متن اشعار سید هادی محمدی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار سید هادی محمدی
یک عمر دلم معتکفِ کرببلا ست
در سینه فقط پرچمِ سرخِ مولا ست
سوگند به ضَجّه ها و اشکِ فُطرُس
هر روزِ زمین تلاوتِ عاشوراست
در سیناپس های توو در تووی خیال
پژواکِ گامهایت
رقصِ جنونآمیزِ ذراتِ کوانتومیست
عشقِ ما، نه خطی، نه دایره
تلاقی انتگرالِ بینهایتِ احتمالات
در گسترهی مهآلودِ عدم است
بریل تنم را که لمس کنی
تب ام آتش میگیرد
پلک میزنی، الگوریتمِ نویی متولد میشود
پر از کُدهای حسِ نابِ تو...
در چلّه ی تو هِلال روحم صَفر است
نامم به پسر خواندگی ات مفتخر است
پایِ نفسم تنگ شده یا مَولا
پیچیده ترین نُسخه ی حالم سَفر است
قسم به خدای غم و دلهره
من از بی تو بودن جهانم پُره
شبیه زنی پشت سیم سکوت
که از بوق اشغال هم دلخوره
من و لای خط لبت چال کن
بگیر و بچرخون و بالا بیار
بچسبون قلّابتو رو تنم
غریب و زمین خورده تنها نذار
بیا جشن بارون...
دردِ من چکّه چکّه میریزد
لایِ زخمِ عمیقِ افکارم
با هیاهوی ساعتِ تَب دار
می پرد چُرتِ سردِ خودکارم
واق واقِ حُبابِ مهتابی
روی سقفِ اتاق دلگیر است
شاعری که حصار می بافد
از دهانِ بهانه ها سیر است
از تنِ واژه ی کَپَک خورده
شعری از انتظار می دوشم...
در این لاشه زار
که قلبش از آسفالتِ داغ تلو تلو میخورد
و رگهایش، بزرگراههایی پر از ماشین های مشدی ممدلی است
ما میدویم
پا به پای سایههایمان
در تعقیبِ چیزی که هرگز نمیرسد
باورهای سیمانی
چغاله ی ذهنمان
و پنجرهها
قابهای شُل از نگاههای شَل اند
هر کداممان جزیرهای...
وقتی که برای مشقِ تو دست زدند
با جیغِ ریا تَبر تَبر دست زدند
جای رُخِ اسب و مهره ی شاه و وزیر
بزغاله ترین پیاده را دست زدند
بگیر دستِ مرا تا دهانِ باد بِبر
لباسِ قافیه ها را دریده ام هرشب
به خود بپیچ کرانِ گناهِ آدم را
حنایِ هاله ی حوّا، شناسنامه ی تب
کمینِ حادثه هایم هنوز سمتِ تو و
صدایِ بویِ تنت دورِ گردنم جاری
من از کجایِ وصالت شروع کنم بانو
که پشت...
و سالها در انتظار آدمم
همیشه ناله های جشنواره ی دمادمم
رواق صحن طعنه های بی امان
میان عَرعَر و هَوار بی نشان
برای دفعِ آخرین تَرانه های بی تبار
و دُک
تُرانه های تار و مار
صدای کَف ترانِ پیرزن
نگاه پَس زنانِ گورکن
چه لکنتی گرفته انتهای درد...
باز هم خواهم گفت
که از آوار ترین قرقره ی بی مادر
کَنَفِ درد ،چرا در وسط پیله ی ما تابیده
وچه بی رحمانه
تار و پود تنه ی شب گوها
در سکوتی ابدی مثلِ خدا خوابیده
باز هم خواهم گفت
که دراعماق رَجِ گندمزار
دست هاشور هبوط
روی هر...