سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
وقتی زنی مردی را می بوسد ؛زمین آهسته تر می چرخد ..گلوله ای دیرتر شلیک می شود ..وقتی زنی مردی را می بوسد ؛حال دنیا بهتر می شود ........
هر چقدر هم که خودت رابه بیخیالی بزنیهر چقدر هم که بگوییفراموشش کرده ای،یک روز درست میان خنده هایتمیان مشغله های روز مرّه اتو قدم زدن های شبانه ات،به سراغت میآید...تمام خنده هایت را تلخ...تمام روزت را سیاه...و قدم هایت را لرزان میکند...باورکن هوای نبودنشیک روز به سراغت میآید......
پاییز که از راه می رسدهمه چیز فرق می کند!باید بدانی که جایت خالیستباید بدانی که باید باشیکنار میزهای دو نفره ی کافهکنار موسیقی سیب های قرمزکنار رقصِ برگهای عاشق!پاییز باید فصل رسیدن باشدباید بغض ها به پایان برسنددست ها و آغوشت به من برسنداصلا پاییز بهانه است،باید زودتر از رسیدن برسی!جای فصلی به نام رسیدنمیان آغوش دنیا خالیست......
مدتی ست دست و دلم به گذاشتن هیچ پست و استوری ای نمی رود.امروز اما رفیقی این پست را از صفحه ی کودکان سندروم داون برایم فرستاد. دیده بودمش، اما دوباره دیدنش هم رَحم نداشت در تولیدِ ذوق!اینجا تولدِ راستین است.همانی که چند بار از مادرش خواسته آخوند بیاورند تا مرا به عقدش در آورند!همانی که به جرمِ "قبل از رفتن خداحافظی نکردن" قهر می کند و چشم غرّه می رود!اینجا سرزده به تولدش رفتیم.آخرهای تولد خواستیم برایمان دعایی بخواند. با تقر...
من چشم های تو بودم، وقتی از بی خوابی سرخ میشدند، لب های توبودم وقتی برای خندیدن کش می آمدند.من ابروی سمت چپ توبودم، وقتی با شک بالا می رفت.من انگشت شصتت بودم، وقتی موقع فکرکردن گوشه ی لبت بازی میکرد.من دستت بودم وقتی به همسایه کمک میکرد، من پاهای خسته وناتوانت بودم، وقتی خودشان را به بدنت روی سنگ فرش های خیابان میکشیدند.من پیراهن سرمع ای تنت بودم، وقتی آستین هایش را تاخورده بود، وپشتش چروک شده بود.من قسمتی ازتوبودم، وباتو زندگی کردم.ا...
بزا برات بنویسماز پاییزایی که رد شد و تو نبودیاز برگ نارنجیایی که بغض میکردن از نبودنتاز خیابونایی که دلتنگت بودنبزا برات بنویسم این پاییز چقد هواتو دارهخدارو چه دیدی شاید یهو پیدات شد دمِ غروبیزیر قطره های بارونبا یه بغل خرمالو...