شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
باران که میبارد،مرا یاد تو می اندازد،یاد تو ،که هر پاییز،هر بهار،هروقت باران می آمد، پی بهانه ی با هم زیر باران بی چتر قدم زدن،در خیابانها پرسه زدن،میگشتی،مثل موش آب کشیده میشدیم و باک مان نبود،بی پروای نگاه از سر بهت مردم،و سر تکان دادن هایشان،"که این دیوانه ها را ببین"،زنده میشدیم زیر باران،و نفس می کشیدیم،نفس های عمیق،این عطر جاودانه را،که مثلش را هیچ کجا نمی توان خرید و در هیچ شیشه ی عطری نمی گنجد،نمی ماند،فقط در هوای باران زده می...
غزل بهانه می شود ، که تا تو را صدا کنم !به نام عاشقی دلم ، برای تو فدا کنم !جواب شعر من فقط ، سکوت تلخ انتظارنمانده حرف دیگری ، که من به تو ادا کنم !گناه من در عاشقی به جرم دل سپردنمکه تا ابد به یاد تو ، خدا ، خدا ، خدا کنم !دوباره زنده می شوم ، به اشتیاق دیدنترسیده ام به کعبه ات ، که حاجتم روا کنم !در این خزان بیکسی نشسته ام به درگهتکه هر شبم برای تو ، ز جان و دل دعا کنم !تمام آرزوی من ، در این وداع آخرینشنیدن صدا...
باران زد و پاییز مرا یاد تو انداختچشم و مژه تر شد دل و دلدار کجایی ؟...
یک قهوه سر میز به یادت قجری یک عالمه بغض با کمی دربه درییاد تو نشسته باز مهمان من است مدیون منی دست به جیبت ببری...
دستای تو سرده آغوشتم خالیاما ته قلبت انگار خوشحالیحرفی نزن با من حال تو معلومهپایان فصل ماست این عشق، مختومهچی شد کجا قلبت لرزید دور از منرد می شی و میری مثل یه نور از منرد میشی و میری از مرز رویاهاماز من که دنیامی از کل این دنیامدنیای بعد از تو دنیای کابوسهماه شبم انگار در دست فانوسهدادی پرم مثل یک قاصدک در بادباز اما می گردم در یاد تو آزاداین لحظه دلگیره این لحظه ی رفتنآغوش تو سهم کی میشه بعد از من؟از پ...
گاهی با خودم فکر می کنم که مگه ما آدما چقدر می تونیم از هم بی خبر بمونیم؟ چقدر می تونیم شب و روز بگذرونیم و فکرمون نره سمت کسی که یه وقتی تمام روز و شبمون بوده؟ دیدم اگه این منم، که اگه بگم هیچ وقت هیچ وقت یادم نمیوفته تو رو ولی «هوا که سرد می شه، یاد تو می افتم..»...
یاد تو می وزد ولی، بی خبرم ز جای توکز همه سوی می رسد، نکهت آشنای توغنچه طرف فزون کند، جامه ز تن برون کندسر بکشد نسیم اگر، جرعه ای از هوای توعمر منی به مختصر، چون که ز من نبود اثرزنده نمی شدم اگر، از دم جان فزای توگرچه تو دوری از برم، همره خویش می برمشب همه شب به بسترم، یاد تو را به جای توبا تو به اوج می رسد، معنی دوست داشتنسوی کمال می رود، عشق به اقتفای توعشق اگر نمی درد، پرده ی حایل از خِردعقل چگونه می برد، پی به لطیفه های ...
شباشک زهره می چکدبرگونه های ماهتلخند خاطره ای خوشکه خوش نماندافیون خواب را به کامم چکانده استتصویر سرد دیوار روبرورویای کودکانه پرواز راخمیازه می کشدتا انجماد خوابو رهاییزین آه بی پناهیک پلک فاصله استهرچند یاد توبیداری هزار روز خسته رابیچاره می کند....
یاد تو هرشب می آد اینجا، کاش از مهمون نوازیِ من بهت بگه. شاید بعدش دلتنگم شدی......
