سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
وقتی به خویش می نگرمتورا می بینمدر خندهدر گریه در خشمدر عشقی که جز آن، خنده و گریه برایم، بی معناست.حجت اله حبیبی...
توی آینه خودمو دیدم و شکلک درآوردم!زدم زیر خنده، اونم از ته دل!چقدر خنده به من میومد و بی خبر بودم!اصلا یادم رفته بود خندیدن رو.فهمیدم این دنیا حسودیش می شه به صورت گل انداخته ما!میخواد لج کنه؟ لج می کنم!از این به بعد برنامه همینه!قهقهه خندیدن......
درد است که با خنده یتو زار ، بگریم !درد است که با دیدنتهر بار ، بگریم !جز غصه نداده استفلک قسمت ما راباید که بر این غصه یبسیار ، بگریم !آنجلا رادتقدیم به روح بلند و بشاش علی انصاریان...
زمین خلاصه ای از چشم آسمانی توستغزل برآمده از بازی زبانی توستنه اندونزی و ژاپن، نه بم، نه هائیتیتکان دهنده ترین صحنه، شعرخوانی توستکمی نخند، کمی دور شو، کمی بد باشکه هرچه می کشم از دست مهربانی توستهرآنچه را بفروشم نمی رسد وسعمبه خنده ی تو که سوغات دامغانی توستبلوغ زود رسم علت کهولت نیستاگر که پیر شدم مشکل از جوانیِ توستدو سال می گذرد من هنوز سربازموظیفه ی شب و روزم ندیده بانی توست...
نمکین می بود خنده هایت اگر اشک هایت را کمی شیرین تر کنینفس ها می گذرد از ترفند گرد و خاک نرفته در چشم ،برای شستن تمام دغدغه های دلتو تو چه می دانی که خوزستان چشم هایت به رغبت مالچ نمی خواهندو چه فایده اگر مالچ بپاشینه خوزستان چشم هایت آباد می شود و نه دغدغه هایت شیرین.لیلا موسوی پناه...
نمی دانم این فاصلۂ اندوهگین بغضت را خنده کرد ؟ یا خنده ات را بغض ؟ اما من مدتهاست گلویم را به تیغ بغض سپرده ام و خاطراتت را با سیل اشک هایم غسل می دهم ..!این من بدون تو هیچ است و این هیچ را انقدر فریاد می کند تا جایی که فقط هیچ بماند و هیچ...این من هنوز کعبۂ عشقت را طواف می کند و عطر پیرهنت را نفس می کشد ، تا زندگی در رگ هایش جاری باشد...شاید دیگر دلتنگ نباشی و مرا در پستو های گذشته جا گذاشته باشی ...اما این را بدان یک نفر هر روز از پشت د...
نمی دانم شعر از خنده بنویسمیا گریه ،،دنیا فوج عظیمی از آدمک هایی استکه تن به هیچ فصلی نداده اند...
خنده ببارد به لبتای همه خوشبختی من...
نامش انار بود زیبا دختر پاییزی خندید و صورتش گل انداخت دختر است دیگر خنده به او می آید...
یک وقت هاییبعضی شباهت هاآدم رانصفه جان میڪنندمثلا صدایی ڪه شبیه صدایش باشدخنده ای که شبیه خنده هایشو امان از چشم هاییڪه شبیه چشم هایش باشند ......
کجای گریه بخندم، کجای خنده بگریمکه پشت گریه و لبخند، توامان تو نباشی...
هیچ وقت فکرش را نمیکردم این دنیااینقدر ظاهر بین باشدمن هر نقشی را به خودم گرفتم.او همان را بال و پر دادگریه کردم،خواست افسرده ترم کنهخندیدم،خنده روی خندم گذاشتنقش ادم ضعیف گرفتم،فهمیدم چه ضعیف کشی ستهر روز میخواهد تو را ضعیف تر از دیروز ببیندنقش قوی به خودم گرفتماصلا نپرسید چه در چمته ات داریکه این همه ادعای شخصیت قوی میکنیهر روزبیشتر سر تعظیم برایم خم کردبدانید این دنیا ضعیف کش قوی پسند استادعای هر چیزی را کنیدبدون ...
طرح ناب خنده ات هوشیار میخواهد مگر؟عاشقی را با تو غم بسیار میخواهد مگر؟راه ها گم کرده بودم با تو من پیدا شدمدیدنت هرثانیه بیدار میخواهد مگر؟من تو را در خواب هایم شب به شب سر میکشمتکیه دادن بر دلت دیوار میخواهد مگر؟لحظه ای از یاد تو غافل نشد این قلب منقاتل لبخند ها هم دار میخواهد مگر؟کاش میدانستی ام این روزها دیوانه امدرد بی درمان شدن جز یار میخواهد مگر؟...
