یکشنبه , ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
فصل کوچ رسیده و تو باز در خیالم پر میزنی؟...
کجای ؟نیستی؟ نیستی که ببینی با خیالت زندگی کردن چقدر زیباست...فقط نمیدانم چرا وقتی میخواهم در آغوش بگیرمتناگهان محو میشویدیشب در خوابصدای باران میامد، باران پاییزی اما نمیدانم چرا، فقط بالش من خیس باران شده بود !!کجای ؟ نیامدی ؟ شهریور رفتگفت به پاییز سپردم که با تو سر مهر بیایدمهر نیز تمام شد، دیگر نیامیترسم گرفتار زمستان شوی......
حلالم نباشدتمام شب هایی را که بعد از تو به تو فکر نکرده باشمو در خیال داشتنت غرق نشده باشم ......
کجاست آن خواب و خیال هایم؟!...کجاست آن همه ذوق رسیدن به آینده؟!...کجاست آن من بی پروا؟!...این من نیستم...کسی که در تنم زندانی کرده ام؛همان کودک نترس، با آرزوهای بزرگ و امیدی بس بی انتها نیست... این من نیستم...همانی که تنها دغدغه اش رویا پردازی بی نهایت بود... این من نیستم...همانی که در پی کشف حقایق پنهان بود...همانی که آنقدر خوش خیال بود، که نفهمید کی وارد مصیبت های ناعادلانه ی زندگانی شد...همانی که نمیدانست گر...
قسم بر ...واژگان ِکاغذیِدر خیالِ منکه تو...زیباترین،شعریمیانِ واژگانِ منزهراغفران...
بگو امشبخالی بستر شعرم رابا خیال شانه های چه کسی پر کنم؟وقتی توتمام عاشقانه هایم رادر آغوش کشیده ایو رفته ای...
باید خیال کنمهستی و دوستم داریباید خیال کنمامشب زودتر از همیشه خوابیده ایکه شب بخیر نگفتی !باید خیال کنمچقدر حرف داریم که فردا بزنیمباید خیال کنم و خیال کنم وخیال کنم ...بعضی رفتن ها را نمی شود باور کرد ...!🌱لیلا مقربی...
شواهد بیرونینشان می دهد کهمن هیچ چیز رابیهوده نمی پندارم.یک آدم معمولی ام ،که مثل همهبرای بقا می جنگد!اما گاهی اوقات،خیال می کنمهمه ی آدم های اطراف؛در تیمارستان مرکزی مغزمروی نیمکتی نشسته اندو به تَرَک دیوار،قاه قاه می خندند...!...
پناه مى برم به خیال از شرِّ حقیقت...بیا باران بزنیم و مست بشیم......
بستر خیالت ...هر شب زخم بستر میگیرد!...
دختر که باشیمیروی جلوی آینهسراغ لب هایتصورتی پامچالی ، قرمز آب اناری ، قهوه ای خرماییدختر که باشیجلوی آینه چهار زانو مینشینی و سوار بر قالیچه ای از خیال به سرزمین ناخن هایت فرود می آییآبی کاربنی، صورتی نئونی ، قرمز یاقوتیاما انگار هیچکدام فایده ای ندارنددلت گرفته استو دلت که بگیرد با تمام مداد رنگی های دنیا هم نمیتوان دل تنگی هایت را رنگ کرد ......
،آب و جارو می کنم دلم راریسه های رنگی،عود و اسپند،و یک موسیقی ملایم،حرف کمی نیست؛ "تو"قرار استبگذری از خیال من......
روانشناس اند بازوان تو!وقتی به آغوشم می گیری... ♡آه!چه زیبا رام می شوداسبِ سرکشِ خیالم! (رها)...
دلنوازمدیگر یاد گرفته اموقتی که دلتنگت می شوممی کشانمت به خیالم...یعنی که در راهِ آمدنیانگار که از پیچ کوچه گذشته ایفورا نرگس ها را در گلدان می گذارمموهایم را باز میکنمعطر میزنمپیراهن گلدارم را می پوشمو دو فنجان چای میریزممی نشینم به انتظارتوقتی که دلتنگت میشوممی کشانمت به خیالمو یک دل سیر فدایت می شوم...