مرورِ عکسِ تو زیباترین یقینِ من استهمیشه یادِ تو در چشمِ دوربینِ من استمیانِ این همه غم دل خوشم که حدّاقلغمِ ندیدنِ «تو» حالِ بهترینِ من استچقدر عاشقِ آن لحظه ام که چشمانتنشسته آن طرف و محوِ آفرینِ من استزبانِ بازِ من و حرف های ممنوعشو گوش های تو در این میان امینِ من استببین منم؛ زنِ رسمی، زنِ محافظه کارهمیشه گفتنِ اسمِ تو نقطه چینِ من استچگونه بعدِ نمازِ شبم دعا کنمت؟که آن چه دستِ مرا بسته است دینِ من استحواس ...
عصرجمعه بی کسیهایمدو چندان می شود !بغض های سینه امگویی نمایان می شود !با چراغ یاد تودر کوچه باغ خاطرهغصه های هر شبماز من گریزان می شود !...
یادت ؛هر صبح پیش از منراه افتاده استدر جاده یِ نمناک پاییز...گاه ؛آهی می کشدروی برمی گرداندو شعر چشمهایشدستم را می گیردبرایِ عبور از جاده هایِ نرفته....هوایِ سرد جادهجان می بازددر گرمیِ نگاهت...و این همراهیِ شاعرانه...یادت که باشدآفتاب بی جانِ پاییزِچون شعاعِ خورشیدِ خرداد است...و پرنده هاجشنِ شکفتن می گیرند؛بر بالِ رنگین کمان....و من در سایه یِ یادترها می شوماز دغدغه هایِ ناهنجار...آه که...
همه جهان به یک سوتو سوی دیگردر سرم فقط یاد توستاین تن و جانفدایتمی نوشم از نگاهتجرعه جرعه محبتمست می شوم ازعطر کلامتمصرع به مصرعیادت را که می خوانممهتابی می شوی بر شب تارم...
خوبترین حادثه میدانمت....حال من تماما به "تو" بستگی داردبه خیالت، آمدنت ، بودنت، ماندنت...و به هر فعلی که " تو" را به من وصل کندمرز میان احوال من و یادِ تو بقدریباریک است که تنها ذره ای از خاطرت کافیست تا حالم دیدنی ترین شود......
می دانی یاد تو که میفتمبهار می آید خزان می شودخنده می آید بغض می شودگل می آید ولی پرپر می شودشعر می آید غم می شودقهوه می آید اما آن هم سرد می شودراستی این را بگویمیک بار هم خودت آمدیولی درد شدی...
قبله ی قلبِ من، هموارهبه سوی تو در گردش است!تفاوتی هم نمی کندکدام گوشه از جغرافیای جهان باشم،و یا چه کاریمرا مشغولِ خود کرده باشد!یاد تو در هر شرایطی،مرا تا لمسِ مرزهای بودنت،به دنبال خود می کشاند...!...
اینکه خودم راهروقت درون آینه می بینمیاد تو می افتم، یعنی چقدر عاشق توامکجای تنم دنبالت بگردم که نباشی؟...
طرح ناب خنده ات هوشیار میخواهد مگر؟عاشقی را با تو غم بسیار میخواهد مگر؟راه ها گم کرده بودم با تو من پیدا شدمدیدنت هرثانیه بیدار میخواهد مگر؟من تو را در خواب هایم شب به شب سر میکشمتکیه دادن بر دلت دیوار میخواهد مگر؟لحظه ای از یاد تو غافل نشد این قلب منقاتل لبخند ها هم دار میخواهد مگر؟کاش میدانستی ام این روزها دیوانه امدرد بی درمان شدن جز یار میخواهد مگر؟...
من پر از یاد توام؛ تو مرا یادت نیست.......
آدمها میگویند پاییز شده است،،،و اینگونه که برگها رازرد میبینند به زیر پا.ولکین من هنوزعطر شکوفه های یاسمن را حس میکنموقتی که صبح با یاد تو از خواب برمیخیزم..هر صبح سالی نو برای من تحویل میشود،و من چون کودکی ده سالهعیدم را جشن میگیرم...فرقی عجیبی استبین من و ادمها!!!میگویند رو به سردی است هوااماهنوز وقتی انگشتانم لای انگشتان توست،،،تنم را نیمه سوخته در اتش عشقت میبینم،،و لبانم را که به روی دستان پر مهرت میگذارم،...
