پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
☘️عشقلحظه ای کوتاهکه تلخ و شیرین می شوددر لبانتوحرف هایتآسان ترین دروغدر چشم های پر از راز......🍂...فیروزه سمیعی...
حیطه پرگارتا مست شراب لب دلدار نگردم هوشیار نخواهم شد و بیدار نگردم یغما ببر ای دزد همه دار و ندارم جز بهر نگار ، عازم پیکار نگردم ای شیخ گلو پاره مکن تا نرسد یار صد پاره شوم صالح و دین دار نگردم ما را تو نترسان ز پریشانی دوزخ جز آتش هجران وی آزار نگردم دنیا کنم انکار و به جز وصلت با او من مرتکب خواهش و اصرار نگردم یک مرتبه بر حول مدارش چو بچرخم خارج ، من از این حیطه پرگار نگردم با این دل خونین و پر...
.به روح لطیف سهراب سپهریاز پُشتِ شفافیتِ دلت جهان گُلخانه است پر از اطلسی و لادن و شب بو تو بر اریکه یِ مِهر نشسته ای ....
─═┅✫✰🍁✰✫┅═─ ♡ دخترِ کوفی ○ این هفته امامزاده پیداش نشد بازتا پرده بیاندازم از آرامشِ این رازای وای نطنز باشی و یار نباشد رسوا شده پنج شنبه بازار نباشدمن عاشقتم دختر بی حوصله ی سردمردی که تورا محکم محکم بغلت کردهر لحظه ڪه دیدی صنمی دست نگهدارهرجا ڪه دلت رفت کمی دست نگهدار جز اسم مرا روی مُخت هک نکن عشقممن خواستگار خودتم شک نکن عشقممن خواستگارِ خودتم آخرِ این ماهلا حول و لا قوه الا نه به بللّه ...!...
اسب سفید پادشاه قدم از قدمبرنمی داشت چون می دانست«جانِ» صاحبش را کسی تصاحب کرده علیرضا نجاری (آرمان)...
گرگها گله دَریدند، از شیر شکایت کردندقصه ،از مَکاری روباه حکایت کردنددیگری باز به دَندان گرفت، با خودبُردباز از نادانی این گاو ،روایت کردندسگ گله اَمان داد، تا که گرگان بِدَرَند باز از چوپان دروغگو، نَقل و صحبت کردندگر خَران شِیهه کشیدند ،به جای اَسباناز دِرازی گوشان، ریاضت کردندموش ها باز جویدند کیسه گندم راگربه ها راگرفتند و وَصیت کردندباز کفتار شکم سیر تر از ،موران شدکرکسان را گرفتند ،پَروبالَش کندنذُرت مزرعه را، باز...
شب وناله های ناتمامشب وآدمای بی مرامشب وحلال وحرامشب ومرگ یک کلامکدام وکجانمیدانم...
ای صاحب فضل و خرد و پاک سرشتای طالب زهد و سجده و باغ بهشتاز خوب و بد کسان تو را حاصل نیستآنکس دِرَوَد دانه که در وقت بکشتسید عرفان جوکار جمالی...
اردیبهشت، شیراز، حافظ، غزل سرودنیا در کنار سعدی شعر تو را ستودنبیگانه نیست اینجا، هرکس غزل شناس استخوش باد شعر بودن، خوش باد واژه بودنمن در بهار نارنج، غرقم بهارگونهشیراز شهر عشق است، بی حرف و آزمودنیارا بیا و بنگر، حیف است گر نبینیاردیبهشت شیراز، حافظ، غزل سرودنمحمدرضا سروستانی...
وضف اگر خواهم بگویم من ز شهری بهترینگویم از شیراز شهرم از همه زیباترینشهره با شعر و شراب و بلبل و گل هست چونبرترین، رنگین ترین، عاشق ترین، خوشبوترینفصل سرما بار خود را بر زمین دارد هنوزکاروان گل رسد با بوی های عنبرینزین لطافت در هوا مشکل توان گوید کسیبر سر این شاخه ها گل باشد اما آخرینمن که دورم سال ها از آن دیار چون بهشترشکم آید هم چو دیگر غایبین بر حاضرینشهرها را شهرداران چون نظر افکنده اندشهر ما دارد از آن ها لوحه های آفر...
این چه دردیست که درمانش نیست؟این چه رنجیست که پایانش نیست ؟این چه گوییست که چوگانش نیست؟این چه جرمیست که تاوانش نیست؟این چه عهدیست که پیمانش نیست؟این چه شوریست که سامانش نیست؟این چه معنیست که عنوانش نیست؟این چه عشقیست که جانانش نیست؟این چه ملکیست که خاقانش نیست؟این چه نقشیست که انسانش نیست؟سید عرفان جوکار جمالی...
در زمینی که زمان کاشت مراگل زیبایش بجز خار نبودپستی و هرزه گی و هرزه گریحسرتا...!؟!؟!؟ بهر کسی عار نبود....!؟!؟!؟ زار و بدبخت و گرفتار کسیکه به این عار گرفتار نبود...!؟!؟!؟...
دوستان گویند سعدی! خیمه بر گلزار زن من گلی را دوست می دارم، که در گلزار نیست... (سعدی)...
دلم گرفته و بارانی ام شب جمعه پر از هجوم پریشانی ام شب جمعه تو را زدند زمانی که خواب بودیم و پُر از تلاطم بیداری ام شب جمعه گمان کنم که دو سال است چون شب یلدا سحر ندارم و طولانی ام شب جمعه صدای شعر تو در گوش من طنین انداخت صدای تو شده لالایی ام شب جمعه دو سال خیره به ساعت شدم که اینگونه نوای ساعت دیواری ام شب جمعه درست بیست دقیقه پس از یک شب بود که رفت یاور کرمانی ام شب جمعه چنان ...
خواهرم بیداری؟بی قرارم اینکپشت خطم…وصلی ؟خواهرم باتوسخن میگویم ..اگر آقای غریبم آیدو بگوید دختر..سالها پشت در غیبت اڴر من ماندم این همہ ندبه ی غربت خواندݥهمہ اۺ وصل به گیسوی تو بود ...چه جوابی داری؟ اگر آقا ڱویداز سر عشقخیالۍ که تو کردی آوازمن ندارم سربازچه جوابی داری؟دخترشیعه هنوزم وصلی....؟تو رو ارباب قسم قطع نکنسالها منتظرم رحمی کن...
(عطش)آنگاه که در سایه ی مبهم شبدر بستری چمنزاراز آسمان شبعشق می باریددر سکوتی بی پروادر راهرویی مملو از کاج های خاموشقدم زنان در رگ های تنمبه استقبال عشق آمدینفس هایت را در بارشی شجاعانهبه اندام خسته ام دمیدی...هجوم سربازهایی از عطشدر ریشه های خشک منبیدار شدو آنگاه در من منی آغاز شدمن بعد از تو.فتانه حضرتی پیچک...
با تو تنها یک خیابان همسفر بودم ولیبا همان یک لحظه عمری بی قرارم کرده ای...