متن اشعار معروف
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار معروف
با یک دلِ حسّاس، پر از: احساسم؛
افسوس که هرگز، تو نداری پاسم!
آب از: سرِ من هم که گذشته، دیگر؛
بگذار، بگویند، که آس و، پاسم!
وقتی،
به یاد تنهاییهایم میافتم،
دردی،
در ناکجای احساسم،
زاییدن میگیرد!
دلگرم هستم کاملا؛ گر، گرم باشی
با این دلِ تنهای من، در، اوجِ سرما
تب کن برایم؛ تا که من هم با تبی ناب
قسمت کنم حسّ دلم را با تو تنها
آب و باد و، خاک و آتش، مینمایند این صدا:
تا هماره، زنده بادا کشورِ ایرانِ ما
کشوری که: مردمانش، «عشق» را سرلوحهاند
مهرورزیهاست رسمِ کیشِ مهرِ سینهها
«سرزمینِ آریایی»؛ «سرزمینِ مادری»
خاکِ گلگونی که هست از خونِ یاران، باصفا
زمین را ترک خواهم کرد، روزی
به آوازِ پرِ مرغانِ زیبا
در اوجِ آسمان آزاد هستم
من از دنیای نازیبای رسوا
چون که آفریدهای مرا با مهر
حسّ پرتبِ دلم شده، شیدا
با تو میشود هوای جان آرام
از نمِ غمی سیاه و پرغوغا
گفته بودی: «دوستت دارم.»
مهرِ دل، بر گفتهات بستم؛
نیستی دیگر چرا پیشم؟
من که گفتم: «با دلت هستم.»
بیا؛
سازِ دلم را کوک کن،
با عاشقیهایت؛
بشو شور و،
بزن ساز و،
یکی شهناز،
با قلبم!
نرو از پیش من؛
آخر،
مجالِ بی تو بودن نیست؛
دلم مویه کند هر دم؛
بگرید زار؛
میگیرد!
اجاق دل، ز بهرِ مهرِ تو، گرم از محبّت شد!
بیا مهمان قلبم شو؛ که احساسم به وجد آری!
تمام نقطههای دل، قلمرو دلت شده؛
تو پادشاه دل شدی، به یک نگاه مهربان!
میشوم شاداب، با یادِ شرابِ بوسههایت
میشوم همواره یارِ مهرجوی خاطراتت
میشود دل سرخ؛ وقتی، میزنی بر صورتِ آن
سِیلی از، آبِ صفای نابِ جوی خاطراتت
دل طراوت میسِتاند، از صفای حُسنِ قلبت
آب مینوشد وجودم، از سبوی خاطراتت
هر زمان، شورِ دلم، مهرِ تو را میجوید از نو
پای دل، پیوسته میگردد، به سوی خاطراتت
سرخ میگردد دلم، از شادیِ بودن، کنارت
آبیِ احساس دارد، رنگ و روی خاطراتت
جستجو کردم تو را، با شورشِ هموارهی جان
شد نهان، همرنگِ بحر از: جستجوی خاطراتت
دشتِ احساسِ مرا پر کرده بوی خاطراتت
شورِ قلبم میتپد در، آرزوی خاطراتت
شک نکن هستی دمادم، در میانِ باغِ جانم
بس شمیمِ مهر دارد، جامِ بوی خاطراتت
دوست دارم، هر زمان، پیشِ تو میآید دلم،
بشنوی رازی، که در سینه، معمّا میشود!
در خیابانِ غزل، اسمِ تو معنا میشود؛
کوچهباغِ عاشقی، با مِهر، پیدا میشود؛
روی هر کوچه، شماره مینویسم؛ چون فقط،
گفتنِ حرفِ دلم، با رمز و ایما میشود!
🌷🌷🌷
هر روز؛ هر شب،
حنجرهی احساسم،
تو را با تکرارِ محبّت،
تلاوت میکند؛
و تو،
با حلاوتی گیرا،
برفِ شادیِ سلام را،
سوی پنجرهی احساسم،
پرتاب میکنی؛
و شکوفهی پرشکوهِ درونم،
در بورانی از:
❤️عشق و احساس،❤️
بهاری میگردد...
🌷🌷🌷
رویایت جاریست،
بر آسمان چشمانم؛
باور دارم؛ که تو،
نمردهای؛ هستی...
باور دارم؛ که میآیی،
با شور؛ با سرمستی...
فراموشم نمیشوی هرگز...
به خوابِ شیرینم اندری هنوز؛
برایم روشن است چون روز؛
روانت جاری است اینجا...
تو را میبینم هر شب، در رویا...
تو را که پاورچین پاورچین،
می رسی تا دیوارهی احساسم؛
و در جاریِ شبانهی احساس،
میآیی به سویم،
با دستی، پر از گلِ یاس...
آه ای دریای بیکرانهی آسمانی و آبی!❤️
جاری شو؛❤️
و آتشفشانِ سوزانِ سینهام را،❤️
در بیکرانهات،❤️
محو بنمای!❤️