دلبر نازک نارنجی من ...یهویی یاد تو افتادم و یهویی دلم برات تنگ شدمن اتفاق های زیبایی که در زنده گی به شکل یهویی می افتند رو خیلی دوست میدارممثلا وقتی یهویی چشم هام به چشم هاش گره میخورد و یا درگیر لبخند زیباش میشدمو یهویی ، بی دلیل ضربان قلب تند تند میشدند و سلول به سلول تنم حسش میکردند ...یا مثلا الان که یهویی یاد تو افتادمیاد تمام زیبای های بی انتهایت ...تو تنها در گذشته زنده گی نمیکنیتمام ابعاد زمان رنگ تو را میگیرندگذشت...
️این خانهموریانه نداشتیادِ توبه جانٓ ش انداخت!...
پاییزگاهی مثل یک شعر تلخ استمیچلاند قلبتمیریزد برگتمیگریاند چشمتگاهی هم چون مشعوقهء دلربایی استاز راه که میرسدعشقدوباره جان میگیرد تا زمزمهء نسیم در بزم رنگها عاشقانه به تماشا بکشاند و نوازش کندخستگی هایتدلتنگی هایتشکستگی هایتحتی گاهی با تلخی مرگ درونش به زخم نگاهی تسلی می بخشدگاهی همبی شباهت به سکوت خاطره ها نیستشاید پاییزبغض خفته در گلوی خزان استنمیدانماما هر چه هستیاد تو را در خاطرم تداعی میکند...
با یاد تو هر لحظه ی پاییز قشنگ استشب گرچه دراز است و غم انگیز، قشنگ استباران و لبِ پنجره، گلدان و کمی بغضیادآوری خاطره ها نیز قشنگ استآن سو، تو و تنهایی و این سو، من و باراناز چشم من این چک چکِ یکریز قشنگ استانگار که باغ است، نه... گلخانه اتاقماز عطرِ خیالت شده لبریز، قشنگ است!اما تو بگو بی من و بی عطرِ حضورمشب های تو ای ماه دلاویز، قشنگ است؟...
بوسه هایت را بپوشان بر تن لبهای مندوست دارم تا که آغوشت شود مأوای منای سراسر شور شیدایی، تو ای تصنیف عشق!چون خدا، یک دانه ای، ای گوهر بیتای من!آیه ای هستی که بر من یک شبه نازل شدیبا عذار مَهوَشَت روشن شده سیمای منزندگی یعنی که عَین و شین و قافِ مهر توبا حضورت گشته رویایی، تِم دنیای من!رد عنّاب لبانت بر لبانم مانده استکرده ای مسکور و مستم، لعبت صهبای من!با نُت احساس تو صدها غزل سر داده امشاعری یعنی صلای مهر تو، آوای...
امروز ...تمام شعرهایم رابه یاد تو خواهم نوشتتا اگرعشقی در دلم جوانه زند؛گوشه دفترم بنویسم :دل مبتلای تو بود ......
باز از نگاه خیس من یاد تو می بارد رفیقبر دفتر اشعار من بذر تو می کارد رفیقواژه به واژه خط به خط تنهاتویی مضمون منای ناجیِ رویاییِ ابیات ناموزون منپر از ترانه می شوم وقتی به یادم میرسیجان میکنم از دوری ات پس کی به دادم میرسیمن تاسحر چشمم به در اما تو از من بی خبرمی میرم از دلتنگی ات تا صبح نمی ماند اثردستم به دامانت بیا وقتی نمانده خسته امبا این همه تنهایی ام من عهدخود نشکسته امبیمعرفت رسمش نبودباچون منی یاغی شدنرفت...
هواهم بی تواینجانابسامان استنه عطری دارد از شادینه ساز دلخوشی داردبه پای لحظه میپیچدواز یادتُمیخواند...
جمعه های بعد از تو همچون باران بی امانی میماند که می بارید و جز خود تو هیچ کس نمیتوانست از آنهمه گلوله باران های دلتنگی و سرمای کشنده اش نجاتم دهد.جمعه های بعد از تو آغشته به ترس و تنهایی بود بی آنکه بخواهم هربار هر غروبش مرا به یاد تو می انداخت و به دستی که می توانست سایبانم باشد.جمعه های بعد از تو تنها جمعه نبود،انبوهی از آرزوها را بهمراه داشت که تمامش به بودن و ماندنت ختم میشد. . ....
در فراقت دم به دم تب میکنمخورده شعر هایم مرتب میکنم در قبار غربت و دلواپسی روز را با یاد تو شب میکنم....
صبح آنست که با یاد تو من برخیزم ورنه هرصبح مثال شب تاری دگر است... ️️️...
