتی تو هستی و می توانم هر زمان که بخواهم صدایت کنم و پشتم، دلم، جهآنم به بودن ات گرم باشد !😍دلم قرص باشد که زندگی آنقدرها هم که شنیده ایم بی رحم و به دور از عاطفه نیست، تلخی هایش موقتی اند و من بهانه ی بزرگی دارم که خوشبختی ام را هر روز فریاد بزنم...بگویم که هنوز هم می توان حالِ خوشِ زندگی را نفس کشید !خوشبختی قدم های توی عزیزترین است که گاهی به اتاق هامان سر می زند که ببیند کجای عالمیم و حالِ دلمان خوب است...
من به آرزو هایم قول رسیدن داده ام وآرزو کردم تو را امشب برای هر شبم...
بسکه پیوسته آرزو کردم تو راآرزو هم از آرزویم خسته شد!ارس آرامی...
آرزوهای بزرگ داشته باشید تا مسائل کوچک رنجتان ندهد...
امشب همه از یک تُ حرف می زنندهمه زیر لب از دردودل با یک تُ می گویندهمه ی عالم امشب درون سینه یک تُ آرزو دارندکاش امشب برای همه یک تُ بیایدقول می دهم تمام آرزوهای جهان برآورده شود...
آرزو میکنم آرزوهایت برایت رویداد شوند آرزو میکنمدر دلت مهر خدا باشدآرزو میکنم هر چه دوست داری شود آرزو میکنم زمانی برسد که آرزویی نباشددوستدار شما آرزو...
هرچی آرزوی خوبه مال تو...امشب شب آرزوهاست...شبی که خدا بی حساب میبخشد...براتون بهترین آرزوها رو دارم......
آرزو کردم تو را امشب برای هر شبم...
آرزو می کنم آرزوهایت در یک قدمی تو ایستاده باشد تا با یک پلک بر هم زدنیدر آغوششان بگیری.آرزو می کنم عشقدر بهترین زمان ممکن به سراغت بیایدو زیباترین خوشی های دنیا را زندگی کنی.آرزو می کنم هیچوقت درمانده و مستاصلخیابان های شهر را قدم نزنی و مردمک چشمانت از شادی برق بزند نه از اشک و غم!...
پیله کردم به تو هربار که پروانه شومآن قدر چرخ زنم چرخ که پروانه شومآرزویم همه این است که یک لحظه فقطبر سرم سایه شوی بر سر تو شانه شومعلی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
روزگار غریبی ست نازنین... آدم ها یک روزی دورت می گردند و روز دیگر دورت می زنند، یک روز ازت دل می بَرند، روزی دیگر ازت دل می بُرند. یک. روز تنهاییت را پر می کنند و می شوند همه ی هستی ات. روز دیگر وقتی خوب وابسته ات کردند به جای این که درکت کنند، تَرکت می کنند. روزگار غریبی ست نازنین... کاش کودک بودیم تا بزرگترین خطای ما خط خطی کردن روی دیوار بود نه دل آدم ها. روزگار غریبی ست نازنین... در آن دوست داشتن، دوست داشته شدن گوئی گناه است آنه هم...
جدا کردن ما را ز هم مثل دو ابرو ،پیوستگی دوره قاجارم آرزوست!ارس آرامی...
وقتی برای اولین بار چشماتو دیدمیه حس عجیبی داشتمانگاری عمق اون چشمات خودمو می دیدمکه یه روزی با این چشمازندگی کردم ...عاشقی کردم ...نمیدونم ...شاید توی زندگی قبلیم گم شده بودی ...و بعد آرزو کردم که یکبار دیگه پیدات کنم...اما اینبار بمون ..نمیخوام دیگه آرزوت کنم .......
گفتم: تو آرزو کن اجابت کردنش با من ،،گفت: همه آرزوهایم به خودم مربوط است!! ارس آرامی...