این روز ها بیشتر از همیشه به رفتن فکر میکنم،به جا گذاشتنِ خاطراتِ شیرین و تلخِ سال ها تجربه،فکر میکنم به ندیدنِ عزیزانم،به آغوش نکشیدنِ آدم های امنِ زندگی ام،فکر میکنم به یک پروازِ همیشگیبا مقصدی معلوم و بدونِ هیچ بازگشتی،به جا گذاشتنِ هر چه که داشتم و نداشتم،هر چه خواستم و نخواستم،هر چه رسیدم و نرسیدم،این روز هابیشتر از همیشه برای رسیدنِ به امید،برای رسیدنِ به آرامش،برای پا گذاشتنِ به دنیایی که شبیهِ گذشته نیست،به رفتن ...
ستاره ای شده ای در شبِ خیالِ دلمبیا وُ لحظه به لحظه بشو وَبال دلموَبال مثل تو بر دل مبارک ست و عزیزنَفَس نَفَس بِرِس از جاده ی شمال دلم...
حواست هست عزیز؟این روزها چقدر عاشقانه های من به داربی مهری های تو آویخته شده !؟منی که به راحتی امید بسته ام به دلم!دل بسته ام به دلت!دلی که دیگر حتی به دنیای تنهایی من نیز نمیچسبد!آه ای بی انصاف ِ پر خاطره ام!چه ترانه هایی که در وصف ِآغوش آبی تونگفته ام!چه ستاره هایی که دانه دانه بر آتش چشم حسودکان شهر قصه دود نداده اماز برای تو!تویی که پایان نبودنم را رقم زدی میان سایه ها؛در تردید انبوه ِرویاهای خفته !بیا تا با صدا...
تنهائی هایمان رابا یکی که فکر می کردیمشبیهِ خودمان استو کفترِ دلش جَلدِ نگاهمان شدهتقسیم کردیم.تا به خودمان آمدیمگوشه نشین تَرِمان کرده بود...!!!.ما هم مداد و دفتری برداشتیمخیال و دلتنگی هایمان بر دوشرفتیم توی خانه ایدور از هیاهوی آدمهابا خدایشان نشستیمکلاف حرف که باز شدچای گلایه سرکشیدیم....نامِ خلوتمان را همگذاشتیم"جمعه"که اگر کسی سراغمان را گرفتبگوئیم :"تعطیل است...."...
بگذار بیاید بادپر دهد از ذهنمپرنده خیالت را .بگذار برود از یادمصدای خنده های تودر هجمه ی باد .بگذار نبارد بازابر نگاه توبر کویر خشک باور من .بگذار بیاید بادتا همه ی دیوانگی امپیراهنی شود وبر بند رختی تاب بگیرد.بگذار بیاید باد...
پایان پاییز را به انتظار نشسته ام... شاید،زمستان که بیاید! ببارد بر سرم، برف خیال تو......
عاقل آن است که این موقع شب خوابیدهمنِ دیوانه که خوابم به خیالت طی شد...
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شماتا به آواز شقایق که در آن زندانی استدل تنهایی تان تازه شود.چه خیالی، چه خیالی، ... می دانم پرده ام بی جان است.خوب می دانم ،حوض نقاشی من بی ماهی است......
ای کاشماهی ای بودم توی حوضشاخه گلی در بیابانپرنده ای روی شاخه ی یک درختسنگ ریزه ای تهِ رودخانهیا قاصدکی میان دستان بادهر چیزی جز "انسان"هر چیزی که غم هیچوقتحوالی خیالش پرسه نزند...
در دنیایِ خیالات من،همه چیز ممکن استالّا دوست نداشتنِ تو......
بهش میگن خیالهمونی که باهاش میتونی همه جا بری؛نه نیازی به بلیط هواپیما هست نه قطار نه اتوبوس نه مترو و نه هیچ چیزه دیگهمیتونی یه گوشه از اتاقت بشینی زانوهاتو بغل کنی و تو خیالت همه جا بریهمه جا...حتی میتونی اون ادمی ام که خیلی دوسش داری اما کنارت نیست رو تو خیالت باهاش زندگی کنی،باهاش حرف بزنی، لباسی که فکر میکنی بهش میاد رو تنش کنی، باهم همه جا برید، خیابونارو قدم بزنید،حتی میتونید سه تایی؛ "تو" و "اون" و "خیال&q...