مثل خنده نوزادی که غرقِ خواب استمثل شربت خنکِ آلبالو در یک روز گرممثل اولین گاز از گوجه سبز بعد از یکسال صبر،مثل میمِ مالکیتِ آخر اسممثل بوی خانه کاهگلی بعد از باران،یا کشیدنِ نقاشی روی شیشه بخار کرده،مثل پیدا کردنِ جای خالی در اتوبوس با یک بغل خستگیصدای موج دریا در شب،بوسه های ناگهانی،چای تازه دمِ قند پهلو توی استکانِ کمر باریک،یا مثل دستانِ گرم مادر بزرگ،دوست داشتنت همین قدر شیرین است....
غصه گر هست بگو تا باشدمن هنوز می خندم... 《بی خیالِ من و این مردم و هی زخم زبان می خندم》گریه دارم ولی باز ببین می خندممن خدایی دارم ...که در این مهلکه ی دردآشوبسَرِ هر زخم دلم می گریدزهراغفران...
صبح آمد،خنده ات جاریست، لبخندت بخیر......
تصمیم بگیر با دل خوشی هایِ ساده معادله پیچیده یِ زندگی را دور بزنیدر خنده اسراف کن و به غم پشت پا بزنبا باران هم آواز شو و بگذار خورشیدِ تنت را لمس کندبه دورهمیِ دوستانت نه نگو و برایِ بودن در شادی ها بهانه نیاورگذشته را به دفترِ خاطراتت بچسبان و از دلخوشی هایِ بندانگشتی ساده نگذرمورچه ها را با هم به جدال بیانداز و برایِ گربه همسایه غذا بگذاراز درختِ توت بالا برو و برایِ بازیِ ابرها دست تکان بدهبا سایه ات شکلک بازی کن و در سرزمینِ ت...
خنده کنتا بهار زودتر بیایدشکوفه ها زودتر باز شوندلبخندِ توستکه شادمانی می آوردو عشق...
خسته است از آرزوها،نای جنگیدن نداردخنده اش را دفن کرده،درد خندیدن ندارد...
رو ندهید به غصه هایتان!رو که دادید کارتان تمام است...در قلبتان ریشه میکنددردش میزند به لبانتان!و از کار می اندازدخنده هایتان را......
شبیه بمب ساعتی ستخنده هایت...تو بترک از خندهمن بمیرم......
امشب ای یارِ رها از غم و نیرنگ، برقصبا دو تا هم دل دیوانه ی هم رنگ برقصبشکن خلوت بی معنی شب را، اخوی!!هم صدا با تپش، ساعت و آونگ برقصنگرانی که چه دارد، به سرت می آید؟زورکی خنده بزن،، با دل دلتنگ برقصماهی برکه ی خود باش و به همتای خودتتن، رها از لجن و هیزی و خرچنگ برقصاین همه سادگی از رونق و مُد افتادهباز هم با دل بی کینه و یکرنگ برقصامشب ازطایفه ی غم،شب تاوان شده استفارغ از فوت وفن وفرصت و فرهنگ برقص...
شیرین تراز شعر تبسمتهیچ نیافته املبخند بزن و بگذار خنده عاشقانه اتکام دلم را قند نماید..️...
سلاممردم شهر !چترهای خود را ببندیداین بارشباران شادی استبگذارید خیس خیس شویدو از ته دل خنده سر دهیدکه زندگی تنهابا شادی و لبخند شما زیباتر می شود...
تو کنارم باشی لبخند بر لبانم حک مےشودخنده رفیقم مےشود، زندگے زیبا مےشود تا تو هستے غم در دلم جایے ندارد کل فصلهاے عمرم عین بهار مےشود ️️️...
گناه عالم و آدم به دوشت؟فدای خنده ی گندم فروشت.عزیزم حرف مردم را بیندازمثه موی سیاهت پشت گوشت...
.خنده اتدستی ستکه مرگِ مرا هر روز دورتر می اندازد......
روزش مهم نیستهمه چیز به خنده ىاول صبحت بستگى داردکافیست بخندىتا تمامِ روز را در آسمان قدم بزنمامتحان کن...
دردِ دل با کَس نگفتم، دردِ من گفتن نداشت خنده بر لب می زدم، هرچند خندیدن نداشت ...
خبر از آفتاب واصل شد خواب بودیم و عشق نازل شد پهن شد خنده ای به روی جهانتو...رسیدی و... قصه کامل شد....
گفتی: «کجا گشودم با غیر، لب به خنده؟»بگذار تا زبانم ای شوخ! بسته باشد...
زِ لبت نبات خیزدچو به خنده بَرگشایی!...
