سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
با کدام واژهتو را در "آغوش" بگیرموقتی دلتنگیاز تمام واژه هایمچکه می کند ......
چقدر صدای آمدن پاییزشبیه صدای قدم های تو بودملتهب، مرموز، دوست داشتنی!چقدر هوای پاییز شبیه دست های توستنه گرم، نه سرد، همیشه بلاتکلیف!چقدر صدای خش خش برگ هاشبیه صدای قلب من استکه خواست، افتاد، شکست!چقدر این پیاده روها پر از آرزوهای من استنارنجیِ یکدست، پُر از آدم های دست در دست، مست!چقدر پاییز شبیه دلتنگی ستشبیه کسی که بود، رفتکسی که دیگر نیست!...
بوشوییبارانئی بند وارستاندرهمی چوم آسمان جاَرفتی/باران/یک بند می بارد/ از آسمانِ چشمم...
قرار استکولاک بزندبه پنجره دلتنگی هایمو من دستهایت را ندارمتا اندکی ترسم را جمع و جور کندو اندوه من سردتر از برفبیقراریهایم را می بارد...
سرد است هوای نبودنت امامن با خیال تو گرم میشود زمستانم...
وابسته ام کنگاهی حتی نبودنت هم غنیمت می شودهمیشه گفته امدلتنگی سگش شرف داردبه دلگیری غروبهای جمعه .....
یک روز صبح بیدار می شویو حس می کنی چقدر دوستش داریو خدااز خیلی دورترهادلش برای جای خالی کسی که دیگر نیستمی گیرد......
موقع دلتنگی برای عزیزت است که می فهمی چقدر تنهایی! می فهمی دنیای بزرگِ بزرگِ تو تا چه اندازه کوچک و حقیر است. می فهمی دستی که از زمین و آسمان کوتاه است، تنها یک اصطلاح نیست، واقعیت دردناک زندگی خودت است.مثل اینکه از گودالی، دره ای، چاهی عمیق و تاریک سُر بخوری به عمق، به ته جایی که معلوم نیست کجاست. می سُری پایین و پایین تر . نه حرفی می زنی ، نه تلاشی می کنی، نه فکر نجاتی و نه حتی فقط برای اینکه کاری کرده باشی ، دستت را به جایی بند می کنی. یک جو...
دلتنگی حال و روزِسربازیستکه براے دیدنِ معشوقه اشبا یک گلولهبراے زنده ماندن تلاش میکندولے دراخر گوله بر قفسه ےسینه اش اثابت میکند .....
برای تنهاییهر شبمقصه ها می بافمکجاست شهرزاده ام؟می خواهمتا خود صبحتک به تک دلتنگی هایم رابخواند_تا من یک شب آسوده بخوابم....
غروب اجراى هر روزه نمایش دلتنگیستهمین قدر زیباهمین قدر با شکوههمینقدر غمناکگویى غم جهان است که در جان آدم ته نشین میشود...
محبوب مناز سقفِ دنیایِ بدونِ شماآبچکه می کندو منزمینی هستم کهاز فرط دلتنگیعطش آغوش دارمنهسیلابِ بغض....
آن قدر جای خالیت اینجاستکه کنارم دراز می کشدبرایم قصه می گویدسر برشانه ام می گذاردوگاه باهم، گریه می کنیم...آن قدر به نبودنت، عادت کرده امکه اگر یک روز بیاییدلم برای جای خالی ات تنگ می شوددلم برای دلتنگی اتدلم برای آوازهاییکه جای خالی ات می خواند...هم دوست دارم که بیاییهم می ترسم که بیایی...
چشمانم را می بندمو به اعماق روحم می رومنبودنت ذره ذره جانم را می گیردو مرا غرق در نداشتن می کند...نجاتم بده....
مَنٰزندانٰیهِشَهْرنِگْٰاتَم چَشمٰانَترٰا وَثیْقه کُنکْه دلتَنگتٰم️ ️️️...
من همیشه درون بشقابیبرای خودم برنج می کشمکه ته آنلیلی و مجنونهنوز گرم بوسه و آغوش اندآن ها ظرف شستن مرا دوست دارندفکر می کنند کف و آببرف و باران استفصل دیگری آمده وبه پای هم پیر تر شده اندنیستی ببینیصدای دست کشیدن روی تصویر این دو عاشقچقدر به بوسه نزدیک استنیستی ببینیبشقاب راسرو ته که می گذارم خشک شود،با چه حسی می خندندو آهسته آهستهبعد یک عالمه حرفچطور خواب را چکه می کنندو دوباره صبح چگونه زودتر از منسمت ...