تو در خیالم رقصیدی و تمام کافه های شهر تخته شدند...
بیهوده دل بستم به رؤیایترؤیای عشقی خاص و جنجالیعمریست دلخوش کرده ام خود رابا این خیالِ خامِ پوشالی🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳همواره این بود آرزوی منڪه فاتح شهر شبم باشیقسمت نشد " آری" نشد قسمتهمواره در تاب و تبم باشی🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳اینروزها اینگونه ام بے توبر بالِ بادِ هرزه ے شبگردتجویزِ دڪتر جاے داروهاستشب پرسه در پس کوچه هاے درد🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳لعنت به این فریادِ زیرِ آبای مرگ بر شب های تڪراریلعنت به این حالِ منِ بی توام...
بچه بودیم و چیزی نمی فهمیدیم، بچه بودیم و بی خیال بودیم، برای خودمان دنیایی ورای این دنیا ساخته بودیم و در آن سیر می کردیم، شنگول و سرخوشانه تک تک کوچه های کودکی را گشت می زدیم، چرخ می زدیم و برای خودمان خیال های جانانه می بافتیم.بچه بودیم و همه چیز خوب بود، که خوب نبود، اما ما خوب بودیم، که خوب نبودیم، اما نمی فهمیدیم که خوب نیستیم.بچه بودیم و آسمان آبی تر بود، زمین سبزتر و آدم ها شادتر بودند.بچه بودیم و جهان، خواستنی تر بود.بزرگ شدیم ...
در خیالم با تو پرواز میکنمپروازی به فراسوی آسمان نیلگونتا برایت آشیان سازم با دستان خویشمنوتو بال زنانفرود میاییم به درونتاکه گیریم سرو ساماندستانت را به دستانم برسان...
نمی دانم حالا چه وقت نشستن و خیال بافتن است. باید در تدارک آمدنت باشم. باید برایت کلی لباس بخرم، عطر بخرم و روفرشی های نو. باید کمدت را مرتب کنم و با همه سعی ام همه چیز را سر و سامان بدهم. آخر تو می آیی و حال و هوای گندی را که این روزها دارم سر و سامان می دهی. زودتر بیا. زودتر بیا که نبودنت خیلی کشدار شده، و من دیگر نمی کشم. قول بده وقتی آمدی فوری به چشم های گود افتاده ام پیله نکنی که اصلاً حوصله بازخواست شدن را ندارم. آخر تو که نمی دانی. وقتی نی...
من پُراَمپُر از بوی اعتمادبا رنگِ سفیدپُر از بوی امنیتبا رنگی سبزپُر از رنگ قرمزبا وجود تومن پُر از بوی سیبمآغشته به بوی بهشتبا عطر پرتقال های سبز ،در خروش پُر تلاطم امواج دریامن پُر از خیالِ با تو بودنمبا طعم بوسه های ارغوانیت...
روی چند آجر که شاید می شد آن را صندلی نامید، نشسته و به ترکیبِ زیبایی که از غروب آفتاب و دسته ای از پرندگانِ مهاجر به وجود آمده بود، چشم دوخته بود.پیرمرد هر روز در همین ساعت، کت و شلوارش را به همراهِ کفشی که آن را برق انداخته بود، می پوشید و همان جا می نشست.خیابانِ اصلیِ روستا خلوت بود و این مسئله او را تنهاتر از قبل، می کرد.هرچند خیالِ او، نامحدود بود. در آن مکان آرام و قرار نمی گرفت، پرواز می کرد، می دَوید، به اقوامش سر می زد. گونه ی سرخِ...
بیا قرار بگذاریم هر چند شنبهدر خوابیخیالیجایی...یک دلِ سیرهم را ببینیم...