در چشم همه روی لبم خنده نشاندمدر حال فرو خوردن بغضی سرطانی...
دانه دانه اشک می ریزدخنده خنده دل می چیند چمدان چشم هایش پرازاسباب بازی ست....
فرق خنده با گریه این است کهخنده روی تو رامی گشاید و گریه دلت را...بهترین جفت در جهان خنده و گریه است!آنها هیچگاه همدیگر را همزمان ملاقات نمی کنند...ولی اگر آن دو یکدیگر را ملاقات کردند آن لحظهبهترین لحظه زندگی شماست!...
با این که بشر دنیای اطراف خودش را تغییر داده، اما خودش تغییری نکرده است. حقایق زندگی پایدارند. زندگی می کنی و بعد می میری. از بطن یک زن به دنیا می آیی و اگر بخواهی زنده بمانی او باید به تو غذا بدهد و مراقبت باشد تا زنده بمانی و تمام اتفاق هایی که از لحظه تولد تا لحظه مرگ برایت می افتد، هر احساسی که در تو بروز می کند، هر جلوه ی خشم، هر موج خروشان شهوت، هر قدر اشک، هر قدر خنده، تمام چیزهایی را که در جریان زندگی ات حس می کنی، آدمی که پیش از تو به دن...
رمضان می رود و عید خدا می آیدموقع چیدن گلهای دعا می آیدما توکل به خدا کرده و ایمان داریمخنده در می زندو جای بلا می آید...
ﻣﻦ ﺧﻨﺪه زﻧﻢ ﺑﺮ ﺩل، ﺩل ﺧﻨﺪه زﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می خندﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﻣﻦ ﺧﻨﺪه ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ، ﻏﻢ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می خندد ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﻣﻦ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می خندﺩ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﻣﻦ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ، ﺗﻮ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﯽ ﺑﺮ ﻣﻦﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می خندﯾﻢ ﻫﺮﺩﻭ ﭼﻮ ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﻣﻦ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ می خندﻡ ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ...
خنده یک داروی تقویتی است، تسکینی برای درد....
در زندگی هایمان باید زندگی دوگانه ای داشته باشیم و در قلب ها یمان خونی دوگانه، شادی همراه با رنج، خنده همراه با اندوه؛ مثل دو اسبی که به یک ارابه بسته شده اند و هریک دیوانه وار ارابه را به سوی خود می کشند....
با خنده کاشتی به دل خلق٬ "کاش هابا عشوه ریختی نمکی بر خراش ها هرجا که چشم های تو افتاد فتنه اشآن بخش شهر پر شده از اغتشاش هاگیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش!معشوقه بودن است و «بریز و بپاش» ها ایزد که گفته بت نپرستید پس چرا؟دنیا پر است این همه از خوش تراش ها؟از بس به ماه چشم تو پر میکشم٬ شبیآخر پلنگ می شوم از این تلاش ها!...
«حالا بخند... مرگِ من بخند... بیشتر... یکم بیشتر.. . آهااان حالا شد...»این کلمه ها رو وقتی شنیدم که راننده ی اسنپ داشت با تلفن حرف می زد.حدودا چهل و پنج سال داشت.بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد بهم گفت "ببخشید داداش شرمنده، دست خودم نیست خانومم که دلش می گیره اصلا دیوونه میشم. یه چیزایی میگم که جوونا نمیگن. ولی خداییش عجقم و عجیجم نمیگم."بعد زد زیر خنده...خندیدم و گفتم "دمت گرم، کارِت خیلی درسته."گفت "خدا پیغمبر...
لب های توبرای خنده و بوسه و عاشقانه حرف زدنآفریده شده است پس بخند و ببوس و بگوعاشقانه ترین حرفهای جهان را.....
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟...من در این خنده ی پر غصه مهارت دارم...
از پی هر گریه آخر خنده ای است....
زندگی دقیقاًهمانجایی شروع می شودکه یک نفر می خنددو خنده ی او با دیگرانفرق دارد … ️️️...
آخرش روزی بهار خنده هامان می رسد پس بیا با عشق فصل بغضمان را رد کنیم...
تمام عمر را دنبال خوشبختی تلف کردموخوشبختی همین جا بود بین خنده ای کوتاه...
اشک های جهان مقادیری ثابت هستند. به ازای هر یک نفری که شروع به گریه کردن می کند، جای دیگر کسی گریه کردن را متوقف می کند. در مورد خنده هم همینطور است....
بوی بهار نیست در این شهر پر خطرجز اضطراب نیست به دلهای ما دگرآمار مرگ و درد و مریضی که می رسددیگر صدای خنده نمی آید از گذر...دارد جوانه می زند این باغ و شاخه هایارب خودت بیا غم از این شهر ما ببر...