به خودم قول داده امفردا یک دل سیر بغلم کنم!!موهایم را نوازش کنمدلتنگی هایم را دانه دانه از روی دلم بچینم!قول داده ام فرداخودم را تنها نگذارم...باید خودم را برای فردا آماده کنملحظه های سختی انتظارم را می کشندعزیزم خبر داری یا نه؟!فردا جمعه هستو من باز هم ندارمت......
دلتنگی های ممتد دیگر دلتنگی نیست آوار است .علی گلشاهی(ورژیرا)...
وقتی نیستیچه رابطه ی عمیقی دارنداین شقیقه هاو این دقیقه هابا هم تیر می کشند!با هم درد می گیرندو در کشتن منهمدست می شوند...!...
دلم پُراست ،پر از حسِجایِ خالیِ تو...!...
کاش به وقت دلتنگی ؛بغض موذن می شکست و ؛اذان باران سر می داد!...
پنج شنبه ات بخیرای آرزوی نداشته ی تمام هفته ی من...!...
دوبارهشببدون اوبه من رسید......به جای منقشنگ....سفت....بغلش می کنی.....خدا......؟؟؟!...
آن کسی کهدر شهریور دل ببازدوای بر او !پاییزی خاکستریو مملو از دلتنگی پیش رو خواهد داشت...
باراندلتنگی هایِ ابری بودکه گم شدوهرگزراه خانه راپیدا نکرد...
زیباترین تصورم تصویر دیدگان توست......
گر یابم از آن زلف سیاه تو نشانیحاشا که بگویم به تو از سر نهانیدیریست که دلداده و سرگشته و مستم هرجا که بود از تو و نام تو نشانی...
چشم هایت را ببند...بگذار ذهنت پر بکشد و برود به روزهای شیرین باهم بودن، روز های دورهمی های گرم و صمیمی، روزهای خنده های از ته دل....بگذار در آسمان روزهای شیرین آنقدر پر بزند تا یادت برود این روزهای سخت و طاقت فرسا را....در لابلای خاطراتت شیرین ترینش را پیدا کن و محو تماشایش شو، گونه هایت اگر تر شدند به فال نیک بگیر، بعد از این روزها در دورهمی ها مهربانتر اطرافیانت را نگاه میکنی، دستان پدرت را بیشتر میبوسی و محکم تر مادرت را در آغوش میکشی......
دیگر خسته شدم از کنارهم چیدن واژه هابیان دلتنگی روزهایم از زبان شعرهانه شنبه میخواهم نه یکشنبه یا آخرهفته های عاشقانههیچ کدام را نمیخواهمفقط تو...!لطفا بیا......
چه خوبکه میان اینهمهدلتنگی و دل آشوبیتو هستیکه هنوزخوب می خندی!...
دِلخون تَر از اَنار، اَناری تَر از دلماین فصلِ با تو بودن و دور از تو بودن است......
رویاهای رنگیم را به سقف خیال تو آویخته امهر بار که دلتنگ می شومرنگی از سقف خیالت می چینمو به لحظه های خاکستریم می پاشمعجیب عطرآگین می شود خیالهای رنگیمبا یاد تو....
دلتنگ روزهایی هستمکه معنی خداحافظتا فردا بود. .__.بیا قدم زدن هایمان رادوباره تکرار کنیم،این خیابان همدلتنگِ توست...!...
.دل تنگِ توأم و هر آنچه بینِ مان نبوده ؛دل تنگِ تمامِ خاطراتِ نداشته مان و اتفاقات پیش نیامده مان...حتی دلتنگ همین فاصله بینِ مان!و غم انگیزترین دلتنگی همین استآدم دلتنگِ چیزی شود که هیچوقت نداشته ......
کاش شبی بیایدکه "با هم"ستاره بِشماریمجایِ غم،آرامش موج بزند بین ماندور شود "دلتنگی " از دلِ مان...
اسم اش را هر چه دوست داری بگذارعشقدلتنگیاما من " دیوانه" توام...