+چرا نمیخوابی؟_مگه تو میذاری+من!؟ منکه دیگه نیستم_مطمئنی؟چیه چرا ساکت شدی؟+من دیگه رفتم خیلی وقته، نمیبینی؟_خب اشتباه تو همینه، که فکر میکنی رفتی نیستیببین تو اینجایی،تو همه ی ترانه هاپشت پنجره، تو آشپزخونهتو اتاق، تو خیابون،حتی تو آینه...چه خوش خیالی که فکر می کنی رفتیتو اینجایی، من رفتم!من تموم شدمو از من فقط تو موندی+اما اینا همش خیاله_فرقی نمیکنه تو یا خیالتوقتی خاطراتت هنوز نفس می کشندحالا تو بگو من چطوری بخ...
او عروس خیال توو تو داماد خیال من...
رفتنت شروع برگریزانعاشقانه هایم بودباینکه باد سرد پاییزیبهار جوانی را به یغما میبردبا چشمان پر از نم بارانخیالت را درآغوش میگیرمو هنوز هم مجنون وار دوستت دارم.......
چه غریبانهدر دلتنگی خودت فرو می ریزیوقتی در خیالتبا کسی که جانت شده استحرف می زنیحرف می زنیاو نمی شنودتو باز هم حرف می زنی...
هر شب خواب می بینمستاره ها دورترزمین ناموزونسکوت مطلقآهستهدست می کشم بر خیالمشکر خداتُو هنوز از فکرمنرفته ای....
ساعتی رابا تودر خیابانی قدم زدمو باقی ی عُمراینگونه گذشت که درخیالم آن یک ساعت راقدم زدم!...
ای آنکه در خیال تومارا خیال نیستجانابه جز وصالِ توما را قرار نیست...
هر شبحس حضورت رانقش بودنت در کنارم رادر خیالموَ به روی بومِ آغوشمنقاشی میکنم!!!می خواهم امشب خانه یِ میانِ دستانِ گرمتمیزبان نفس های سردم باشد....میخواهم با تو دیوانگی کنمدیوانگی هم با تو ، عالمقشنگی دارد.........
بی نظیر جان!این خیال خوب توست کهبهانه ای میشود از برای لبخندهایم؛در تمام عاشقانه هایی که تجویز میکنی در هر نسخه با یک نگاهت از برایم؛عمیق و واقعی!...
ایتا ده اَنجیلداره شاخه گوپاونی دستانه خیالآخرین انجیر/ بالای شاخه ی درخت/خیالِ دست های او...
بوسه بر سیگار شب ها،رو به روی خانه ات با لبانم به خیال تو خیانت می کنم...
هنوزبه آغوشی فکر می کنمکه تنها به قدر خیال از آن سهم می برمکاش می دانستمکجایِ زمان ایستاده امکجایِ دیرکجایِ دور...
ترس یعنیباران بیایدمن و تو زیر یک چتر باشیم!من با تو حرف بزنمتو نگاهم کنیبعد، باران که بایستدتو را از آغوشم شسته باشد!ترس یعنیتو فقط خیال باشی!...
خوابت را آماده کن!یلداست وُخیالِ بوسه ای طولانیدر راه...
هر جا بهار بودپُر از تو بودهر جا پاییزکنارِ تو بغضی شکسته بودمگر تو چند فصلیچه قدری که این همه، تمام روزهای جهان راگرفته ای؟تمامِ فصل هایِ نابِ سطر هایِ ناز راانگار تو از خیال همبزرگ تری...
ڪاشمیشد تورا از خیال بیرون ڪشید...ڪمی بوسیدتڪمی به چشمانت خیره شدڪمی موهایت را نوازش ڪردتورا به آغوش فشردو یڪ لبخند تورا مهمان شد......
گاهیسکوت اتاق ، خواب پنجرهحتیبوی داغ اتو بر تن پیراهنم خیالم راپرت تو می کندو دل ناخودآگاهباز به روزهای دور می رودپی خاطره هایی که دیگر جان ندارندمثل خیال من که دیگررویا نمی بافدآرزو نمی کندحتی دیگر در عطر خوش چشمانیگم نمی شودهر فصل از نگاهمخیس بارانی است که سرمه می کشدبر شکوه شعره های ترکه شکوفه نزده بیوه می شونداما عشقانگار فراموش نمی شودچون هنوز بوسه هایت را که می تکانمجوانه میزندلبهایم...