دست من نیست که اینگونه دلم غم داردناخودآگاه به یاد تو بهم میریزم...
رویاهای رنگیم را به سقف خیال تو آویخته امهر بار که دلتنگ می شومرنگی از سقف خیالت می چینمو به لحظه های خاکستریم می پاشمعجیب عطرآگین می شود خیالهای رنگیمبا یاد تو....
آخرین حد وفا ، یاد تو بود تنهایم نگذاشت ...! آریا ابراهیمی...
آسمان را غباری گرفتهو از برف و بوران و سرماستگردابی حاصلباد گاه چون گرگ ها می خروشدگاه چون کودکی گریه داردگاه خاشاک را بر در و بام کوبیدهگه چون مسافر به در می زند نرمو من پشت این پنجرهسرد و خاموش و خستهبه یاد تو هستمکه برگردی ای دوست......
امشب کنار عکس تو . . .من خواب رفته ام . . .ازبس که گریه شُسته مرا...آب رفته ام...مثل لباس های رها روی بند رختپیچیده ام به یاد تو ....بی تاب رفته ام . . ....
جان و دلم به دلبری زیر و زبر همی کنی....هنوزابتدای عاشقیستو منهر بار که تو را می بینماز زمزمهء بوسه هایت در گوش باد میگویماز رد نگاهی که آویز چشمانم شدهاز تپش های قلبتکه هر باردر آواز کولی ها شعر سرودمبه تو که فکر میکنمعطر آکنده از نفس هایتشمیمی میشودکه فرو میریزد در گلوگاه احساسمو سرمپر میشود از یاد توآن هنگام که زیر چتر پرواز برگ و بادبا خیالتبه تماشای گندمزار می نشینم...
فکر کن اولین روزتابستان باشد،و یاد تو از سقفخیالم چکه کند!مثل صدای یخ در شربت،مثل خنکی هندوانه در یکظهر داغِ تابستانی،مثل یک نسیم که جانت رانوازش می کند...عاشق که باشیمیتوانی با خیالش همزندگی کنی!نه گرما حریفت می شود؛و نه این جمعه هایبی حوصله ی کشدار......
نمی شود از فصل هاپاییز را کنار گذاشت ..از هفته ، جمعه را حذف کردو از روز ، غروب را ندید .نمی توانم از جهان کشورت را نخواهماز کشورت ، جاده هایی که به شهر تو می آیندو از شهر تو ، خیابان های منتهی به خانه ات .آنچه که مرا به یاد تو می اندازد گناهی ندارد ..چند خط به عقب بر می گردم و از نو می نویسم .اینبار خودم را حذف می کنم ....
صبح که می شود پروانه های یاد تو به ماهی کوچک دلتنگی ام پرواز می آموزند......
کاملا بهت حق می دم که فراموشم کرده باشی؛ اما ازت می خوام درباره ی اولین شبی که بدون من خوابیدی توضیح بدی. اولین غذایی که بدون من خوردی، اولین پیاده روی که بعده من رفتی.همیشه برام سوال بوده که بقیه چطور می تونن با اولین ها به این سادگی کنار بیان... من تا سال آخر دانشگاه هر وقت که وارد کلاس می شدم، یاد اولین روز مدرسه و گریه و زاریم سر کلاس می افتادم.یا هر ماه که به فیش حقوقی چند رقمیم نگاه می کنم، یاد اولین سه هزار تومنی که بعده کارکردن تو...
عجبعطر دل انگیزی دارداین شهریورکه هر دم مرا یاد تو می اندازد......
با یاد تو صبح تازه آغاز شده/ صد پنجره سمت آسمان باز شده/ گلدان عقیم و خسته ی کنج حیاط ، / آبستن جلوه ی گل ناز شده/...
ڴر یاد تو جرم اسٺغمی نیسٺ که عشق اسٺ......
دمنوشِ هر لحظه امفنجان-فنجان یادِ تو...
کسی که اول صبح برات صبح بخیر بفرسته یعنی تا چشماش باز شده یاد تو افتاده...
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشتآنجه در خواب نرفت چشم من و یاد تو بود...
قسم خوردم به چشمانت فراموشت کنم اماچرا باران که می گیرد فقط یاد تو می بارد ؟...
یاد توبه آتش می کشدخنده های کاغذی ام را...
جز یاد تو بر خاطر من نگذرد ای جان... ️️️...