دوست ندارمدر فصل دیگری عاشق شوم" پاییز "حال وهوای دیگری داردپر از شعرهای عاشقانه استحتی دلتنگی هایش شیرین تر استبا بوی زردترین برگ هایشمی شود زندگی کردعاشقی در " پاییز " شعری ست همیشه شنیدنی......
دلتنگی زمان نمی شناسد !وقتی می آید همه ات را درگیر می کند .روزها میگذرند و دلتنگی گلویمان را بیشتر می فشارد ..یکی دلتنگ کوچه و خیابان ..آن یکی دلتنگ گذشته ای نه چندان دور و دلخوشی های کوچکش ..من ولی دلتنگیم برای همه ی آدم هاست !برای روزهای خوش گذشته ، خانه ی مادربزرگ و چای قند پهلو .. برای مادرم که بوی قرمه سبزی اش همه جا می پیچید .. برای پدرم که دیگر نیست .. و برای خیلی چیزهای دیگر دلم تنگ است ... !این روزها بیشتر از هر زم...
امشب کمی دلتنگم ...فقط کمی .قدر آنکه بخواهی کهکشان را در مشت بسته ات بگیری ،یا بخواهی خورشید را در آغوش بیاوری...یا بخواهی اقیانوس را یک جرعه سر بکشی ...همین قدر .......این شب ...حجم دلتنگی من را ریخته است روی شانه های دیوار ...دیوار دارد از رطوبت اشک هایم ترک بر می دارد ....
من میگویم باید دوست داشتن را کشید .باید آن را در هوا نقاشی کرد.وقتی میگویی ،"دوستت دارم " ،انگار پرنده ای را از دستهایت پر داده ای ...بعد باید بنشینی و پروازش را با حسرت نظاره کنی .گاهی باید ،واژه ها را آنقدر حبس نکرد .حسرت پرواز ،دلتنگی میاورد.اماآدمیزاد همین است دیگر ،گاهی دلش به هوایی خوش می شود ....
دلتنگی شعر نمی خواهد موسیقی می خواهدموسیقی صدای توکه آرام در گوشممی پیچدوقتی عاشقانه می گویی"دوستت دارم ."...
ولنتاین چیه مُد کردین؟؟؟!!!!.ما کم دلتنگی داشتیم...؟!!کم، راه و بی راه، دلمون از تنهاییمون میگرفت...؟!!کم بودن روزایی که، چشم باز کردیمُ دورمون،پُر بود از لیلی و مجنون....؟؟!!اصلا میخوام از شما بپرسم،کم، بغض کردیمُ کسی نفهمید...؟؟!!!.حالا ولنتاین هم اضافه شد...؟؟!!!.شما نمیگید، شاید ما، حضرتِ یاری نداشته باشیم، تا برامون سنگِ تموم بذاره...؟؟؟!!!فکر نمیکنید شاید دلمون، از اون جعبه بزرگایی که، تو دستتون میبینیم، بخواد...؟؟!!...
اتاقی تاریک...چَشمی تَر...گلویی خشک...نفسی تنگ ....عاقبتِ شبی،در پاییز است......
آجر به آجر...بند بندم بغض و دلتنگی ست... تنهایی از من آخرش یک مرد خواهد ساخت......
دلتنگ که می شوم...پنجره ها را می بندم...کرکره ها را پایین می آورم...و روی سردر قفسم می نویسم...به علت برودت هوای عشق...همه ی پروازها به مقصد آسمان مسدود است......
آوار یعنی ...نداشتن شانه های تو...وقتی دلتنگی هایم در من فرو می ریزدوخشت به خشت... ویران میشوم !!!...
عشقشانه یِ مَردانه می خواهدمثل وقتی کهکوه شانه اش را بالا می دهدتا ابر ،تمامِ دلتنگیش را ببارد ......
دردِ دل کن که نماند به دلت دلتنگیکوه هم در فوران است به آن دل سنگی...
دلتنگی نه خیابان است نه کوچه نه شب می شناسد نه روز نه جمعه است و نه میان هفته دلتنگی لحظه ی غروب است برای آسمان دلم که نظاره میکند فقط دور شدنِ تورا ......
در آخرین عکسمان آنقدر مرا دوست داریکه باورم نمیشود " رفته ای "...